قسمت این بود که من هم به جوانی بروم
قسمت این بود که من هم به جوانی بروم
با دلی سوخته زین وادیِ فانی بروم
آنچنان زهر بهم ریخته ارکان مرا
نفسی نیست که با آه و فغانی بروم
پسرم کاش بیاید به سرم یک لحظه
تا برم توشه از آن گنج نهانی بروم
مادرم سوخت در این ماه از آن شعلهی در
سوخته از غم آن یاس خزانی بروم
«یا حسین» اَشْهَدِ موتم شده و از داغش
با دو چشمی شده خون ز اشک فشانی بروم
دست و پا میزنم امّا به خدا با یاد
آن تن له شده از اسب دوانی بروم
زیر لب گفت به عبّاس پریشان زینب
بی تو تا شام بلا با چه امانی بروم
زینب آن عمّهی مظلومهی من گفت به شام
کاش از این معرکهی چشم چرانی بروم
مجتبی صمدی
[ دوشنبه 23 آذر 1394 ] [ 8:02 PM ] [ KuoroshSS ]