روزگاری مادر و حالا پدر شد رفتنی

 

نیست مادر تا ببیند اشک‌های جاری‌ام

نیست تا اینکه دهد آن مهربان دلداری‌ام

 

می‌رود از حال و خواب از چشم‌هایم می‌رود

خاطرات دردناکی دارم از بیداری‌ام

 

روزگاری مادر و حالا پدر شد رفتنی

غم همیشه با من است و می‌کند غمخواری‌ام

 

میهمان خانه‌ام را کوفه از دستم گرفت

تا ابد شرمنده‌ام کرده است مهمانداری‌ام

 

من بَدَم می‌آید از این کوچه‌های چشمْ تنگ

سخت باشد در چنین وضعی امانتداری‌ام

 

بعد تو کوفه به من بی‌احترامی می‌کند

نیست یک مَحرم نماید در غریبی یاری‌ام

 

بیست سالِ بعد هم باشد، سرم را بشکنم

تا بیاید باز بوی تو ز خونِ جاری‌ام

 

دختر تو باشم و بی‌پرده باشد مَحْمِلم

تو بگو آیا سزاوارِ چنین آزاری‌ام

 

خطبه می‌خوانم ولی با غیرتِ لحنِ شما

آن زمانی که بیایم پا به پای قاری‌ام

 

گر ابالفضلت بَرَم باشد خیالم راحت است

کوفه می‌داند که ناموسِ چنین سرداری‌ام

 

من خودم مَعْجَر رسان دختران حیدرم

کور خواهد شد، نخواهد دید دشمن خواری‌ام

 

جواد حیدری



[ شنبه 5 تیر 1395  ] [ 1:34 PM ] [ KuoroshSS ]