دوخته پیراهنی کهنه برای یک شهید

 

می‌کند یاد تبوک و بدر و خیبر بیشتر ...

از همه بیزار امّا آه .. از در بیشتر!

 

جانماز مادری پهن است و مادر .. بگذریم

با دعایش این فضا می‌شد مُعطّر  بیشتر

 

کوچه و دیوار و در چون زخم سر وا می‌کنند

تا بیندازند ما را یادِ مادر بیشتر!

 

داستان کوچه رازی بود در چشم حسن علیه السلام

بغض می‌سوزانَد او را از برادر بیشتر

 

چادری آتش گرفته سهم زینب علیها السلام می‌شود

چادرِ گُلدار می‌آید به دختر بیشتر

 

شام تشییع است و دستانِ علی علیه السلام بی‌طاقتند

دخترِ بی‌چاره‌اش زینب علیها السلام که دیگر بیشتر

 

دوخته پیراهنی کهنه برای یک شهید

روضه می‌خوانَد ولی انگار از سر بیشتر

 

سر جدا، پیکر جدا، دست و عَلَم از هم جدا

روضه‌ها مکشوف اما داغِ مَعْجَر بیشتر

 

امیرعبّاس اسدیان



[ چهارشنبه 20 بهمن 1395  ] [ 8:43 PM ] [ KuoroshSS ]