تو امیرالمؤمنین هستی و من بانوی تو
تو امیرالمؤمنین هستی و من بانوی تو
جان صدها فاطمه (علیها السلام) ، قربانِ تارِ موی تو
دورِ دستِ تو طنابی دیدم و دلخور شدم
بازویم را داده ام تا باز شد بازوی تو
هرچه دارم را فدای بودنِ تو کرده ام
روی من شد نیلگون، سالم بماند روی تو
آه، محتاج عصایم کرده این درد و وَرَم
قوّتِ من رفت، پای قوّتِ زانوی تو
ای امیرالمؤمنینِ من، سرت بالا بگیر
من بمیرم تا نبینم غصّه در ابروی تو
لحظه ای بنشین به حال هم کمی گریه کنیم
اشکِ تو دارویِ من شد، اشکِ من دارویِ تو
دستپختم را نخوردی، چند وقتی می شود
تو حلالم کن، زمینگیر است کدبانوی تو
پهلویِ من خُرد شد، امّا تو اصلا غم مخور
خوبِ خوبم، تا کنارت هستم و پهلویِ تو
در میانِ آتشِ این خانه گرچه سوختم
باز خوشحالم نشد کم، تاری از گیسوی تو
گرچه بوی دود می آید هنوز از خانه ام
عطرِ جنّت می وزد در خانه ام با بوی تو
یک تنه جور سپاهی را برایت می کشم
لرزه اندازم به جانِ دشمنِ ترسوی تو
پشت بر قبله نماز این جماعت باطل است
قبله ی سیّارِ من هستی، نمازم سوی تو