کعبه زبان گشوده به مدح و ثنای تو

 

کعبه زبان گشوده به مدح و ثنای تو

عالم گُم است در یَمِ بی‌انتهای تو

 

همچون صدف که عاشق دُرِّ گرانبهاست

کعبه شکافت سینه‌ی خود را برای تو

 

کعبه شکافت سینه‌ی خود را برای تو

یعنی که باطن است به قبله، ولای تو

 

یک پنجم از اصولِ عقاید، امامتت

یک سوم از کتابِ خدا، در ثنای تو

 

وقتی مَلک به بندگی‌ات غِبطه می‌خورد

پیداست ناز می‌خرد از تو خدای تو

 

از انبیا به غیر پیمبر تو افضلی

طوری دگر نهاده خدایت بنای تو

 

شَقُّ ٱلْقَمر نموده محمّد، ولی خدا

بشکافته ست سینه‌ی کعبه برای تو

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

 

آن گندمی که آدم و حوا نخورده‌اند

نان شد برای شیعه و در آسیای تو

علی نبینا و آله و علیهما السلام

عیسی شدن که در حد و اندازه‌اش نبود

عیسی شد آن دمی که شدش مبتلای تو

علی نبینا و آله و علیه السلام

آبِ حیاتِ خِضر و دَمِ عیسوی چه هست؟

از معجزاتِ کوچکِ عبد و گدای تو

 

از دستگاه تو شده یوسف عزیز مصر

یوسف غریبه بود که شد آشنای تو

علی نبینا و آله و علیه السلام

بر روی تخت و تاجِ سلیمان نشسته است

گردی ز خاکِ پای پُر از توتیای تو

 

استادِ ذِکرِ سجده و تسبیحِ جبرئیل

سرمشقِ بندگیِّ مَلک، ربّنای تو

 

این دل به نام و یادِ نگاهت سند شده

باید قصیده‌ای بشود در هوای تو

 

دریا دوات گشت و قلمها همه به صف

یک ذرّه هم نشد بنویسد ثنای تو

 

ما ذرّه‌ایم و وصف تو بر ما نیامده

باید شنید مدحِ تو را از خدای تو

 

مَدحت به صفحه صفحه‌ی عالم نوشت و بعد

با خط زر نوشت که: هستی فدای تو

 

پوشانده است جامه‌ی اوصافِ بی‌بدیل

بر قامتت ز روز نخستین خدای تو

 

اَسماءِ حقّ گشوده زبان در صفاتِ تو

رو گشته ذاتِ لَمْ یَزَلیٖ در نمای تو

 

اسم تو شد خلاصه‌ی اسماءِ کردگار

یعنی تو از برای خدا، او برای تو

 

آنجا که مصطفی شبِ معراج رفته بود

بابِ سخن گشود خدا با صدای تو

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

 

در عرشِ حقّ به چشمِ خودش دید مصطفی

تو مصطفای حقّ و خدا مصطفای تو

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

 

مانند تو به دامنِ سجّاده می‌رود 

روزی اگر خدا بنشیند به جای تو

 

پشتِ سرِ خودت به خودت سجده می‌کنی

تو مقتدای تویی و تویی مقتدای تو

 

هستی تویی و غیر تویی نیست در جهان

تو ماسوای تویی و تویی ماسوای تو

 

آنجا که عقلِ ناقصِ من می‌رسد تویی

بعدش دگر تویی و خدا ماورای تو

 

حرف تو و خدای تو حرفی ست ... بگذریم

سخت است شرح قصّه‌ی حقّ، ماجرای تو

 

 

ما پا به پای تو  که نه، جا پای تو  که نه

افتاده‌ایم  یکسره از سر  به پای تو

 

کشتی به دست فاطمه ما را دهد نجات

روشن شده چراغِ حسین از هُدایِ تو

اللهم صل علی فاطمة و ابیها و بعلها و بنیها و السر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک

 

منّت نهاده بر سرِ ما خالقِ شما

چون هدیه داده بر دلِ ماها ولای تو

 

کاری نمی‌کنیم و به ما مزد می‌دهی

جانم فدای بخششِ بی‌انتهای تو

 

بگذشته‌ایم از سفرِ هفت شهرِ عشق

تازه رسیده‌ایم همین ابتدای تو

 

ما را ببخش، زائر خوبی نبوده‌ایم

ما رعیتیم و منتظرانِ عطای تو

 

بی‌دست و بی‌کلاه، به پابوس می‌رسیم

وقتی که دف بریزد از ایوانْ طلای تو

 

ما را به کوچه کوچه‌ی تنهائیت ببر

آدم شویم لاأقل از ربّنای تو

 

ما وصله‌ی نچسب، تو آقا قبول کن

شاید شویم وصله‌ی روی عبای تو

 

وَٱلله دلخوشیم و سعادت برای ماست

ما را دهد نجات حدیثِ کسای تو

 

یکباره عشق، سرزده در جانمان نشست

وقتی که سر نشست زمین، پیش پای تو

 

 

گفتی بَلیٰ و بعدِ خدا، ذکرِ «یا علی»

گفتند عاشقان همه بعد از بَلیٰیِ تو

 

حتما خدا برای خودش خواسته تو را

وقتی بهشت هدیه کند در ازای تو

 

بی‌شک خدا به جنّ و مَلک ناز می‌کند

هر نیمه شب که می‌شنود ربّنای تو

 

زان کعبه است زادگهت ای مسیحِ عشق

فُزْتُ وَ رَبّْ ...،  شنیده شد از جُلْجُتای تو

 

از حکمتت به فلسفه‌ی عمر می‌رسیم

ذِکر «هُوَ ٱلْحَکیم» شد آب و غذای تو

 

در وقت جنگ گر پسرِ عاص زنده ماند

از تیغِ تو که نه، فقط از آن حیای تو

 

مانند فاطمه چه کسی در رکاب توست

آنجا که ذوالفقار شود پا به پای تو

اللهم صل علی فاطمة و ابیها و بعلها و بنیها و السر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک

 

قرآن بخوان به لهجه‌ی خود ای سفیرِ عشق

زیرا زمانه عاشقِ لحن و صدای تو

 

صد کهکشان به دور سرت رقص می‌کنند

هر شب ستاره می‌دمد از دستهای تو

 

تو مثل یک غزل که خدایت سروده است

زیباست این اثر به خدا از خدای تو

 

حافظ تمام شهرت خود را گرفته است

چون شمع از سرودن خود در وفای تو

 

دیدم درون جام شرابی نوشته بود:

حالش خوش است هر که شود مبتلای تو

 

از بس که وقف کرده‌ای ای انتهای جود

چشم مدینه خیره شده بر عطای تو

 

پروانه‌ی محبّت حقّ پیله‌اش درید

آن پیله بود گوشه‌ی نرم عبای تو

 

 

خوشبخت شاعری ست که در مدح و رتبه‌ات

بیتی سروده باشد و باشد سزای تو

 

هرگز نمیرد آنکه دلش را تو می‌بری

ثبت است در صحیفه‌ی دلها ولای تو

 

در قلبِ عاشقانِ تو، ایمان سرآمد است

تا می‌کشد به سوی خدا کهربای تو

 

شد مبتلا طلا، که چرا بی‌نصیب ماند

چون دید مَست گشته مِس از کیمیای تو

 

با حرص و  کبر و بُخل و حسد، با هوای نفس

هر کس که شد غریبه . . شود آشنای تو

 

چشمِ جهان نما به پدرْ مادرش دهند

هرکس که سُرمه می‌کند از ردِّ پای تو

 

هرکس که دیده صحن تو را سجده کرده است

حتما به وقتِ شرعی ایوانْ طلای تو

 

بی‌شک نکیر و منکر و محشر بهانه‌ایست

تا آنکه شیعه‌ات برسد بر لقای تو

 

بهتر همان که رو به جهنّم سفر کند

هرکس که عاشقی نکند با بلای تو

 

خواری کشد هر آنکه ندارد ولایتت

شاهی کند هر آنکه شده مبتلای تو

 

کوری چشم دشمن تو، نقشِ عالم است

باشد رضای حقّ، به خدا در رضای تو

 

طومار اهل شرک و بت و کفر و ناکسی

یا هر که خاک بر دهنم ناسزای تو ...

 

پیچیده می‌شود همه در ذوٱلْفقار و بعد

مردی تمام می‌شود از لٰافَتیٰ‌ی تو

 

 

نقلِ دعای بین نمازت شدن خوش است

بعد از نمازِ مغرب و قبل از عشای تو

 

دستم نمی‌رسد به بلندای همّتت

با بالِ شوق پَر بکشم در سرای تو

 

باید نوشت بالِ مرا در هوای عشق

شاید شوم کبوترِ صحن و سرای تو

 

با آب و دانه‌ی تو به معراج رفته‌اند

مرغانِ جَلْدِ خانه‌ی تو در هوای تو

 

دارد نشان ز مرتبه‌ی کیمیاگری

دل را اگر طلا کند ایوان طلای تو

 

یک قطعه از بهشت خدا شهر قم شد و

یک قطعه‌ی دگر حرم با صفای تو

 

تنها نجف ز اسم شما پُر بها نشد

داده بها به عالم امکان بهای تو

 

کعبه صفا گرفت پس از دیدن شما

کوه صفا کجاست ببیند صفای تو

 

 

ای جانِ فاطمه، نکند جان فاطمه

جامی ز کوثرم بدهد کس به جای تو

اللهم صل علی فاطمة و ابیها و بعلها و بنیها و السر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک

 

کشتی شکست خورده منم ای امام عشق

طوفان زده فتاده‌ام از چشمهای تو

 

ای کُلُّهُم قصیده، مرا مست کرده‌ای

مضمونِ شاعران شده لطف و عطای تو

 

تو بنده‌ی خدایی و من بنده‌ی خدا

اما خدای من به کجا تا خدای تو

 

این بندْ بندِ بنده‌ی بنده به بندِ توست

جایی که شد شبیه به ایوانْ طلای تو

 

ما را که از ازل به تو تقدیم کرده‌اند

باید که جان دهم به جوانی برای تو

 

جانم چه ارزشی که شود پیشکش، علی (علیه السلام)

باید شوند عالمیان جانْ فدای تو

 

سر را خدا برای همین داده است که

روی سرم خورَد همه درد و بلای تو

 

با اینکه اقتدا به نمازت نکرده‌ام

امّا زیاد خورده‌ام از سفره‌های تو

 

شبهای جمعه غرق مناجات می‌شوم

پای ظَلَمْتُ نَفْسیِ سبزِ دعای تو

 

من در به در شدم که بیفتم سحرگهی

همچون دری به گوشه‌ی دِنْجِ عبای تو

 

حاجت کجا برم، اگر از در برانی‌ام؟

بالانشین سِدْرِه‌ای و من گدای تو

 

گر قسمتم زیارت روی شما شود

جان می‌دهم علی ثمن رونمای تو

 

هم شأن تو در عالم امکان کسی نبود

زهرای مرضیه شده همسر برای تو

 

دستم تهی ست، نامه‌ی اعمال من سیاه

پس با کدام روی بخوانم ثنای تو

 

یا أیُّهَا ٱلْعَزیز! دلم زیر پای تو

عالم فدای فاطمه و بچه‌های تو

اللهم صل علی فاطمة و ابیها و بعلها و بنیها و السر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک

 

باید خلیلِ کعبه‌ی شهرِ نجف شوم

فرزند خویش را ببرم در مِنای تو

 

جا مانده‌ات منم که برایت سروده‌ام

از راه شیریِ اثرِ چشمهای تو

 

شُکرِ خدا که عشق تو در جان من دوید

مانند پیچکی که بپیچد به پای تو

 

حتّی تصوّرش به خدا پوچ و باطل است

باغِ بهشت را بخرم در اِزای تو

 

شبهای جمعه غرق کمیلِ تو می‌شوم

با لحظه‌های مستی و خوف و رجای تو

 

هر پنجشنبه سوره‌ی انسان قرار ما

تا گوش جان دهم به تو وُ هَلْ أتیٰ‌یِ تو

 

«نادِ علی» که می‌شنوم مست می‌شوم

از ذوالفقار و بازوی مشکل گشای تو

 

هر بار خورده‌ام به زمین در مسیر عشق

دست مرا گرفته حدیث کسای تو

 

اصلا به من نیامده آیینه‌ات شوم

بگذار دربیاورد این دل اَدای تو

 

شرمنده‌ام که چشم تو بارانی است و من

بیگانه‌ام به اشک تو وُ های های تو

 

ای کاش مرگ من برسد، زودِ زودِ زود

چشم مرا گرفته علی جان لقای تو

سلام الله علیه

سیر و سلوک من به تو پیوند خورده است

ای انتهای عاشقی از ابتدای تو

 

شبهای قدر، رزقِ مرا عشق داده‌ای

تقدیر عاشقان همه خوش با قضای تو

 

فرعونِ نفْس بُرده مرا سوی بَردگی

سلمان چگونه بود هوایش هوای تو

 

بگذار مثل میثم تمّار جان دهم

بگذار عاشقانه بمیرم برای تو

 

 

من خوب دیده‌ام که خدا گریه کرده است

با چاه غصّه‌های تو وُ های های تو

 

تقدیر گرچه دست تو را بست، امید بود

دیوار بشنود مگر از در صدای تو

 

خونِ سرت تلاطم دریای شیعه شد

محراب کوفه بود که شد کربلای تو

 

وقتی که خواست ضربه زند اقتدا نمود

شمشیر سجده رفت، پیِ سجده‌های تو

 

 

لبهای شاعران همه بیتش ولایت است

یعنی که حقّ همیشه بُوَد در ولای تو

 

         طی شد قصیده با صد و ده بیت یا علی (سلام الله علیه)

چشم انتظارِ گفتنِ یک مرحبای تو

 

 

شاعران این صد و ده بیت قصیده‌ی زیبا:

 

سید محمد بابا میری، ابراهیم چاووشی، مجتبی نادری طاهری، امیرحسام یوسفی، رضا صالحی، ایمان کریمی، الهه عارف، مظاهر کثیری نژاد، محمدرضا محمدی شیدا، محمد صالحی، روح الله گابینی، رضا محمدی، بهمن عظیمی، اصغر اعرابی، اصغر چرمی، حمید فرجی، مهدی نعیمی، محمد موحدی، وحید کردلو، حسین عباسی فر.



[ جمعه 10 فروردین 1397  ] [ 8:45 AM ] [ KuoroshSS ]