صبح وصال

 

دیشب به دستِ غم  گِره افتاد در دلم

یعنی هوای سامره افتاد در دلم

 

گفتم به خود  که روزِ نیایش،  شبِ دعاست

ای غم! برو که مقصدِ من،  سُرَّ مَنْ رَأیٰ ست

 

آنجا که هست آینه‌ی شادی و سرور

اشراق عشق و عاطفه و خواستگاه نور

 

آنجا که انبیا به طوافش رسیده‌اند

سیمرغ‌ها به قلّه‌ی قافش رسیده‌اند

 

آنجا که پایگاهِ نزولِ فرشته‌هاست

در «سالِ نور» آینه‌ی دل نوشته‌هاست

 

آنجا که چشم‌ها پلی از آب بسته‌اند

یعنی دخیلِ گریه به «سرداب» بسته‌اند

 

آنجا که جلوگاهِ گُلِ روی دلبر است

این عطرِ روح‌پرور از آن کویِ دلبر است

 

او را هزار ماهْ جبین مشتری بُوَد

او را نگینِ وحی در انگشتری بُوَد

 

سنگِ بنای کعبه سیاهیِّ خالِ اوست

وجهِ خدایِ جَلَّ جَلٰالُه جمالِ اوست

 

محبوبِ نازنینِ سراپرده‌ی خداست

در کائنات رحمتِ گسترده‌ی خداست

 

چون روح در تمامی اعصار جاری است

جانِ جهان، ذخیره‌ی پروردگاری است

 

جان، بی‌فروغِ طلعتِ او جان نمی‌شود

او حجّت خداست که پنهان نمی‌شود

 

روزی که ظلم پُر کند آفاق دهر را

اَحْلیٰ مِنَ ٱلْعَسَل کند این جامِ زهر را

 

آن روز، روزِ سلطنت داد و دین رسد

یعنی زمین به ارث به مستضعفین رسد

 

از عدل و داد پُر کند این خاک تیره را

آئینه‌ی بهشت کند این جزیره را

 

در عهد او جهان زبر و زیر می‌شود

یعنی فروغِ عدل  جهانگیر می‌شود

 

یوسف به بوی پیرهنش زنده می‌شود

دل‌های مرده با سخنش زنده می‌شود

علی نبینا و آله و علیه السلام

آن روشنان که ماهِ دُرُستند پیش از او

«آن یازده بنفشه» که رستند پیش از او

 

دادند مژده آمدنش را به دیگران

گفتند نورِ شب شکنش را به دیگران

 

گفتند: آسمان و زمین بی‌قرار اوست

خورشید، شعله‌ای، قَبَسی از شرار اوست

 

گفتند: اوست محورِ منظومه‌ی حیات

گفتند: گردشِ دو جهان، بر مدار اوست

 

گفتند: کعبه، چشم به راهت نشسته است

صبح و سپیده و سحر آیینه دار اوست

 

گفتند: روزِ جلوه‌ی آن آخرین امام

پیغمبری مسیحْ نَفَس  در کنار اوست

 

گستردن عدالت و قسط و برادری

در جای جای گستره‌ی خاک، کار اوست

 

متنِ حدیثِ «اَفْضَلُ اَعْمٰالِ اُمَّتیٖ»

تصویرِ قدر و منزلتِ انتظارِ اوست

 

یک نکته از هزار بگویم که مُنتظِر

خود در میان جمع و دلش بی‌قرار اوست

 

در چهار راه حادثه، در جاری زمان

احساس می‌کند که کسی در کنار اوست

 

تقویٰ ملاک و آیِنِه‌ی انتظار اوست

هر بیدلی گمان نکند یار، یار اوست

 

آن کس که دل به جلوه‌ی موعود بسته است

در اختیار خویش نه، در اختیار اوست

 

آن کس که شاملش بشود لطفِ محضِ یار

شاید که ادّعا بکند، «مهزیار» اوست

 

او را بخوان در آینه‌ی «ندبه و سمات»

فرزندی از سلاله‌ی «طاها و محکمات»

 

روی لبش تلاوت لبیک دیدنی ست

آری دعای او به اجابت رسیدنی ست

 

احیاگر مَعالِم دین خداست او

«شَمْسُ ٱلضُّحیٰ» ی روشن و «نُورُ ٱلْهُدیٰ» ست او

 

الهام، کم گرفتی از آن فاطمی نفَس

با خود حدیثِ نفْس کن ای مانده در قفس

 

یک بار خوانده‌ای که جوابت نداده‌اند؟

آتش گرفتی از عطش، آبت نداده‌اند؟

 

تکرار کن به زمزمه در سَجده و رکوع

ای دیدگان شب زده! «فَلْتَذْرَفِ ٱلدُّمُوع»

 

ای دل! تو را که گفت که غرق گناه باش؟

پرهیزگار اگر نشدی، عُذرخواه باش

 

خورشید پشت پرده، نه ما پشت پرده‌ایم

آیینه باش، شاهد خورشید و ماه باش

 

هر چند گفته‌اند که «ما هیچ ...»«ما نگاه...»

هیچت اگر دلی ست سراپا نگاه باش

 

ماهِ تمام اگر طلبی، نیمه‌های شب

در جذر و مدِّ سلسله‌ی اشک و آه باش

 

دارد کسی که چشم به راه قیام سبز

خواهی سپیدجامه و خواهی سیاه باش

 

شرط حضور محضر او، پاکی دل است

نزدیک‌تر به خیمه برو، مردِ راه باش

 

باید سلام کرد به تسبیح و یاد او

بر صبح و بر سپیده و بر بامداد او

 

بر او درود و خیرِ کثیرِ وجود او

بر حالت قیام و رکوع و سجود او

 

عمرش چو جلوه‌ی ابدیت بلند باد

حزبش بلندپایه و پیروزمند باد

 

ای آخرین امید بشر در کویر غم

هُرْمِ حریرِ عاطفه در زَمْهَریرِ غم

 

مضمون بِکْر و نابِ «مناجاتِ جوشنی»

فرزند اختران درخشان و روشنی

 

ای یک اشاره‌ی لب تو «سابِغَ ٱلنِّعَم»

یک زمزمه دل شب تو «دافِعَ ٱلنِّقَم»

 

چشمان ما غبار گرفت و نیامدی

دامانِ انتظار گرفت و نیامدی

 

کی می‌شود که پنجره‌ی پلک واکنی؟

وجه خدای! عطفِ توجّه به ما کنی

 

دیشب به خوابم آمدی ای صبح تابناک

خواندم «مَتیٰ تَریٰنا»، گفتم «مَتیٰ نَراک»

 

یا اَیُّهَا ٱلْعَزیز! ببین خسته حالی‌ام

چشمان پُر ستاره و دستان خالی‌ام

 

ماییم آن «خسی که به میقات» آمدیم

شرمنده با «بِضاعتِ مُزْجات» آمدیم

 

شامِ فراق، سوره‌ی وَٱللَّیْل خوانده‌ایم

یوسف ندیده «اَوْفِ لَنَا ٱلْکَیْل» خوانده‌ایم

 

یا اَیُّهَا ٱلْعَزیز! به زیبایی‌ات قسم

بر حُسْن دل فریب و فریبایی‌ات قسم

 

دلها ز نَکْهَتِ سخنت زنده می‌شود

عالم به بوی پیرهنت زنده می‌شود

 

صبحِ وصالِ تو  شبِ غم را سحر کند

آفاق را نگاهِ تو زیر و زبر کند

 

موسی تویی، مسیح تویی، مکّه طور توست

شهر مدینه، چشم به راه ظهور توست

علی نبینا و آله و علیهما السلام

تنها نه از غمت، دل یاران گرفته است

چشمِ بقیع  تر شده، باران گرفته است

 

شعرِ «شفق» حدیثِ زبانِ دل من است

تکرارِ نامِ تو ضربانِ دلِ من است

 

 

محمّدجواد غفورزاده (شفق)



[ جمعه 7 اردیبهشت 1397  ] [ 10:50 AM ] [ KuoroshSS ]