شب و تاریکی و صحرای خاموش

 

شب و تاریکی و صحرای خاموش

فَلَک از جامه‌ی ماتم سیه پوش

 

گرفته در زمین چندین ستاره

یکی خورشید خون آلوده بر دوش

 

سکوت مرگ، عالم را گرفته

تو گویی آسمان هم رفته از هوش

 

درون سینه‌ها فریاد فریاد

صدای ناله‌ها خاموش خاموش

 

بیابان نجف چشم انتظار است

که گیرد جان عالم را در آغوش

 

خدا داند که خون فرق مولا

ز قلب آفرینش می‌زند جوش

 

ز صحرای نجف آهسته آید

صدای ناله‌ی عبّاس بر گوش

 

«جوانمردی» دل شب رفت در خاک

«عدالت» تا قیامت شد فراموش

 

کجا رفت آن امیری کز رعیت

رسیدش نیش‌ها در پاسخ نوش

 

کتاب غربتش تا حشر باز است

چنانکه فرق سر، تا طاق ابروش

 

ز خونت «میثم» ار شد خاک مفروش

ولای دوست را مفروش مفروش

 

 

غلامرضا سازگار (میثم)



[ چهارشنبه 16 خرداد 1397  ] [ 4:51 AM ] [ KuoroshSS ]