پروانه را تحمل ماندن به خاک نیست

 

پروانه را تحمل ماندن به خاک نیست

مست تو را ز نیزه و شمشیر باک نیست

خیری ندیده هرکه برایت هلاک نیست

در عشق سن و سال که اصلا ملاک نیست

 

بوسیدی‌ام  شِکر شدن اثبات شد به من

از کُنیه‌ات پسر شدن اثبات شد به من

 

ای یازده بهار  پناهِ یتیمی‌ام

ماهِ تمامِ شامِ سیاهِ یتیمی‌ام

رحمی نما به ناله و آه یتیمی‌ام

آخر بگو که چیست گناه یتیمی‌ام

 

که قسمتم نشستن در خیمه‌ها شده

افسوس خوردن و غم بی‌انتها شده

 

حالا که ابریم من و در فکر بارشم

میل قِتال دارم و لبریز خواهشم

دستی بکش به روی سرم کن نوازشم

آخر به عمّه بهر چه کردی سفارشم؟!

 

* * * * *

 

خورشید تیره بود و هوا پرغبار بود

پشت سر تو عمه پریشان و زار بود

دور و بر تو نیزه و سرنیزه دار بود

زخم تنت یکی و دو تا نه، هزار بود

 

دیدم ز دور مرکبت افتاد بر زمین

مثل تن تو زینبت افتاد بر زمین

سلام الله علیها

دیگر زمان آمدنم بود آمدم

از غصّه‌ی تو سوختنم بود آمدم

هنگام مردتر شدنم بود آمدم

جای زره  لباس تنم بود آمدم

 

با دست خالی آمدم اکبر شوم تو را

پای برهنه قاسم دیگر شوم تو را

سلام الله علیهما

دستم سپر برای تو ای بی‌سپرترین

گردد فدای تو پسرت ای پدرترین

ای از عطش  بریده نفس  خون‌جگرترین

کن دیده باز روی من  ای محتضرترین

 

بوی حسن گرفت فضا روی سینه‌ات

وقتی که دوخت تیر مرا روی سینه‌ات

سلام الله علیه

 

سید پوریا هاشمی



[ شنبه 24 شهریور 1397  ] [ 6:33 AM ] [ KuoroshSS ]