ای که از برق نگاهت آسمان جان می‌گرفت

 

ای که از برقِ نگاهت، آسمان جان می‌گرفت

آسمان از گردشِ چشم تو، فرمان می‌گرفت

 

روز اوّل گر نمی‌کردی تو یاری عشق را

بی‌تو مجنون می‌شد و راه بیابان می‌گرفت

 

لعل شیرین لبان تو، ز بس پُر شور بود

خاتم پیغمبران  گلبوسه از آن می‌گرفت

 

محو دیدار خدا می‌شد همه شب تا سحر

هرکه در کانون عشقت درس ایمان می‌گرفت

 

آفرین بر مکتب ایثار و انسان ساز تو

هرکه شاگرد تو می‌شد بوی انسان می‌گرفت

 

این عجب نَبْوَد، اگر خاکت به هر دردی دواست

درد از دست توان بخش تو درمان می‌گرفت

 

ای که با تو ماجرای عاشقی آغاز شد

کی حدیث عشق و ایثار تو پایان می‌گرفت

 

روز قحط آب و روز آتش و روز عطش

آسمان کربلا ای کاش باران می‌گرفت

 

گر امان می‌داد گلچین، بانوی صبر و یقین

در کنار پیکر تو ختم قرآن می‌گرفت

 

آه از آن ساعت که با شمشیر بیداد و ستم

اهرمن خاتم  ز انگشت سلیمان می‌گرفت

 

 

سید هاشم وفایی



[ سه شنبه 17 مهر 1397  ] [ 6:05 AM ] [ KuoroshSS ]