قدردانی

 

دردا که پیر گشتم در موسم جوانی

این موسم جوانی، این قامت کمانی!

 

گردون به خون نشیند، چشم کسی نبیند

ابر سیاه سیلی، بر حُسْنِ آسمانی

 

وقتی که باغ می‌سوخت، بلبل به گریه می‌گفت:

آتش زدن ندارد، باغی که شد خزانی

 

ما داغدیده بودیم، امّت به جای لاله

هیزم به خانه‌ی ما، آورد ارمغانی

 

جای غلاف شمشیر، بر روی بازویم مانْد

بر من مدال دادند، در عین جانفشانی

 

بابا ببین پس از تو، با دخترت چه کردند

خوب از امانت تو کردند قدردانی

 

رسم وفا چنین بود؟ اجر رسالت این بود؟

تنها امانتت را کشتند در جوانی

 

برخیز یا محمّد اعلام کن به امّت

سیلی زدن به یک زن، این نیست قهرمانی

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

شب تا سحر نخفتم، امروز اگر نگفتم

در روز حشر گویم با من چه کرد ثانی

 

سوزِ درونِ «میثم» هرگز مباد خاموش

زیرا که داغ زهرا داغی ست جاودانی

اللهم صل علی فاطمة و ابیها و بعلها و بنیها و السر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک

 

غلامرضا سازگار (میثم)



[ یک شنبه 14 اردیبهشت 1399  ] [ 8:35 PM ] [ KuoroshSS ]