ای بلند اختر که ناموس خدای اکبری
ای بلند اختر که ناموس خدای اکبری
عقلِ کُل را دختری و عِلم کُل را همسری
زینت عرش خدا پروردهی دامان توست
یازده خورشید چرخ معرفت را مادری
آن که بُد مِنّت وجودش بر تمام مٰاسِویٰ
گشت ممنون عطای حق که دادش کوثری
تاجِ فرق عالَم و آدم بُوَد خَتمِ رُسُل
بر سَرِ آن سَرورِ کون و مکان تو افسری
از گلستانِ تو یک گل خامس آل عباست
ای که در آغوش خود خون خدا میپروری
مقتدای حضرت عیسی بُوَد فرزند تو
آنچه در وصف تو گویم باز از آن برتری
در قیامت اولین و آخرین سرها به زیر
تا تو با جاه و جلال حق، ز محشر بگذری
بر بساط قُرب بگذارد قدم چون مصطفی
تو بر او هستی مُقدّم، گرچه او را دختری
کهنه پیراهن چو بر سر افکنی در روز حشر
غرقه در خون خدا برپا نمایی محشری
با چه ذَنْبی کشته شد مَؤُودهی آلِ رسول
بود آیا اینچنین، اجرِ چنان پیغمبری
قدر تو مجهول و مخفی قبر تو تا روز حشر
جز خدا در حق تو کس را نشاید داوری
* * *
شمع جمع آل طاها بَضْعِهی خَیْرُ ٱلْوَریٰ
دختر شمسُ ٱلضُّحیٰ وُ همسر بَدْرُ ٱلدُّجیٰ
آفتاب بُرج عصمت گوهر دُرْجِ شرف
لَیلةُ ٱلْقَدْرِ وجود و سِرّ و ناموسِ خدا
آنکه بنْشانْدش به جای خود امامُ ٱلْأنبیا
وانکه که بُد آمینِ او شرطِ دعای مصطفی
مبدأ جسمش بُد از اثمار اشجار بهشت
منتهای روح پاک او حریم کبریا
ز آدم و عیسی نبودش کفو و مانندی به دهر
شد در اوصافِ کمال او همترازِ مرتضی
در مدیحش عقل شد حیران و سرگردان چو دید
هست مدّاحش خدا، وصفِ مقامش هَلْ أتیٰ
پا ورم کرد از نماز و دست و بازو از جهاد
سینهی او شد سپر در راه حق روز بلا
رفت از دار فنا بشکسته دل آزرده تن
آن که بُد آزُردنش ایذاءِ ختمُ ٱلْأنبیا
گفت حیدر در غروب آفتابِ عمر او
تار شد دنیا و روشن شد به تو دارِ بَقاء
* * *
دختر خیر الوری و همسر فخر بشر
علم مخزون، غیب مکنون در ضمیرش مستتر
لیلة القدر، نزول کل قرآن مبین
مطلع الفجر ظهور منجی دنیا و دین
آسمان یازده خورشید تابان وجود
روشن از نور جمالش عالم غیب و شهود
شمع جمع اهل بیت و نور چشم مصطفی
مهجة قلبی که آن دل بود قلب ماسوی
آیهی تطهیر وصف عصمت کبرای او
هل أتی تفسیری از دنیا و از عقبای او
تا قیامت شد به او روشن چراغ عقل و دین
منتشر از او به دنیا نسل خیر المرسلین
اندر آن روزی که وا نفسا بگویند انبیا
شیعتی گویان بیاید او به درگاه خدا
مصحف او لوح محفوظ قضا است و قدر
در حدیث لوح او برنامهی اثنی عشر
علم ما کان و یکون ثبت است اندر دفترش
نی سلونی گفته در عالم کسی جز همسرش
اوست مشکاة دو مصباحی که شد عرش برین
زینت از آن دو، چراغ راه رب العالمین
میوهی باغ وجودش حلم و جود مجتبی ست
حاصل آن عمر کوتاهش شهید کربلاست
زینب آن اسطورهی صبر و شجاعت دخترش
گوی سبقت برده در اسلام و ایمان مادرش
دامنش جان جهان و یک جهان جان پرورید
وه چه جانی که خداوند جهان او را خرید
خون بهای خون او شد ذات قدوس خدا
گشت کشتی نجات خلق و مصباح الهدی
منقطع شد وحی بعد از رحلت خیر الأنام
لیک جبریل امین بنمود در کویش مقام
بود امین وحی دائم در صعود و در نزول
تا گذارد مرحمی بر قلب مجروح بتول
دل شکسته بود از هجر پدر بیمار بود
پشت و پهلو هم شکسته از در و دیوار بود
تسلیت میداد او را ذات پاک ذوالجلال
تا بکاهد زان غم و آن رنج و آن درد و ملال
عطر و بوی و رنگ و روی و خلق و خلق عقل کل
ساطع و لامع بد از آن بضعهی ختم رسل
زین سبب روح القدس شد در حریم او مقیم
تا در آن آئینه بیند صاحب خلق عظیم
زین قفس چون مرغ روحش رو به رضوان پر کشید
رفت جبریل امین و از مدینه دل برید
مرتضی آن قطب عالَم، لنگرِ دنیا و دین
عرشِ علم و روح ایمان و امیرُٱلمؤمنین
آنکه در تسلیم و صبرش عقل شد مبهوت و مات
کرد در فقدان این همسر تمنّای مَمات
بود زهرا رکنِ آن رکنِ زمین و آسمان
رفت و ویران شد سر و سامان آن شاه جهان
* * *
صورتی کو خَلق و خُلقِ عقلِ کُل را مینمود
گشت پنهان نیمه شب در خاکِ غم، امّا کبود
ماهتاب آسمان عصمت و عفت گرفت
کس نداند جز علی آخر چه بگذشت و چه بود
* * *
دیدهی عالم ندیده زُهرهای مانند زهرا
دختری مادر نزاده کو شود أُمِّ أبیها
شد خدا راضی به آنچه فاطمه راضی به آن شد
مُتّفِق شد در رضا و در غضب با حق تعالیٰ
اللهم صل علی فاطمة و ابیها و بعلها و بنیها و السر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک
آیة الله وحید خراسانی حفظه الله