یا رب نرسد آفتی از باد خزانش
یا رب! نرسد آفتی از باد خزانش
آن یاس که شد دیدهی نرگس نگرانش
هر بار که میخواستم از او بنویسم
دیدم که حیا کرده به صد پرده نهانش
در پردهی ابهام، زبان شعرا سوخت
از بس که ندیدند کران تا به کرانش
ناموس خدا بود که میخواست نبیند
اندازهی یک بیت به شعر دگرانش
میخواست که قدرش نشود بر همه معلوم
مانند شب قدر به ماه رمضانش
آنقدر عزیز است که از سوی خدا نیست
غیر از مَلَکِ وحی کسی نامه رسانش
وقتی که به در میزند، از شوق بلند است
از سینهی جِبْریل صدای ضربانش
سرچشمهاش از مائدهی «بَضْعَةُ مِنِّی» ست
خونی که دویدهست میان شریانش
کوثر غزلی نیست که آسان بتوان گفت
جایی که خدا سوره فرستاده به شأنش
یعنی که پس از «أَنَّ عَلِیّاً وَلِیُّ ٱلله»
یک فاطمه کم داشت مؤذن به اذانش
این سورهی مکّیْ مدنیْ، نبض رسول است
نَفْسی ست که مانند نَفَس بسته به جانش
زهرا مَلَکی بود که نازل شد و برگشت
بیهوده در این خاک نگیرید نشانش
وَ ٱلْعَصْر که فرزند همین فاطمه، مهدیست
ما منتظرانیم، خدایا برسانش
اللهم صل علی فاطمة و ابیها و بعلها و بنیها و السر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک
عبّاس شاهزیدی