آتش زهر اثر تا به دل و جانش کرد
آتش زهر اثر تا به دل و جانش کرد
باز هم یاد حسین و لب عطشانش کرد
جگرش سوخت و از زهر ولی شِکوه نکرد
مِنّتش داشت که بر فاطمه مهمانش کرد
خوش به حالش روی دامان پسر جان میداد
غم دور از وطنی گرچه پریشانش کرد
نه کسی آمد و با نیزه به پهلویش زد
نه کسی بیادبی با تن بیجانش کرد
بدنش آب شد از زهر ولی سالم بود
نه کسی سر زِ تنش برد، نه عریانش کرد
نه غم اهل حرم داشت به وقت رفتن
نه کسی بعدْ جسارت به عزیزانش کرد
پسرش گریه کنان پیرهنش پاره نمود
کی دگر کَعْبِ نِیْ از گریه پشیمانش کرد
نیمهی شب که در آن بزم شرابش بردند
یاد از بزم یزید و سَرِ مهمانش کرد
خیزران و سر شاه شهدا واویلا
خواهرش دید چِها با لب و دندانش کرد
زینبی که همه جا مثل علی صبر نمود
عاقبت چوب جفا پاره گریبانش کرد
اللهم صل علی فاطمة و ابیها و بعلها و بنیها و السر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک
عبدالحسین میرزایی