ای علیِّ مرتضی، ای آیتِ حُسْنُ ٱلْقَضا!
تا به کی افسانه از اسکندر و دارا کنی
قصّه باید از امیرُٱلمؤمنین حیدر کنی
گر حدیثِ راست میخواهی و گفتارِ درست
مدح باید از شه دین، حیدر صفدر کنی
تا به دست و خامهات یاراییِ مدح علی ست
حیف باشد حرف دیگر ثبت در دفتر کنی
بی ولای مرتضی، چون باد اندر چنبر است
روز و شب گر در عبادت، پشت را چنبر کنی
چون پیمبر باب خواندش مر مدینِهیْ علم را
دستِ بیعت بایدت در حلقهی آن در کنی
آنچنان باشد که گِرد کعبه باشی در طواف
چون طوافِ مرقدِ آن شاهِ دین پرور کنی
اندر آیین جوانمردی و دینداری رواست
گر سر و جان در ره آیین آن سَروَر کنی
هر سری کآن نیست اندر پای آن سَرْوِ روان
غَبْنْ باشد گر دمی از عُمر با او سر کنی
پیش من حرفی ز اسرار ولایت برتر است
زان که صد فصل از فنون علم را از بر کنی
آنچه در وصف علی دانم، اگر گویم، مرا
طعن در محراب گویی، لعن بر منبر کنی
رازها دارم به دل، گر پرده بگشایم مرا
طعمهی شمشیر سازی، مُثْلِهی خنجر کنی
گفت عارف، در بشر، روپوش کرده است آفتاب
این کلامِ نَغْز را باید به جان، باور کنی
وندر این ره، مشکلی گر پیش آید، بایدت
حل آن از اتّحاد ظاهر و مظهر کنی
ای علیِّ مرتضی، ای آیتِ حُسْنُ ٱلْقَضا!
ای که ز اکسیر عنایت، خاکِ ره را زر کنی
آفتاب اولیایی، سایهی لطف خدا
دوستان را سایبانی در صفِ محشر کنی
سایهی لطف و کرَم از دوستداران وا مگیر
ای که از داروی احسان، چارهی مُضطر کنی
تشنه کامانیم ای ابرِ کرامت خوش ببار
تا گلوی خشک ما از آبِ رحمت تر کنی
تو شفیع مُذْنِبانی و «سنا» غرقِ گناه
چشم دارد کش شفاعت در بَرِ داور کنی
مدح کس گر گفتهام، نَعْتِ توأم کفّاره است
بو که زین کفّارهام آسوده از کیفر کنی
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ
جلال الدین همایی (سنا)