عاقبت حاجت خود را اسد الله گرفت

 

صورت خیس خودش را طرف چاه گرفت

آسمان تیره شد از بس که دل ماه گرفت

 

بر سر سفره کمی درد دل خود را گفت

یک نفس گفت، ولی آینه را آه گرفت

 

راه افتاد مسیحا که نفس تازه کند

زیر سنگینی گامش نفس راه گرفت

 

خانه آوار شد و روی قدم‌هاش افتاد

اشک هی آمد و تا پای قدمگاه گرفت

 

سمت در رفت ولی در به تقلا افتاد

و از این حادثه یک فرصت کوتاه گرفت

 

در بسته شد و قلاب به پهلوش گرفت

روضه‌ای شد که دل حضرت درگاه گرفت

 

باز هم روضه‌ی دیوار و در و یک مادر ...

باز با دختر خود ذکر «وا اماه» گرفت

 

لحظه‌ای بر در این خانه به زانو افتاد

اشک بر فاطمه را توشه‌ی این راه گرفت

 

وقت رفتن شده بود و سحرش آمده بود

پا شد و جلوه‌ی «یا فالق الاصباح» گرفت

 

رفت معشوق خودش را بکشد در آغوش

رفت و وقتی که تنش حالت دلخواه گرفت

 

بوسه‌ای زد به سرش تیغ و تنش آتش شد

آتشی که به دل سنگ و پر کاه گرفت

 

مثل زهرا به زمین خورد و به سجده افتاد

آنچنانکه دل محراب و دل ماه گرفت

 

آه یک دست بر آن فرق شکسته که گذاشت

خم شد و دست به پهلوش به ناگاه گرفت

 

پا شد و رو به مدینه شد و با فاطمه گفت

عاقبت حاجت خود را اسد الله گرفت

 

 

رحمان نوازنی



[ یک شنبه 14 اردیبهشت 1399  ] [ 8:35 PM ] [ KuoroshSS ]