تویی دستگیر
ای همه هستی ز تو پیدا شده
خاک ضعیف از تو توانا شده
آنچه تغیُّر نپذیرد تویی
وآنکه نمردهاست و نمیرد تویی
هرکه نه گویای تو خاموش به
آنچه نه یاد تو فراموش به
روشنی عقل به جان دادهای
چاشنی دل به زبان دادهای
از پی توست این همه امّید و بیم
هم تو ببخشای و ببخش ای کریم
چارهی ما ساز که بییاوریم
گر تو برانی به که روی آوریم
وین چه زبان، این چه زباندانی است؟
گفته و ناگفته پشیمانی است
در صفتت، گنگِ فرو ماندهایم
مَنْ عَرَفَ ٱلله، فرو خواندهایم
چون خجلیم از سخن خام خویش
هم تو بیامرز به اِنعام خویش
یار شو ای مونس غمخوارگان
چاره کن ای چارهی بیچارگان
قافله شد، واپسی ما ببین
ای کس ما، بیکسی ما ببین
بر که پناهیم؟ تویی بینظیر
در تو گریزیم، تویی دستگیر
جز درِ تو، قبله نخواهیم ساخت
گر ننوازی تو، که خواهد نواخت؟
دست چنین پیش که دارد، که ما
زاری از این بیش که دارد، که ما
در گذر از جرم که خواهندهایم
چارهی ما کن که پناهندهایم
ای شرف نام «نظامی» به تو
خواجگی اوست، غلامی به تو
نظامی