اما بحث واسطه فيض به صورت خلاصه،

اولين اثري که بر وجود امام مترتب است، اين که امام، واسطه فيض الهي بر مخلوقات است و فيض الهي، به واسطه‌ي ايشان بر بندگان نازل مي‌شود. واسطه فيض بودن، دو گونه قابل تصور است:

الف. نظام جهان اساس بر اسباب و مسببات است و هر پديده‌اي از راه سبب و علت، ايجاد مي‌شود. در رأس اين سلسله اسباب، وجود مقدس حجت خدا است. به اين بيان که: در فلسفه ثابت شده است که ميان علت و معلول، سنخيت لازم است. مخلوقات مادي و حتي مجردات، به علت ضعف وجودي، نمي‌توانند مستقيماً از خداوند که در نهايت شدت وجود است، پديد آيند. لذا لازم است اول معلول، از لحاظ شدت وجودي، به گونه‌اي باشد که بتواند صادر از خدا باشد. بنابراين، بايد معلول اولي باشد که دو حيث دارد: يکي آن که داراي شدت وجودي است تا معلول مستقيم خدا باشد و دوم آنکه مي‌تواند جهت کثرت داشته باشد و به واسطه‌ي او، مخلوقات ديگر پديد آمده و از فيض وجود بهره برند. پس در واقع، فيض و خلقت اصلي، واسطه و صادر اول است و فيض خدا، از طريق او و در امتداد وجود او به کاينات مي‌رسد. در عرفان نيز ثابت شده که نحوه وجودي خداوند، به گونه‌اي است که فيضان وجود و پيدايش موجودات گوناگون، نياز به واسطه دارد. در عرفان به اين واسطه يا اول مخلوق، انسان کامل و قطب مي‌گويند.

پرسش: چطور حضرت چنين عمر طولاني دارند ؟ با ادله اثبات کنيد؟ چگونه اين همه مصائب را تحمل مي کنند ؟

 

پاسخ: سؤال شما از چند بخش تشکيل ميشود که بايد به چند مطلب توجه کرد:

يکم. شيعه معتقد است در هر زمان بايد حجت خدا وجود داشته باشد. اين حجت يا پيامبر خداست و يا وصي او. و چون ما خاتميت پيامبر اسلام(ص) و وصايت و امامت امامان دوازدهگانه معصوم را پذيرفتهايم، بنابراين، بعد از رحلت آن بزرگوار امامان يکي پس از ديگري به مقام امامت رسيده و حجت خدا در ميان مردم در زمان خود بودند. و چون يازده امام از امامان شربت شهادت نوشيدند، بنابراين امام دوازدهم حجت خداوند خواهد بود و امام زمان ميباشند.

وجود حجت در هر زمان هم استدلال عقلي دارد ـ که تحت عنوان واسطه فيض و اضطرار انسان به حجت مطرح ميشود ـ و هم در آيات و روايات به آن تصريح شده است.

اما بحث واسطه فيض به صورت خلاصه،

اولين اثري که بر وجود امام مترتب است، اين که امام، واسطه فيض الهي بر مخلوقات است و فيض الهي، به واسطه‌ي ايشان بر بندگان نازل مي‌شود. واسطه فيض بودن، دو گونه قابل تصور است:

الف. نظام جهان اساس بر اسباب و مسببات است و هر پديده‌اي از راه سبب و علت، ايجاد مي‌شود. در رأس اين سلسله اسباب، وجود مقدس حجت خدا است. به اين بيان که: در فلسفه ثابت شده است که ميان علت و معلول، سنخيت لازم است. مخلوقات مادي و حتي مجردات، به علت ضعف وجودي، نمي‌توانند مستقيماً از خداوند که در نهايت شدت وجود است، پديد آيند. لذا لازم است اول معلول، از لحاظ شدت وجودي، به گونه‌اي باشد که بتواند صادر از خدا باشد. بنابراين، بايد معلول اولي باشد که دو حيث دارد: يکي آن که داراي شدت وجودي است تا معلول مستقيم خدا باشد و دوم آنکه مي‌تواند جهت کثرت داشته باشد و به واسطه‌ي او، مخلوقات ديگر پديد آمده و از فيض وجود بهره برند. پس در واقع، فيض و خلقت اصلي، واسطه و صادر اول است و فيض خدا، از طريق او و در امتداد وجود او به کاينات مي‌رسد. در عرفان نيز ثابت شده که نحوه وجودي خداوند، به گونه‌اي است که فيضان وجود و پيدايش موجودات گوناگون، نياز به واسطه دارد. در عرفان به اين واسطه يا اول مخلوق، انسان کامل و قطب مي‌گويند.

ب. نظام جهان بر اساس هدف و غايتي خلق شده است و تا زماني که غايت از اين نظام و هدف آن پابرجا است، نظام نيز به وجود خود ادامه مي‌دهد. هدف از خلقت عالم، امکان حياط انسان است و هدف از خلقت آدمي، عبادت و عبوديت است. عبادت و عبوديت کامل که همراه با معرفت کامل است، فقط از طريق امام و حجت خدا تحقق مي‌يابد. پس تا زماني که امام هست، هدف از خلقت نيز باقي است و لذا در سايه وجود او نظام هستي پا برجا است.

بنابراين، امام، واسطه فيض است و به واسطه‌ي او، فيض به عالم هستي مي‌رسد و به واسطه او، عالم وجود باقي است، چه امام ظاهر باشد و چه غايب.

اما اضطرار انسان به حجت؛ اين بحث غير از واسطه فيض بودن حجت خداست. در مورد نياز انسان به حجت بايد ابتدا خود انسان و ابعاد وجودي او را شناخت. بايد دانست انسان وجودي جسماني و روحاني دارد که هر دو نيازهايي دارند و ممکن است دچار آسيبها و آفتهايي شوند. پس بايد نيازها را شناخت تا برآورده و آفتها را شناخت تا از ورود آن جلوگيري کرد و در صورت وارد شدن آنها را بيرون راند. در ضمن نبايد فراموش کرد که حقيقت وجودي انسان حيثيت روحاني اوست که همان نفخه الهي ميباشدو بدن مَرکب و وسيلهاي است که به واسطه آن بُعد روحاني در عالم ماده بتواند رشد کند و تکامل يابد. اين بعد وجودي، داراي حياتي فراماده بوده و امتداد وجود آن پس از مرگ و جدايي روح از بدن نيز ادامه دارد. پس حيات انسان منحصر به عالم ماده نبوده بلکه شامل عالم پس از مرگ نيز ميشود. عالمي که زندگي اصلي در آنجاست و زندگي دنيوي مقدمهاي براي ساختن آن است. علاوه اين که انسان نه تنها زندگي فردي داشته باشد بلکه در جامعه زندگي ميکند و با ساير انسانها و بلکه با ساير مخلوقات ارتباط داشته و نسبت به آنها تأثير و تأثر دارد.

طبيعي است که چنين انساني نياز به راهنمايي و تربيت دارد تا بتواند حيات واقعي را درک کرده و به آن نايل شود. لذا دين و انبيا از طرف خداوند به انسان هديه شد. دين مجموعه معارف و دستوراتي است که به واسطه انبيا در اختيار بشر قرار گرفت تا آدمي در سايه پذيرش و عمل به آن به حقيقت واصل گردد. اما باور داشتن و عمل به دين نياز به شناخت درست دين دارد. لذا وظيفه انبياء علاوه بر ابلاغ وحي، تعليم و تبيين آن نيز بود. خداوند ميفرمايد: " هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَکِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ"(جمعه/2) و در جايي ديگر فرمود: " وَ أَنْزَلْنا إِلَيْکَ الذِّکْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ"(نحل/44).

پس وجود قانون الهي کافي نيست بلکه انسان نياز دارد حقيقت وحي متناسب با درک و رشد فکري او برايش روشن شود. وحيي که در چهارچوب زمان خاص نميگنجد بلکه براي همه زمانهاست. از اين رو، انسان نيازمند به مبيّن است. همانگونه که محتاج به مربي است تا او را به درستي تربيت کند و لذا از وظايف انبيا تزکيه کردن مردم است. و اين نياز(نياز و اضطرار به مبيّن و مربي) مربوط و مختص به انسانهاي دوران بعثت و حيات انبيا نيست، بلکه همه انسانها در هر دوراني به آن نياز دارند. همانطور که وجود کتاب قانون پزشکي انسانها را از دکتر بي نياز نميکند.

لذا خداوند چنين دستور ميدهد: " يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ"(توبه/119). همچنين از امام باقر يا صادق(ع) روايت شده است: "ان الله لم يدع الارض بغير عالم و لولا ذلک لم يعرف الحق من الباطل؛ خداوند زمين را بدون عالم رها نکرده است و اگر چنين نبود(عالم نبود) حق از باطل شناخته نميشد".(کافي، ج1، کتاب الحجة، باب ان الارض لا تخلو من حجه، ح5).

و در کتاب کافي مرحوم کليني در قسمت کتاب الحجة اولين باب را به نياز به حجت قرار داده است به اين عنوان (باب الاضطرار الي الحجة).

حجت در زمان ما به دليل نقل، وجود مقدس امام زمان(ع) است.

شيعه براي اثبات اين عقيده، به رواياتي استدلال مي‌کند که نزد يقين، با سند‌هاي معتبر يا متواتر حجت است و اگر اين روايات با هم سنجيده شود، مصداقي گوياتر و صحيح تر از مبناي شيعه براي آن نمي‌يابيم. در حديث ثقلين هست: "اي مردم! همانا، من بشرم. نزديک است که (از سوي فرشته مرگ) خوانده شوم و من هم پاسخ مي‌دهم. من، ميان شما، دو چيز گرانبها به جا مي‌گذارم. آن دو، کتاب خدا و عترت‌ام، اهل بيتم هستند. اين دو، هرگز از هم جدا نمي‌شوند تا بر من در حوض وارد شوند. بر آن دو پيشي نگيريد که هلاک مي‌شويد و بدانان چيزي نياموزيد؛ زيرا از شما داناترند". اين حديث به صراحت مي‌گويد:

الف. پيامبر، براي هدايت امت، قرآن و اهل بيت را به عنوان جانشين پس از خود باقي گذاشت؛

ب. هر دو جانشين تا روز قيامت باقي‌اند و از هم جدا نمي‌شوند.

با ضميمه کردن اين دو مطلب، روشن مي‌شود که در هر زمان، حجت و امامي از اهل بيت وجود دارد که هرگز از کتاب خدا، جدا نمي‌شود. لذا ابن حجر در کتاب صواعق المحرقه، درباره اين حديث مي‌گويد:"احاديثي که مردم را بر لزوم تمسک به کتاب و اهل بيت دعوت مي‌کند، دلالت دارد بر اين که هيچ‌گاه رشته‌ي شايستگان اهل بيت تا روز قيامت، بريده نخواهد شد، همان گونه که قرآن همچنين است. از اين رو اهل بيت، موجب امان و قرار زمينيان هستند، چنان که گفته خواهد شد. گواه بر اين مطلب، روايت پيامبر است که مي‌فرمايند: "در هر نسلي از بازماندگان امت‌ام، عادلاني از اهل بيت‌ام هستند".

خلاصه آن که آنان، مصداق اين حديث شريف ثقلين هستند.

در حديث معرفت آمده است: "من مات و لم يعرف امام زمانه، مات ميتة جاهلية". از ميان علماي شيعه، علامه‌ي مجلسي(ره) در بحار الانوار بابي با عنوان "من مات و لم يعرف امام زمانه، مات ميتة جاهلية" آورده که حاوي چهل حديث است و از ميان دانشمندان عامه نيز مسلم بن حجاج نيشابوري، قاضي عبد الجبار معتزلي، محمد بن فتوح حميدي، مسعود بن عمر بن عبدالله مشهور به "سعد الدين تفتازاني" و ديگران، اين روايت نوراني را ذکر کرده‌اند.

نيز روايت ديگري وجود دارد که هم معنا و هم‌پايه‌ي همين روايت است. رسول خدا(ص) فرمود: "آن که بميرد و بر عهده‌اش بيعت (امام حق) نباشد، به مرگ جاهليت از دنيا رفته است".

نيز رسول خدا(ص) در حديثي فرمود "آن که از گستره (حکومت(سلطان) شرعي) بيرون رود، گرچه يک وجب باشد، به مرگ جاهلي از دنيا رفته است".

اين حديث را بخاري در صحيح‌اش و احمد در مسندش و طيالسي در مسندش و حاکم در مستدرک و ذهبي در تلخيص المستدرک نقل کرده اند، اما آن چه شايسته‌ي دقت و تأمل در اين روايت است، اين است که:

الف. نشناختن و يا نپذيرفتن امام زمان از جاهليت است؛

ب. در هر زماني، امامي که پيروي او واجب باشد، وجود دارد؛

ج. هر کس با امام زمان‌اش بيعت نکند، حيات و مماتش جاهلي است.

گفتني است مراد از امام، در اين دو روايت اخير، امام عادلي است که در همه‌ي زمان‌ها وجود دارد و معرفت و پيروي و بيعت با او، واجب است؛ زيرا، اينان، حجت خدا بر بندگان‌اند و تمسک به آنان واجب است؛ چون، همسنگ و برابر قرآن‌اند. اگر مردم به آنان تمسک جويند، هرگز گمراه نمي‌شوند. شناخت و معرفت ايشان، جزء دين و واجب است و نشناختن آنان، گمراهي و جاهليت است.

خلاصه آن که امامت اهل بيت(ع) پابرجا و با شهادت امام يازدهم، قطع نشده است.

در کنار اين اخبار که از پيشوايان معصوم، در اختيار ما است، تاريخ نيز بر ولادت حضرت مهدي(ع) گواهي مي‌دهد. در کتب متعددي که درباره آن بزرگوار سخن به ميان آورده‌اند، به عناوين مختلفي بر مي‌خوريم، از جمله: احوال مادر ايشان؛ کيفيت ولادت و مخفيانه بودن آن؛ کساني که او را در زمان حيات پدر بزرگوارش ديده‌اند؛ عقيقه‌ي امام حسن عسکري(ع) براي ولادت ايشان، نايبان خاص؛ کساني که آن بزرگوار را در زمان غيبت صغرا ديده‌اند؛ برخي معجزات ايشان؛ کساني که در غيبت کبرا او را ملآقات کرده‌اند و ... .

براي اطلاع مي‌توانيد به منتخب الاثر از آيت الله صافي مراجعه کنيد.

با توجه به اين چهار دسته از روايات ـ که از لحاظ سند و دلالت قابل ترديد نيست ـ مي‌فهميم امام زمان حجة بن الحسن العسکري از فرزندان فاطمه(س) است، امامي است که در حال حاضر وجود دارد و او، همان محمد بن الحسن العسکري است و بر اساس مصالح و حکمت‌هايي که خداي متعال مي‌داند ، او را تا روزي که خود صلاح بداند، در پس پرده‌ي غيبت نگه مي‌دارد.

دوم. آمدن منجي و فلسفه ظهور او امري مختص به شيعه نيست.

اما ظهور منجي:

الف. موعود زرتشت: زرتشتيان معتقد به ظهور منجي موعود در آينده تاريخ هستند. نام اين منجي سوشيانس است. واژه "سوشيانس" چه به صورت جمع و چه به صورت مفرد، به دفعات استفاده شده است. سوشيانس از ريشه "سوشيا" همان سود به معناي بهره و منفعت گرفته شده که به مفهوم سودرسان است. موعود را از اين جهت "سوشيانس" خوانند که به همه جهان مادي، منفعت و سود مي‌رساند.(فروردين يشت، از اوستا، فقره 129).

از آنجا که دين با يک رهبر(زرتشت) شروع شد، بايک رهبر نيز به پايان مي‌رسد و سوشيانس، در پايان، پيشواي دين و در واقع آخرين پيشواي ديني خواهد بود.(دينکرد، کتاب نهم، فصل 58، فقره 15).

او در سي سالگي به مکالمه اهورا مزدا موفق مي‌شود و به نوکردن جهان همت خواهد گماشت.

آمدن سوشيانس، آن قدر طول مي‌کشد که درباره او گويند که نمي‌آيد؛ در حالي که او خواهد آمد.(وينکرد، کتاب نهم، فصل 32، فقره اول).

نيز زمين لرزه بسيار باشد، جوانان، زود پير شوند و هر کس از کردار بد خود شاد است و ارجمند، مردم ستمگر را به نيکي دارند و مردم ديندار را به بدي. (يادگار جاماسب(جاماسب‌نامه)).

او داراي قدرتي فراتر از ساير مردمان است؛

با نگاه بخشايش، به جهان مي‌نگرد؛

با ديده خرد به خلايق مي‌نگرد و جهان را جاودانگي مي‌بخشد؛

او داناتر راست‌گفتارتر، مددکار و خردمندتر از همه خلايق است؛ (اوستا، زامياد يشت، ص94، يسنا ص3و 13).

ب. موعود يهود: دين يهود، يکي از سه دين بزرگ توحيدي جهان است، پيامبر ايشان، حضرت موسي(ع) و کتاب مقدسشان تورات است. هر بخش تورات به نام "سفر" و هر سفر به چند باب و آياتي چند تقسيم شده است و تفسيري که علماي يهود بر آن نوشته‌اند "تلمود" نام دارد. (مهدي: تجسم اميد و نجات، عزيزالله حيدري، ص63).

شور و التهاب انتظار موعود آخر الزمان، در تاريخ پرفراز و نشيب يهوديت، موج مي‌زند، يهوديان در سراسر تاريخ محنت‌بار خود، هرگونه خواري و شکنجه را به اين اميد بر خود هموار کرده‌اند که روزي مسيحا بيايد و آنان را از گرداب ذلت و درد و رنج برهاند و فرمانرواي جهان گرداند.

در کتاب تورات و ملحقات آن بشارت زيادي از آمدن موعود و ظهور مصلحي جهاني در آخر الزمان آمده است که به قسمتي از آن اشاره مي‌شود.

ـ "شريران منقطع مي‌شوند، اما متوکلان به خداوند، وارث زمين خواهند شد، چون که بازو‌هاي شريران شکسته مي‌شود و خداوند، صديقان را تکيه گاه است. خداوند، روز‌هاي صالحان را مي‌داند و ميراث ايشان ابدي خواهد بود. صديقان وارث زمين شده، در آن ساکن خواهند شد. اما عاصيان، عاقبت، مستأصل، و عاقبت شريران، منقطع خواهند شد".(عهد عتيق، کتاب مزامير، مزمور 37، بند‌هاي 9 تا 38).

ـ "آنگاه، انصاف، در بيابان، ساکن خواهد شد و عدالت، در بوستان مقيم خواهد گرديد و عمل عدالت سلامتي و نتيجه عدالت، آرامش و اطمينان خاطر خواهد بود تا ابدالآباد. و قوم من، در مسکن، سلامتي و در مساکن مطمئن و در منزل‌هاي آرامي، ساکن خواهند شد(کتاب اشعياي نبي، باب 32).

ج. موعود در انجيل: حضرت عيسي، در بيت اللحم پا به جهان گذارد و در منطقه جليل از شهر "ناصريه" پرورش يافت(اديان زنده جهان، ص337) نام کتاب مقدس مسيحيان، انجيل است که به دست چهار نفر جمع آوري شده و به نام نويسندگان آن مشهور گشته است. انجيل کنوني مشتمل بر چهار انجيل متي، مرقس، لوقا و يوحنا است.

در کتاب انجيل آمده است: "و کمر‌هاي خود را ببنديد، چراغ‌هاي خود را افروخته بداريد. خوشا به حال آن غلامان که آقاي ايشان چون آيد، ايشان را بيدار يابد. پس شما نيز مستعد باشيد؛ زيرا در ساعتي که گمان نمي‌بريد، پسر انسان مي‌آيد.(کتاب مقدس، انجيل لوقا، باب 12)

د. موعود در کتب مقدسه هنديان:

1. بشارت ظهور در کتاب "اوپانيشاد": اين مظهر ويشنود(مظهر دهم) در انقضاي کلي يا عصر آهن، سوار بر اسب سفيدي، در حالي که شمشير برهنه درخشاني به صورت ستاره دنباله‌دار در دست دارد، ظاهر مي‌شود و شريران را تماما هلاک مي‌سازد و خلقت را از نو، تجديد و پاکي را رجعت مي‌دهد اين مظهر دهم، در انقضاي عالم ظهور خواهد کرد.(اوپانيشاد، ترجمه محمد دار اشکوه، جلد 2، ص637).

2. بشارت ظهور در کتاب "باسک": دور دنيا تمام شود به پادشاه عادلي در آخر الزمان که پيشواي ملائکه و پريان و آدميان باشد وحق و راستي با او باشد و آن چه در دريا و زمين‌ها و کوه‌ها پنهان باشد، همه را به دست آورد و از آسمان‌ها و زمين آن چه باشد، خبر دهد و از او بزرگتر، کسي به دنيا نيايد(بشارات عهدين، ص246).

هـ . موعود در آيين بودا:

انديشه‌ منجي موعود در اين آيين، با مفهوم "ماتريا" به معناي ، مهربان است. در الهيات بودايي، او را بوداي پنجم و آخرين بودا از بودايان زميني مي‌دانند که هنوز نيامده است. او خواهد آمد تا همگان را نجات دهد.

و. موعود در اسلام:

در دين مقدس اسلام، مسأله موعود و منجي، به روشني مطرح شده است. قرآن، کتاب آسماني مسلمانان، در آيات متعدد به حاکميت صالحان بر زمين و غلبه دين حق، اشاره دارد. از جمله آنها آيه 105 سوره انبياء است: "وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ" خداوند، در اين آيه تصريح مي‌کند که زمين را بندگان صالح من، به ارث مي‌برند و در اختيار مي‌گيرند. همچنين تصريح مي‌کند که اين امر، حقيقتي است که در کتب انبياي گذشته نيز بدان اشاره شده است. بر اساس آيه "وعد الله الذين..." خداوند، به انسان‌هايي که ايمان بياورند و عمل صالح انجام دهند وعده مي‌دهد که خلافت و حکومت در زمين را به آنان وا مي‌گذارد و دينشان را پابرجا و برقرار مي‌سازد، و در چنين زماني، آرامش و امنيت کامل، در جهان ايجاد مي‌شود و آدميان به عبادت و بندگي خدا مي‌پردازند.

خداوند در چند جاي قرآن تصريح مي‌کند، دين اسلام بر همه اديان غلبه خواهد کرد؛ هر چند کافران و مشرکان نخواهند و خود را شاهد بر چنين رويدادي معرفي مي‌کند.(توبه/33، فتح/28، صف/8).

البته با توجه به رواياتي که در تفسير و تبيين آيات الهي از پيشوايان معصوم صادر شده است مي‌توان دريافت که بيش از 250 آيه از آيات قرآن، به امام مهدي(ع) و حاکميت عدل و دين اشاره دارد.(ر.ک: معجم احاديث الامام مهدي، ج5).

علاوه بر قرآن کريم، روايات متعددي از پيامبر و ائمه معصومين(ع) درباره ظهور موعود و منجي، صادر شده است که در آخر الزمان، فردي از فرزندان پيامبر که هم نام او است، قيام خواهد کرد و جهان را پر از عدل و داد مي‌کند، همان گونه که پر از ظلم و جور شده است.

اعتقاد به ظهور امام مهدي(ع) چنان در ميان مسلمانان ريشه دارد که علاوه بر آنکه مورد قبول همه فرقه‌ها است و در کتب روايي مانند صحاح سته، مسند احمد، مستدرک حاکم(از عامه)، و اصول کافي و بحار الانوار (از شيعه) روايات متعددي درباره او ذکر شده است. کتاب‌هاي متعددي نيز ويژه آن حضرت به رشته تحرير در آمده است. مانند کمال الدين و تمام النعمه، اثر شيخ صدوق، الغيبة، نوشته نعماني و الغيبة نوشته شيخ طوسي، منتخب الاثر، اثر لطف الله صافي گلپايگاني از علماي معاصر شيعه، و فتن ابن حماد و الاربعين ابو نعيم اصفهاني از عامه.

در خطبه 138 نهج البلاغه که حاوي برخي از سخنان امير مؤمنان علي (ع) است درباره امام مهدي(ع) و ظهور او مطالبي مطرح شده است.

ذکر اين نکته مناسب است که به اعتقاد شيعه، امام مهدي(ع) فرزند امام حسن عسکري(ع) است که در سال 255 هـ . ق به دنيا آمد و اکنون در پرده غيبت قرار دارد تا زماني که خداوند اذن ظهور و قيام دهد. بر اين اساس او زنده است، ولي به اعتقاد اهل سنت، او به دنيا نيامده، بلکه در آخر الزمان و حدود چهل سال قبل از ظهورش، متولد خواهد شد.

اما فلسفه ظهور:

در فطرت انسان‌ها، حق طلبي و عدالت خواهي نهفته و در درون جان و خمير‌مايه آنان رشد و تعالي، مهر ورزي و نيک خواهي، آسايش و آرامش همگاني، بيزاري از ظلم و فريب کاري، نفرت از تباهي و آلودگي نهادينه شده است. انسان‌ها واقعاً زيبايي و رفاه را براي همه خواسته و از مشکلات و کاستي‌هاي ديگران رنج مي‌برند و لذا در مواقع بروز بلاها به ياري يکديگر برمي‌خيزند. طبيعي است انساني که داراي حيات اجتماعي است، زماني مي‌تواند به اميال فطري خود پاسخ دهد که جامعه، تحت مديريت صحيح قرار گيرد. آدمي وقتي مي‌بيند مکتب‌هاي دست ساز بشر و حاکميت انسان‌هاي بريده از خدا، نه تنها نتوانسته محيط مطلوب را فراهم آورد؛ بلکه با فراواني ظلم و فساد، درد‌هاي بيشماري را بر او تحميل کرده است؛ از درون جان آرزو مي‌کند که روزي مرد آسماني، عالم به نياز‌ها و توانا بر رفع آنها بيايد و در سايه سار حکومتش، حقيقت زيبايي خويش را جلوه‌گر سازد. بنابراين ظهور امام مهدي(ع) امري است که فطرت آن را مي‌طلبد و خداوند در پاسخ به اين نياز فطري، ظهور منجي را نويد داده است.

از حيث عقل؛ عقل آدمي به اين نتيجه رسيده است که اين جهان هستي، داراي آفريدگاري با همه کمالات به صورت مطلق است. فيض و رحمت خداوند، عالم وجود را ناشي شد تا ممکنات بتوانند از نعمت وجود بهره ببرند. در ميان ممکنات، انسان را ممتاز قرار داد و با دادن ويژگي انتخاب و اختيار، امکان حرکت تکاملي و تحصيل کمالات و کسب مقام قرب الهي را براي او فراهم آورد. حرکت تکاملي و کسب بالاترين درجه کمال، نيازمند به چند گزينه بود: راهنما و راهبراني را فرستاد تا هدف و راه را به او نشان دهند، دنياي مادي و زندگي او را به گونهاي ترتيب داد تا زمينههاي رشد از جهات مختلف ممکن پذير باشد، لذا زندگي انساني، مرکب از حيات فردي، اجتماعي، روحي، جسمي شد. در اين ميان، شخصي موفق خواهد بود که اين زندگي ترکيبي را به بهترين نحو و در جهت رسيدن به هدف، برنامه ريزي کند. بي شک، محيط و اجتماع و تعامل با ديگران، در حرکت آدمي تاثيرگذار است. تاثير مطلوب و کامل زماني است که جامعه به گونهاي اداره شود که محيط رشد فراهم آيد و اين زماني است که مدير جامعه فردي باشد آگاه به نيازهاي انسان و دانا به راه رسيدن به تکامل، فردي باشد که قانون الهي را ـ که بهترين مقررات براي يک جامعه است ـ به خوبي بداند و به درستي عمل کند. اين مهم، فقط در توان فردي معصوم از خطا و مؤيد به علم الهي است که در قالب لفظ امام و انسان کامل معرفي ميشود. همانگونه که از ديد عقل، لطف الهي ميطلبد که خدا راهنماياني بفرستد تا راه را نشان دهند، همانگونه اين لطف ميطلبد راهبراني را برگزيند تا جامعه را به نحو مطلوب آماده رشد افراد بشري کنند. حال اگر شرايط به گونهاي شد که مردم آمادگي پذيرش و گردن نهادن به امامت و زعامت حجت حق به صورت ظاهري شدند و خواستند رهبري جامعه را به فردي الهي بسپارند که در سايه مديريت او محيط سالم اجتماعي فراهم شود، عقل ميگويد لطف خدا ميطلبد که خداوند اين نعمت را به بشريت ارزاني بدارد. لطف نيز از خدا جدا و منفک نيست. پس عقل درک ميکند نياز به ظهور حجت حق را.

سوم. چرا غايب از نظر؛

بيان علت حقيقي و اصلي غيبت امري دشوار و شايد دور از دسترس باشد. درباره غيبت مي‌توان، هم نگاه تاريخي داشت و هم نگاه روايي:

يک. نگاه تاريخي: وقتي به تاريخ صدر اسلام و حتي قبل از آن مي‌نگريم، به خوبي مي‌‌بينيم که جبهه کفر و باطل براي مقابله با جبهه حق و نابودي آن، از هيچ اقدامي فروگذاري نکرده و در اين راه حتي از کشتن پيشوايان دين نيز ابايي نداشته است. آنان به خوبي مي‌دانستند ادامه حکومت دنيايي و سيطره بر مردم و کسب منافع نامشروع، زماني امکان پذير خواهد بود که پيشوايان دين و هاديان حق را از سر راه خود بردارند لذا شهادت ائمه(ع) در دستور کار خلفاي جور قرار گرفت. آنچه وحشت و اضطراب حاکمان خودکامه را بيشتر مي‌کرد، وعده ظهور حضرت مهدي(عج) به عنوان منجي و مصلح بود. از اين رو خلفاي معاصر امام حسن عسکري(ع) ايشان را به شدت تحت نظر داشتند تا وقتي فرزند ايشان به دنيا مي‌آيد، او را در همان ابتداي زندگي به شهادت برسانند. بنابراين بسيار طبيعي است که خداوند آخرين حجت خود را در پرده غيبت قرار دهد تا جان او حفظ شود و در موعد مقرر و زماني که مردم آمادگي ظهور داشتند ظهور کرده و جهان را پر از عدل و داد نمايد.

دو. نگاه روايي: در روايات به علت و حکمت‌هاي متعددي اشاره شده است؛ از جمله:

الف. غيبت سري از اسرار الهي: پيامبر(ص) فرمود: "ان هذا لامر من امر الله و سر من سر الله" ؛ "اين امر الهي و سري از اسرار خداوند است". (بحار الانوار ، ج 51، ص73).

ب. آزمايش مردم: امام علي(ع) فرمود: "به خدا قسم من و دو فرزندم شهيد مي‌شويم. خداوند در آخر الزمان مردي از فرزندانم را به خون خواهي ما بر خواهد انگيخت و او مدتي غايب مي‌شود تا مردم آزمايش شوند و گمراهان جدا گردند تا جايي که افراد نادان مي‌گويند: خداوند ديگر به آل محمد کاري ندارد". (غيبت نعمامي، ب10).

ج. ستم پيشه بودن انسان‌ها : امير مؤمنان(ع) فرمود: "زمين از حجت خدا خالي نمي‌ماند، ولي خداوند به دليل ستم پيشه بودن و زياده‌روي انسان‌ها، آنان را از وجود (ظاهري) حجت خود محروم مي‌سازد"(غيبت نعماني، ب10).

د. حفظ جان امام: امام باقر(ع) فرمود: "براي قائم ما قبل از آنکه به پا خيزد غيبتي است. راوي پرسيد چرا، حضرت فرمود: مي‌ترسد(از قتل)".

برخي بر اساس روايت اول مي‌گويند: "علت اصلي غيبت، روشن نيست و آنچه از علت‌ها گفته شده(مانند حفظ جان) از آثار غيبت است، نه علت اصلي(فصلنامه انتظار، ش4، مقاله استاد طبسي).

برخي ديگر با توجه به تاريخ و روايات، علت اصلي غيبت را حفظ جان و بقيه موارد را از آثار آن مي‌دانند.

پس غيبت امري است که سير حرکت انسان‌ها، آن را ناگزير کرده و در اين فرايند بايد به گونه‌اي برنامه‌ريزي شود تا جامعه شيعه، با کمترين مشکل بتواند پذيراي آن باشد. از اين رو امامان(ع) از يک سو راه‌هاي فهم احکام را به شاگردان مي‌آموختند تا بتوانند احکام دين را در حد توان از منابع شرع استنباط و استخراج کنند و مردم را نيز به آموختن از علما و رجوع به آنها فرا مي‌خواندند و از سوي ديگر با برقراري نهاد وکالت، مردم را به رجوع به وکيلان دعوت کردند. در همين راستا از زمان امام هادي و عسکري(ع) ارتباط مستقيم را کمتر کردند و در مواردي از پشت پرده جواب سؤالات را مي‌دادند تا مردم به نديدن امام عادت کنند. به دنبال آن غيبت کوتاه مدتي(صغري)، پيش بيني شد تا مردم به واسطه نواب خاص، برخي مسائل مورد نياز را بپرسند و در ضمن رجوع دائمي به نايبان را فرا بگيرند. (ر.ک. غيبة طوسي؛ تاريخ عصر غيبتع پورسيد آقايي، اصول عقايد، مصباح؛ دادگستر جهان . اميني).

چهارم. امکان طول عمر:

از مباحث مربوط به زندگي امام مهدي‏عليه‏السلام طول عمر آن بزرگوار است. براي بعضي اين سؤال مطرح است که چگونه ممکن است انساني، عمري چنين طولاني داشته باشد؟!(اکنون در سال 1425 هجري قمري هستيم و با توجه به اينکه تولد امام مهدي در سال 255 هجري قمري واقع شده است، پيشواي ما هم اکنون 1170 سال دارد).

سرچشمه اين سؤال و علت طرح آن اين است که آنچه در جهان امروز، معمول و متداول است عمرهاي محدودي است که حداکثر بين 80 تا 100 سال طول مي‏کشد( البته هم اکنون عمرهاي بالاي صد سال هم يافت مي‏شود که به نسبت بسيار کم است). و بعضي با ديدن و شنيدن اينگونه عمرها، نمي‏توانند يک عمر طولاني را باور کنند يا آن را دور مي‏شمارند. وگرنه عمر طولاني از نظر عقل و دانش بشري امري غير ممکن نيست و دانشمندان با مطالعه اجزاء بدن به اين حقيقت رسيده‏اند که ممکن است انسان، سال‏هاي بسيار طولاني زنده بماند و حتي گرفتار پيري و فرسودگي هم نشود.

برنارد شاو مي‏گويد:

از اصول علمي مورد پذيرش همه دانشمندان بيولوژيست، اين است که براي عمر بشر نمي‏توان حدي تعيين کرد و حتي ديرزيستي نيز مسئله مرزناپذيري است.( راز طول عمر امام زمان‏عليه‏السلام؛ علي‏اکبر مهدي‏پور، ص 13).

پروفسور "اتينگر" مي‏نويسد:

به نظر من با پيشرفت تکنيک‏ها و کاري که ما شروع کرده‏ايم بشر قرن بيست و يکم خواهد توانست هزاران سال عمر کند.( مجله دانشمند، سال 6، ش 6، ص 147).

بنابراين تلاش دانشمندان براي دست يافتن به راههاي غلبه بر پيري و رسيدن به دراز عمري نشانگر امکان چنين پديده‏اي است چنانکه در اين مسير گام‏هاي موفقيت‏آميزي برداشته شده است و هم اکنون در گوشه و کنار جهان کم نيستند افرادي که بر اثر شرايط مناسب آب و هوايي و تغذيه مناسب و فعّاليت مناسب بدني و فکري و عوامل ديگر، عمري نزديک به صدوپنجاه سال و گاهي بيشتر از آن دارند مهم‏تر اينکه عمر طولاني در گذشته تاريخ انسان‏ها بارها تجربه شده است و در کتاب‏هاي آسماني و تاريخي، انسان‏هاي زيادي با نام و نشان و شرح حال ياد شده‏اند که مدت عمر آن‏ها بسيار درازتر از عمر بشر امروز بوده است.

در اين زمينه کتاب‏ها و مقالات متعدّدي نوشته شده است که براي نمونه چند مورد را بيان مي‏کنيم:

1. در قرآن آيه‏اي هست که نه تنها از عمر طولاني بلکه از امکان عمر جاويدان خبر مي‏دهد و آن آيه درباره حضرت يونس‏عليه‏السلام است که مي‏فرمايد:

اگر او (يونس‏عليه‏السلام) در شکم ماهي تسبيح نمي‏گفت، تا روز رستاخيز در شکم ماهي مي‏ماند.( سوره الصافات، آيه 144).

بنابراين آيه شريفه عمري بسيار طولاني (از عصر يونس‏عليه‏السلام تا روز رستاخيز) که در اصطلاح زيست‏شناسان عمر جاويدان ناميده مي‏شود براي انسان و ماهي از نظر قرآن کريم امکان‏پذير است.( خوشبختانه کشف ماهي 400 ميليون ساله در سواحل ماداگاسکار امکان چنين عمري را براي ماهي، عيني کرد (کيهان، ش 6413 - 43/8/22)).

2. قرآن کريم در مورد حضرت نوح‏عليه‏السلام مي‏فرمايد:

به راستي ما نوح را به سوي قومش فرستاديم، پس /950 سال در ميان آنها درنگ نمود.( سوره عنکبوت، آيه 14).

آنچه در آيه شريفه آمده است مدت پيامبري آن حضرت است و براساس برخي روايات، مدت عمر آن بزرگوار 2450 سال طول کشيده است!( کمال‏الدين، ج 2، باب 46، ح 3، ص 309).

جالب اينکه در روايتي از امام سجادعليه‏السلام نقل شده است که فرمود:

در امام مهدي‏عليه‏السلام سنت و شيوه‏اي از زندگي حضرت نوح‏عليه‏السلام است و آن طول عمر است.( کمال‏الدين، ج 1، باب 21، ح 4، ص 591.)

3. و نيز درباره حضرت عيسي‏عليه‏السلام مي‏فرمايد:

... و هرگز او را نکشتند و به دار نياويختند بلکه امر به آنها مشتبه شد... به يقين او را نکشتند بلکه خداوند او را به سوي خود بالا برد که خداوند توانا و فرزانه است.( سوره نساء، آيه 157).

همه مسلمانان به استناد قرآن و احاديث فراوان معتقدند که عيسي‏عليه‏السلام زنده است و در آسمان‏هاست و به هنگام ظهور حضرت مهدي‏عليه‏السلام فرود آمده و او را ياري خواهد کرد.

امام باقرعليه‏السلام فرمود:

در صاحب اين امر (مهدي‏عليه‏السلام) چهار سنّت از چهارتن از پيامبران است... و از عيسي‏عليه‏السلام سنتي دارد و آن اينکه: (درباره مهدي نيز) مي‏گويند: او در گذشته است در حالي که او زنده مي‏باشد.( بحارالانوار، ج 51، ص 217).

علاوه بر قرآن در تورات و انجيل نيز سخن از دراز عمران مطرح گرديده است.

در تورات آمده است که:

... تمام ايام آدم که زيست نهصد و سي سال بود که مُرد... جمله‏ي ايام "انوش" نهصد و پنج سال بود که مُرد... و تمامي ايّام "قينان" نهصد و ده سال بود که مُرد... پس جمله‏ي ايّام "متوشالح" نهصد و شصت و نه سال بود که مُرد...( زنده روزگاران ، ص 132 (به نقل از تورات - ترجمه فاضل خاني - سفر پيدايش باب پنجم، آيات 5 - 32).

بنابراين تورات صريحاً به وجود افرادي با داشتن عمرهاي طولاني (بيش از نهصد سال) اعتراف مي‏کند.

در انجيل نيز عباراتي موجود است که نشانگر آن است که عيسي‏عليه‏السلام پس از به دار کشيده شدن زنده گرديده و به آسمان بالا رفته است.( زنده روزگاران، ص 134 (به نقل از عهد جديد، کتاب اعمال رسولان، باب اول، آيات 1 - 12). و در روزگاري فرود خواهد آمد و مسلّم است که عمر آن بزرگوار از دو هزار سال بيشتر است.

با اين بيان روشن مي‏شود که پيروان دو آئين يهود و مسيحيت بايد به علت اعتقاد به کتاب مقدس به عمرهاي طولاني نيز معتقد باشند.

گذشته از اينکه طول عمر از نظر علمي و عقلي پذيرفتني است و در گذشته تاريخ، موارد بسيار دارد، در مقياس قدرت بي‏نهايت خداوند نيز قابل اثبات است. به اعتقاد همه پيروان اديان آسماني تمام ذرات عالم در اختيار خداوند است و تأثير همه سبب‏ها و علّت‏ها به اراده او بستگي دارد و اگر او نخواهد سبب‏ها از تأثير باز مي‏ماند و نيز بدون سبب و علّت طبيعي، ايجاد مي‏کند و مي‏آفريند.

او خدايي است که از دل کوه، شتري بيرون مي‏آورد و آتش سوزنده را بر ابراهيم‏عليه‏السلام سرد و سلامت مي‏سازد و دريا را براي موسي و پيروانش خشک مي‏کند و آنها را از ميان دو ديوار آبي عبور مي‏دهد!( آنها حقايقي است که در قرآن کريم آمده است: سوره انبياء، آيه 69 و سوره شعراء، آيه63). آيا از اينکه به عصاره انبياء و اولياء و آخرين ذخيره الهي و نهايت آمال و آرزوي همه نيکان و تحقق‏بخش وعده بزرگ قرآن را عمري طولاني بدهد، ناتوان خواهد بود؟!

امام حسن مجتبي‏عليه‏السلام فرموده است:

... خداوند عمر او را (مهدي‏عليه‏السلام) در دوران غيبتش طولاني مي‏گرداند، سپس به قدرت خدايي‏اش او را در سيماي جواني زير چهل سال آشکار مي‏سازد تا مردمان دريابند که خداوند بر هر کاري تواناست.( بحارالانوار، ج 51، ص 109).

بنابراين جريان طول عمر امام دوازدهم‏عليه‏السلام، از ابعاد مختلف عقلي و علمي و تاريخي امري ممکن و پذيرفتني است و پيش از همه اينها از جلوه‏هاي اراده خداوند بزرگ و تواناست. (ر.ک. زنده روزگاران، دکتر فريدوني).

پنجم. چرا غيبت فقط براي امام زمان(ع): اصل اولي آن است که امام در ميان مردم ظاهر باشد و به جاي پيامبر قرار گرفته و وظايف او را انجام دهد. بنابراين امام علي(ع) در ميان مردم بود. معارف الهي را در اختيار آنان ميگذاشت. شهادت ايشان هر چند سخت و سنگين بود ولي سلسله امامت با امامان بعدي ادامه مييافت، و لذا مردم ميتوانستند به حرکت ديني خود ادامه دهند. وجود امامان در ميان مردم باعث شد گنجينه بزرگ معرفتي روايات در اختيار ما باشد. و ما در احکام و اصول داراي پشتوانه باشيم و بتوانيم غيبت امام را تا حدودي تحمل کنيم و در گرداب حوادث تسليم نشده و دين حق را از دست ندهيم. اگر غيبت از زمان امام علي(ع) شروع ميشد ما در اکثر قريب به اتفاق مسايل ديني دچار مشکل بوديم.