| وب سایت تخصصی نماز | آغاز شد این دفتر برای کسانی که میخواهند محبوب خدا شوند ....قربه الی الله .... برای محبوب شدن نزد خدا چند قدم بیشتر فاصله نداریم .... یاعلی « ارزنـــده تـرین گــوهر مصـود نـــماز است / زیبنــده تـرین هــدیه معبـود نـــماز است / ای دوست بگـو تـا همـه ی خـلق بداننـد / مقصود حق از خلقت موجود نـماز است. »
 
مجموعه شعر " گوهر اخلاص/ در پرتو دانایی "
نويسنده : محبوب خدا
تاريخ : چهارشنبه 2 اسفند 1391 

ستایش یزدان
;نخست آفرین کرد بر کردگار     ;توانا و داننده روزگار
;که چرخ و زمان و مکان آفرید     ;توانایی و ناتوان آفرید
;بدان آفرین کو جهان آفرید     ;بلند آسمان و زمین گسترید

* * *

;توانا و دانا و دارنده اوست     ;سپهر و زمین را نگارنده اوست
;به چرخ اندرون آفتاب آفرید     ;شب و روز و آرام و خواب آفرید
;توانایی او راست، ما بنده ایم     ;همه راستی هاش گوینده ایم

شما دل به فرمان یزدان پاک ;;;;بدارید، و زما مدارید باک
که اویست بر پادشا، پادش;;;;جهاندار و پیروز و فرمانرو

فروزنده تاج و خورشید و ماه;;;;نماینده ما را سوی داد راه
جهاندار بر داوران داور است;;;;زاندیشه هر کسی برتر است

* * *

;خردمند و بینا دل آن را شناس     ;که دارد ز دادار یزدان سپاس
;بداند که هست او زما بی نیاز     ;به نزدیک او آشکار است راز
;کسی را کجا سرفرازی دهد     ;نخستین وِ را بی نیازی دهد
;به یزدان سزد ملک و مهتر یکی است     ;کسی را جز از بندگی کار نیست
;زمغز زمین تا به چرخ بلند     ;زافلاک تا تیره خاک نژند
;پی مور بر خویشتن بر گواست     ;که ما بندگانیم، او پادشاست
;نفرمود ما را جز از راستی     ;که دیو آورد کژی و کاستی
;نباید که جز داد و مهر آوریم     ;و گر چین به کاری به چهر آوریم
عدالت و دادگری
;اگر دادگر باشی و پاک دین     ;زهرکس نیابی به جز آفرین
;جهاندار اگر دادگر باشدی     ;زفرمان او کی گذر باشید

* * *

;به جز داد و خوبی مکن در جهان     ;پناه کهان باش و فرّ مهان
;به دینار کم ناز و بخشنده باش     ;همان داد ده باش و فرخنده باش

* * *

;ز کار زمانه میانه گزین     ;چه خواهی که یابی به داد، آفرین
;چو خشنود داری جهان را به داد     ;توانگر بمانی و از داد، شاد
;همه ایمنی باید و راستی     ;نباید به داد اندرون کاستی

* * *

;به هر کار، با هر کسی داد کن     ;ز یزدان نیکی دهش یاد کن
;که بپسندد از ما بدی دادگر     ;سپنج است گیتی و بر ما گذر
توصیه های اخلاقی

;کسی را که مغزش بود پرشتاب     ;فراوان سخن باشد و دیریاب
;چوگفتار بیهوده بسیار گشت     ;سخن گوی، در مردمی خوار گشت
;همه روشنی های تو راستی است     ;ز تاری و کژّی بباید گریست

* * *
;ز نیرو بود مرد را راستی     ;ز سستی دروغ آید و کاستی
;ز دانش چو جان تو را مایه نیست     ;به از خامشی هیچ پیرایه نیست
;توانگر بود هرکه را آز نیست     ;خنک بنده کش آز انباز نیست
;مدارا خرد را برادر بود     ;خرد بر سر جان چو افسر بود
;چو دانا تو را دشمن جان بود     ;بِهْ از دوست مردی که نادان بود
;به آموختن گر فروتر شوی     ;سخن را ز دانندگان بشنوی
;به گفتار گر خیره شد رای مرد     ;نگردد کسی خیره همتای مرد
;هر آن کس که دانش فرامش کند     ;زبان را به گفتار خامش کند

* * *

;هر آن کس که در هفت کشور زمین     ;بگردد ز راه و بتابد ز دین
;نماینده رنج درویش را     ;زبون داشتن، مردم خویش را
;برافراختن سر به بیشی و گنج     ;به رنجور مردم نماینده رنج
;همه نزد من سر به سر کافرند     ;وز آهرمن بدکنش بدترند

* * *

;نگرتا نداری به بازی جهان     ;نه برگردی از نیک پی همرهان
;همه نیکی ات باید آغاز کرد     ;چو با نیکنامان بوی همنورد
;از این در سخن چند رانم همی     ;همانا کرانش ندانم همی
;دل مرد بیکار و بسیارگوی     ;ندارد به نزد کسان آبروی
;و گر بر خرد چیره گردد هوا     ;نخواهد به دیوانگی بر گوا
;اگر جفت گردد زبان بر دروغ     ;نگیرد ز بخت سپهری فروغ
;سخن گفتن کژ زبیچارگی است     ;به بیچارگان بر بباید گریست
;چو چیره شود بر دلت بر هوا     ;هوا بگذرد هم چو باد هوا
;پشیمانی آرد به فرجام سود     ;گل آرزو را نشاید بسود
;چو کژ می کند مرد، بیچاره خوان     ;چو بی شرمی آرد، ستمکاره خوان
;هر آن کس که او پیشه گیرد دروغ     ;ستمکاره خوانمش بی فروغ
;سخن چین و دوروی و بیکار مرد     ;دل هوشیاران کند پر زدرد

* * *
;چنان رو که پرسند روزشمار     ;نپیچی سراز شرم پروردگار
;به داد و دهش گیتی آباد دار     ;دل زیردستان خود شاد دار

* * *

;توانگر شود هر که خُشنود گشت     ;دل آرزو خانه دود گشت
;به آسایش و نیک نامی گرای     ;گریزان شو از مرد ناپاک رای
;به چیز کسان دست یازد کسی     ;که فرهنگ بهرش نباشد بسی
فضیلت علم و دانش

;چنین داد پاسخ که دانش گزین     ;چو خواهی زپروردگار آفرین
;که نادان فزونی ندارد زخاک     ;به دانش بسنده کند جان پاک
;هنر جوی با دین و دانش گزین     ;چو خواهی که یابی زبخت آفرین
;به دانش دو دست ستیزه ببند     ;چو خواهی که از بد نیابی گزند

* * *
;به دانش نگر، دور باش از گناه     ;که دانش گرامی تر از تاج و گاه
;در دانش از گنج نامی تر است     ;همان نزد دانا گرامی تر است
;سخن ماند از ما همی یادگار     ;تو با گنج دانش برابر مدار
;بپرسید دانا شود مرد پیر     ;گر آموزشی باشد و یادگیر
;چنین داد پاسخ که دانای پیر     ;زدانش جوانی بود ناگزیر

* * *

منبع :  گنجینه > شهریور 1383، شماره 42



::
 
» تعداد مطالب : 2884
» کل نظرات : 135
» بازديد کل : 2906529
» تاريخ ايجاد وبلاگ :
شنبه 30 دی 1391 
» آخرين بروز رساني :
سه شنبه 19 دی 1396