من غنچهاي بودم نوشكفته و تو باغباني كه مرا ميپروراندي يادت است كه چگونه مرا در آغوش گرفتي و غرق در بوسهام كردي، يادت هست كه چطور مرا به خود ميچسباندي و نوازشم ميكردي، كاش آن لحظات به پايان نميرسيد، كاش تو از كنارم نميرفتي، كاش مرا با خود ميبردي تا لحظهاي بي تو نمانم، كاش بودي و ميديدي چقدر دلم برايت تنگ شده، چقدر دلم براي در آغوش كشيدنت ميتپد. پدر كاسة آبي را كه پشت سرت ريختم به اين اميد بود كه هر چه زودتر برگردي. قرآني كه به دست داشتم و تو از زير آن گذشتي به آن نشان بود كه تو را به دست قرآن دادم اما تو برنگشتي. نميداني چقدر انتظار آمدنت را كشيدم، نميداني چقدر با اشكهايم اميد آمدنت را گلباران كردم. پدر اگر نميرفتي دختر كوچكت اينقدر تنها نبود، اگر نميرفتي جگرگوشهات طعم يتيمي را نميچشيد. پدر جان اگر مرا ترك نميكردي هيچگاه آسمان زندگيام غبارآلود نميشد و قطرات اشك چشمانم را فرا نميگرفت.
كاش زمان به عقب برميگشت و دوباره تو را ميديدم و آغوش گرمت پناهگاه من ميشد. پدرم نميداني چقدر غمبار است تو را نديدن؛ اي سراسر همه خوبي نميداني چقدر دردناك است قاب عكس خاليت را در آغوش كشيدن و نوازش كردن. نميداني چقدر اندوهناك است پلاك و چفيهات را بوييدن به اميد استشمام بوي پدر.
ميدانم اگر تو و ديگر دلاورمردان از جان گذشته نبوديد شايد من و خيلي از انسانها هم نبوديم. ميدانم كه دنبالهرو امام حسين (ع) و قمر بنيهاشم ابوالفضل عباس (ع) بوديد. اما پدر تو هم انصاف بده كه دلبندت كه با چشماني اشكبار تو را در ميان گلهاي شقايق و لاله جستجو ميكند هم حقي دارد، حقي براي اينكه از نعمت پدر بهرهمند باشد اما تنها تو را بايد در خاطراتت بيابم، خاطراتي گنگ و مجهول. كاش از جبهه برميگشتي؛ چرا بايد با مزارت سخن بگويم و راز دل كنم. دلم براي عطر تنت تنگ شده. كاش دلم كه از خنجر تنهايي پرخون است را مرهمي بودي. اي اسوة ايثار و گذشت دوستت دارم و اين روح پاك و انسان دوستت را مرحبا ميگويم و ستايش ميكنم. آن همه شهامت و شجاعتت را. دل درياييات را تحسين ميكنم و مغرورم به همچنين پدري. به آسمان و زمين فخر ميفروشم كه پدرم تويي دوستت دارم پدر مهربانتر از آفتابم. به اميد اينكه دعاي خيرت هميشه گشايندة كارهايم باشد.
یا حق - موفق باشید.