کار مده نفس تبه کار را
در صف گل جا مده اين خار را
خورده بسي خوشه و خروار را
در صف گل جا مده اين خار را
خورده بسي خوشه و خروار را
کشته نکودار که موش هوي
بنده مشو درهم و دينار را
چرخ و زمين بندهي تدبير تست
با هنر انباز مکن عار را
همسر پرهيز نگردد طمع
بنگر و بشناس خريدار را
اي که شدي تاجر بازار وقت
ديد چو در دست تو افزار را
چرخ بدانست که کار تو چيست
روح چرا ميکشد اين بار را
بار وبال است تن بي تميز
به که بسنجي کم و بسيار را
کم دهدت گيتي بسياردان
به که بکوبند سر مار را
تا نزند راهروي را بپاي
پاره کن اين دفتر و طومار را
خيره نوشت آنچه نوشت اهرمن
مصلحت مردم هشيار را
هيچ خردمند نپرسد ز مست
فکر همين است گرفتار را
روح گرفتار و بفکر فرار
بستر از اين آينه زنگار را
آينهي تست دل تابناک
تا بشناسد در و ديوار را
دزد بر اين خانه از آنرو گذشت
پيشه مکن بيهده کردار را
چرخ يکي دفتر کردارهاست
ميوهي اين شاخ نگونسار را
دست هنر چيد، نه دست هوس
خيره کند مردم بازار را
رو گهري جوي که وقت فروش
[ پنج شنبه 21 آبان 1388 ] [ 11:51 AM ] [ mahmood kazemi ]