اي آتش سوداي تو خون کرده جگرها
بر باد شده در سر سوداي تو سرها
گلها نشکفند و برآمد نه ثمرها
در گلشن اميد به شاخ شجر من
وي در دل زهاد ز سوز تو اثرها
اي در سر عشاق ز شور تو شغبها
پالوده ز انديشهي وصل تو جگرها
آلوده به خونابهي هجر تو روانها
در ششدر عشق تو فرو بسته گذرها
وي مهرهي اميد مرا زخم زمانه
بسيار کند عاشق ازين گونه خطرها
کردم خطر و بر سر کوي تو گذشتم
از بيخبري او به جهان رفت خبرها
خاقاني از آنگه که خبر يافت ز عشقت
[ پنج شنبه 21 آبان 1388 ] [ 12:00 PM ] [ mahmood kazemi ]