به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

علم به اينکه پيغمبر اکرم (ص) وصي و خليفه و امام و وليّ امر بعد از خود را معين فرموده است تا تحت رهبري او، انقلاب و رسالت اسلام امتداد يابد، و با توجه به اينکه براي احدي دعواي تعيين و نصب الهي به خلافت، غير از امير المؤمنين و ساير ائمه عترت و اهل بيت رسالت: نشده است، ثابت مي شود که خليفه و جانشين و رهبر انقلاب اسلام و معلم اول و اول معلم و استاد يگانه اين مکتب بعد از حضرت رسول اعظم (ص) علي، و پس از آن ساير ائمه: مي باشند.

آيات کثيره قرآن مجيد که بر ولايت و فضائل علي (ع) تفسير شده و احاديث و نصوص متواتر مثل حديث غدير، و احاديث ثقلين، و احاديث امان و احاديث سفينه، و يوم الدار و صدها و بلکه هزارها حديث معتبر ديگر، بر اين مطلب صراحت دارند، که هر کس بخواهد در حدودي بر کثرت اين احاديث و استحکام ارکان نظام امامت، چنانکه شيعه معتقد است، مطلع شود، مي تواند به کتابهائي مثل دوره «عبقات» و «الغدير» و «دلائل الصدق» و «احقاق الحق» و «بحار الانوار» مراجعه نمايد.

و اما اينکه چند نفر به امامت منصوب و معرفي شده اند، علاوه بر آنکه در طي همان احاديث بسياري که ارتباط با خلافت و امامت علي (ع) وارد است، اين موضوع، يعني عدد ائمه: مطرح و منصوص است. بالخصوص روايات بسيار از حضرت پيغمبر (ص) بر عدد آنها دلالت دارد، که براي اينکه کثرت احاديث از طريق اهل سنت معلوم شود کافي است بگوئيم تنها در «مسند احمد» سي و چهار حديث از جابر بن سمره و در «صحيح مسلم» هشت حديث روايت شده است، که با کمال صراحت دلالت دارند بر اينکه عدد ائمه و خلفاي پيغمبر (ص) دوازده نفر است [1]  بنا بر اين، شخص مومن به پيغمبر (ص) نمي تواند عدد ائمه و خلفا را بيشتر يا کمتر از اين بگويد و اينجا است که برادران اهل سنت اگر منصفانه بينديشند، راهي جز قبول مذهب شيعه که موافق اين احاديث است، و اين احاديث جز بر آن قابل انطباق نيست، نخواهند يافت.

 

پي نوشته ها :

[1]  بعضي از علماي اهل سنت پيرامون اين احاديث بخصوص کتاب نوشته اند، مثل محمد معين سندي که کتابي دارد به نام: «مواهب سيّد البشر في الائمة الاثني عشر».

ادامه مطلب
سه شنبه 29 اردیبهشت 1394  - 10:45 AM

تمام اين چند پرسش و پاسخي که به آنها داده شده بر اساس نصب و تعيين پيغمبر است، که با آن نظام امامت به امّت اعلام شده است. بديهي است علاوه بر دلائل بسياري که در لزوم اين نصب و تعيين است، که مثل علاّمه حلّي، آن دلائل را در «الفين» به دو هزار دليل رسانده است، کمال دين اسلام و تمام بودن آن اقتضا دارد که چنين نقص بزرگ و حساسي در آن نباشد و ممکن نيست ديني که تمام مسائل مورد نياز بشر، حتي امور بسيار جزئي را شامل است و از بيان آن کوتاهي نکرده است، در چنين مسأله مهمي که کمال دخالت را در جلو رفتن و گسترش و تداوم انقلاب اسلام دارد، سکوت کرده و با بي اعتنائي از آن بگذرد.

لذا به شهادت تواريخ معتبر و احاديث متواتر، از آغاز بعثت پيغمبر (ص) اين موضوع مطرح شد و مکرر پيغمبر فرمان خدا را در اين مورد به مردم رسانيد و خلافت و وصايت و ولايت علي (ع) را، در ضمن بيانات مکرر و در مناسبات بسيار ابلاغ کرد، و بالاخره هم در حجة الوداع، براي اينکه مطلب کاملاً مستحکم بماند، و کسي نتواند بگويد: «پيغمبر در پايان عمرش در اين امر تأکيد نداشت، و گرنه مناسب بود ابلاغ و اعلانهاي سابق را تأييد و در محضر خاص و عام و مجلس رسمي آن را تجديد فرمايد»، براي اين و براي جهات ديگر که عمده نزول آيه: (ياأيها الرسول بلّغ ما اُنزل اليک من ربک وان لم تفعل فما بلّغت رسالته والله يعصمک من الناس) [1]  «اي رسول آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده، ابلاغ کن و اگر چنين نکني رسالت او را تبليغ نکرده اي، و خداوند تو را از مردم محفوظ مي دارد». و امتثال فرمان بسيار بسيار مؤکدي است که در اين آيه است، در غدير خم در حضور جماعتي که بر حسب بعضي تواريخ از نود هزار نفر کمتر نبودند، فرمان خدا را ابلاغ، وعلي (ع) را به خلافت بلا فصل خود برگزيد، چنانکه امامت ساير امامان را نيز اعلام فرمود، و در مرض موت هم بر حسب معتبرترين راويان اهل سنت، مثل «صحيح بخاري» در موارد متعدد در مقام برآمد که آن را در اين موقع مناسب نيز کتباً و به صورت يک وصيت تاريخي به امّت ابلاغ کند که با مخالفت عمر و گروه او و بي ادبي و جسارتشان به مقام والاي نبوّت روبرو شد، و بالاخره به جاي اينکه در اين موقع اين فرمان شکوهمند و پر محتوي را بپذيرند، و از اينکه پيغمبر آخرين وصيت خود را کتباً بفرمايد استقبال کنند، مانع شدند و پيامبر خدا را آزرده خاطر ساختند اين بود که بر حسب روايات اهل سنّت، ابن عباس، که او را حبر امّت مي ناميدند، هر وقت به ياد آن روز مي افتاد بشدت مي گريست و مي گفت: «مصيبت، تمام مصيبت، آن روز بود که نگذاردند پيغمبر وصيت نمايد».

يکي از مسائلي که پيرامون آن بحث و بررسي بسيار شده و حق در آن ظاهر و آشکار است، همين مسأله است، که بر شمردن کتابهائي که در اين موضوع از قرنهاي اول تا حال نوشته شده، کار دشواري است، کتابهائي که برخي از آنها از ده جلد و بيست جلد و سي جلد هم متجاوز است.

ادامه مطلب
سه شنبه 29 اردیبهشت 1394  - 10:44 AM

اولاً لازمه اين گفتار اين است که نظام دوره نخست که مطمئن تر و رهبرانش از ديگران فاضل تر و کامل تر و به صفات امامت و پيشوائي آراسته اند جاي خود را به نظام دوره بعد که هيچ تضميني براي صلاحيت رهبران و شايسته تر بودن آنها از ديگران وجود ندارد بدهد و بنا بر اين بشريّت از عصر حکومت افضل (دوره نخست) به عصر حکومت غير افضل (دوره دوم) منتقل خواهد شد و به جاي ترقّي; تنزل خواهد کرد و در معرض آن قرار گيرد که فردي که از جهت فهم و شعور و بينش و لياقت و کفايت از ديگران کمتر باشد، بر همه و بر کساني که از او فهميده تر و کافي تر و داناتر باشند حکومت و رهبري يابد، و اين چيزي است که اسلام آن را نمي پذيرد و عقل سالم نيز آن را رد مي کند.

ثانياً، گفته مي شود اگر غرض از رژيم رهبري انقلابي، رسيدن به رژيم دموکراسي از قماش همين دموکراسي هاي ملّتهاي به اصطلاح پيشرفته باشد که رهبرش کندي ها و جرالد فوردها، و بانوي اولش ژاکلين کندي و اوناسيس و همسر فورد باشد، نيازي به رهبري انبياء و راهنمائي آنها و به سيستم حکومت و زمامداري نيست، همان گونه که در آنجاها اين گونه رژيمها بدون رهبري انبياء بر قرار شده و در جاهاي ديگر هم استقرار آن امکان پذير است و سير در عالم حيوانيّت محض، رهبري و راهنمائي انساني و معلم شديد القواي الهي لازم ندارد، و نيازي به حکومت انقلابي ديني نيست و لزومي ندارد که اين رژيم رهبري انقلابي پشنهادي کنفرانش باندونگ از جانب خدا باشد، و اگر غرض استقرار رژيم سالم و مطمئن و هدايت کننده و انساني از جهت وسيله و شرط و نتيجه باشد جز در سايه رهبري معرفي شده از جانب خدا و بر قراري رژيم مستمر امامت امکان پذير نيست.

وثالثاً، آيات و روايات و دلايلي که رژيم امامت را تثبيت و توجيه مي نمايند، همه دلالت بر يک دوره اي بودن اين رژيم و عدم انقراض آن دارند،: مانند حديث ثقلين و سخن صريح علي (ع) در نهج البلاغه:

«اللهم بلي لا تخلو الارض من قائم لله بحجة اما ظاهراً مشهوراً واما خائفاً مغموراً... [1]  بار خدايا آري، زمين از کسي که حجت را از سوي خدا بر پاي دارد خالي نمي ماند، ظاهر و مشهور باشد، يا خائف و پنهان».

و روايات بسيار ديگر، که طبق اين احاديث و ادّله ديگر، زمين و جامعه بشري خالي از اين نظام و وجود رهبر آن نخواهد ماند، بلکه در احاديث است که اگر در روي زمين باقي نماند مگر دو نفر، يکي از آنها بر ديگري از جانب خدا حجت و امام خواهد بود. [2] .

رابعاً، ادّله شور و مشاوره که عمده اش آيه (و شاورهم في الامر) [3]  «و با آنان در امر مشاوره کن». آيه (وأمرهم شوري بينهم) [4]  «و کارهايشان را با مشورت يکديگر انجام دهند». است، قابل تقييد به پس از دوران امامت نيست و به عبارت علمي، عموم مکاني و زماني بودن آن، تمام زمانها و مکانها را شامل است و به مناسبت حکم و موضوع نمي توان آن را به زمان خاص و عصر خاصي اختصاص داد، يا عصر و زماني را از آن خارج ساخت.

امّا آيه: «وشاورهم في الامر» که خطاب به پيغمبر (ص) است به هيچ وجه قابل اين تقييد نيست، بلکه به ملاحظه، آنکه خود آن حضرت وليّ امر و رهبر نظام امامت بوده، مورد مشورت، موضوعات ديگر مي باشد که يا به منظور گرم کردن نفوس و جذب قلوب است، و اينکه توهم استبداد به رأي از نظامي که در آن استبداد نيست، دفع شود، يا براي تربيت و تقويت رشد سياسي ديگران است، براي آماده شدن آنها جهت مداخله در امور و انجام مأموريتهاي مهمي که به آنها ارجاع مي شود، ويا از باب اينکه در بسياري از خطابهاي قرآن مجيد غرض شخص مخاطب، يعني پيغمبر (ص) نيست بلکه مقصود توجه دادن ساير حکّام و متصديان امور است، طبق برنامه عرفي إياک أعني واسمعي ياجارة» [5] تا در مسائلي که مبهم است يا انجام کار بدون مشورت مورد تهمت و اعتراض است و مراجعه به مشورت، موجب روشن شدن اطراف موضوع يا دفع تهمت مي گردد، مشورت نمايند.

و آيه «وأمرهم شوري بينهم» نيز به ملاحظه اينکه مدح مؤمنين است قابل تقييد نيست، هم به ملاحظه حکم و موضوع که چنين صفت نيکي قابل انفکاک از مؤمنين نيست، و هم به اين جهت که در اينکه شامل مؤمنين عصر نزول آيه است، شکي نيست، در حالي که براي آنها چنين اختياري نبوده که در امر رهبري در عصر پيغمبر دخالت کنند. پس آيه، از اول شامل مسأله امامت و نظام رهبري امّت نبوده است; بلکه در کنار اين نظام، و با آن، و مکمّل اجراي آن است.

به هر حال اين تصرف که نظام امامت را يک دوره بدانيم و دلايل آن را با اينکه قابل تقييد نيست، مقيد به آن دوره بنمائيم، و ادلّه شوري و مشورت را به دوره بعد مقيد سازيم، يک تصرف دل بخواهي و مداخله غير قابل توجيه و بي مدرک دلا دلائل شرعي بوده و باطل است.

و اگر گفته شود که: اساساً آيات شورا دلالت بر چيزي دارد که از آن به حاکميّت ملي تعبير مي شود و بنا بر آن مردم مختارند هر نوع حکومت و هر کسي را که بخواهند با اکثريّت به رهبري انتخاب نمايند.

جواب داده مي شود که: چنانکه بيان کرديم تعيين نوع نظام، و رهبر امّت، مورد مشورت قرار نمي گيرد، چون مسأله اي است که از جانب خدا معين شده است، چنانکه ساير اصول و احکام اسلام نيز در مشورت گذارده نمي شود، و آنچه که مورد مشورت قرار مي گيرد موارد اجراي برنامه هاي اسلامي و رساندن رسالت اسلام، و تکاليف کفائي و اتخاذ تصميمات انتظامي و دفاعي و عمراني و اجتماعي و سياسي و تربيتي و اقتصادي و دفاعي و غيره است، که اگر چه موازين و معيارهاي کلي آن معلوم است، در چگونگي پياده کردن آن به شور و مشورت نياز مي افتد، و چنان نيست که کارگران و حکّام و عمّال نظام امامت، با احتمال وجود رأي ها و پيشنهادهاي بهتر در بين امّت بتوانند خودسرانه و مستبدانه تصميم بگيرند.

ادامه مطلب
سه شنبه 29 اردیبهشت 1394  - 10:43 AM

هستم که به من وحي مي رسد». وآيات ديگر، پيغمبر بشري است که به او وحي مي شود و معجزه و خصائص ديگر دارد، امام نيز بشر است.

برخي گمان مي کنند اگر قبول کنند که بر پيغمبر يا امام، علم غيب [2]  و علوم لدنّي ديگر، و معجزه و کرامت و مقامات و خصائص، عطا شده و آنان واجد کمالاتي بوده اند که ديگران به آن کمالات نرسيده اند و ارواح و طينت و جوهر وجودشان را صاحب کمالات، و مورد عنايات بيشتر بدانند، با انسانيّت آنها منافي است، زيرا اين کمالات در مافوق انسان قابل قبول است نه در انسان و انسان ما فوق.

ولي اين گمان صحيح نيست، و منشأش جهل به کمالات انسان، و مراتب انسانيّت است. لذا بسا شخص نا آگاه فضيلتي را در کسي مي بيند و چون در انسانهاي متعارف يا آدمهائي که در محيط خود يديه، آن چنان فضيلت و کمال و شخصيت نديده و حدود کمالات انسان را هم بيشتر از آن تصوّر نمي کرده، او را مافوق انسان مي شمارد. مثلاً عيسي بن مريم، که بدون پدر و بطور خارق العاده متولد شده انسان است و انسان مافوق، ولي آدم جاهل او را مافوق انسان گمان مي کند، و پسر خدا مي شمارد.

همچنين اختصاص بعضي انسانها به وحي و به علوم لدنّي، و به معجزات و کرامات و کمالات و ملکات عالي انساني، مثل رسول اکرم (ص) و ائمه طاهرين: موجب غلو بعضي در حق آنها شده، که گمان مي کنند اين مراتب و مقامات، خارج از مرز انسانيّت است; ولي اگر مقام انسانيّت را بشناسند و امکان وسيعي را که انسان در ترقّي و تعالي مادّي و معنوي و تقرّب به درگاه الهي دارد مي شناختند، انديشه غلو در آنها پيدا نمي شد، و به جاي اين انديشه ها سعي مي کردند که خودشان نيز در اين آسمان آزاد انسانيّت به پرواز در آيند، و به حديث شريف مروي از حضرت صادق (ع) که در توصيف انسان مي فرمايد: «الصورة الانسانية هي أکبر حجة الله علي خلقه وهي الکتاب الذي کتبه الله بيده»[3]  توجه نمايند.

از سوي ديگر بعضي به عکس براي اينکه اين مقامات را ما فوق انسان تصور مي نمايند، و انبياء و اولياء را بشر مي دانند و از بيم اينکه مبادا قبول اين درجات براي آنها غلو باشد، حقايق مسلّم را انکار کرده و در فضايل و خصايصي که به موجب تواريخ و احاديث معتبر و ادعيه و زيارات ائمه: ثابت است، اظهار شک و ترديد مي نمايند.

انصاف اين است که اين دو گروه هر دو در اشتباه افتاده و از جهل به مقامات انسانيّت، که از آن جمله مقام امامت و ولايت و خليفة اللهي است، در دو طرف افراط و تفريط واقع شده اند.

گفته نشود: اختصاص بعضي افراد، به بعضي کمالات و مقامات و علوم لدني و تصرف در عالم تکوين بر چه معيار است و چرا بعضي مشرف به اين مقامات شده و بعضي از آن محروم هستند؟

زيرا گفته مي شود:

اولاً اين مسأله مربوط به قضا و قدر الهي است که بشر نمي تواند بطور همه جانبه و فراگير از آن مطلع شود، و وقتي فعلي به خدا نسبت داده شود، جاي چون و چرا نيست: (لا يسئل عما يفعل وهم يسئلون[4]  «او (خدا) هر چه مي کند بازخواست نشود ولي خلق، از کردارشان بازخواست مي شوند». ما ايمان به قضا و قدر و اندازه داريم و همانطور که قرآن مي فرمايد: (ما تري في خلق الرحمن من تفاوت[5]  «در نظم خلقت خداي رحمان هيچ بي نظمي و نقصان نخواهي يافت»، ولي از مقدار و تفصيلات و جزئيات اين امور آگاهي نداريم، که مثلاً چرا اين بهره اش از هوش و فهم اين مقدار است، و آن ديگري بيشتر است؟ چرا اين، چنين است و آن، چنان؟ چرا اين نبات ميوه اش تلخ است و آن شيرين؟ چرا و چرا؟ از اينگونه سؤالها ميليونها و ميلياردها هست که اگر چه بطور کلّي از همه مي توان پاسخ داد، امّا بالخصوص به بيتشر آنها جواب نمي توان داد، مگر اينکه انسان به تمام علوم و علل و معلولات آگاهي داشته باشد.

اجمالاً نمي شود گفت، و نبايد گفت که چرا کوه دريا نشده يا دريا صحرا نشده، يا اين بدينسان خلق نشده و آن بدانسان، که هر چيزي را اگر خدا چيزي ديگر مي آفريد، چيز ديگر بود و آن چيز نبود، و اگر همه را يک چيز آفريده بود يا به يک شکل و يک نوع خلق کرده بود همه را نيافريده بود و عالم بدون اين فرقها و «اين نه آني» ها، ناقص بود و اين کمالات و اين نظام به وجود نمي آمد.

و ثانياً خدا در جواب اين ايرادها، که از جهل به اوضاع عوالم و شرايط و مقتضيات و غرور آدمي به اندک مايه اي که در فهم و علم پيدا مي کند مي گيرد، مي فرمايد: (الله أعلم حيث يجعل رسالته[6]  که بيانگر اين است که محل اين عنايات و سزاوار به اين الطاف، اين افراد هستند و خدا خود دانا است که رسالت خود را چگونه و در کجا و به چه کسي بسپارد هر چند ما ندانيم که چگونه آنها محل اين افاضات شده اند.

و ثالثاً ممکن است در مسيري که براي هر موجودي بين مبدأ و منتهي هست، اوضاع و شرايط فقط براي افراد خاصي مناسب شود که استعداد قبول اين مواهب را داشته باشند. مناسبات بسيار، از وراثت و پاکي و پاکدامني آباء و اجداد و اسباب و موجبات اختياري و قهري، باعث مي شود که يک فرد ظرفيت قبول افاضات بيشتر را داشته باشد که چون بخل در مبدأ فياض نيست، به او افاضه مي شود، مثل اينکه علل و اسباب طوري جور مي شود که يک درخت بيشتر ميوه بدهد.

در عين حال اين مسائل، اتفاقي محض نيست، بلکه عالم طبيعت و جهان مادّيت و تأثير و تأثر، اين اقتضا را دارد، و اين عالم با اين تأثير و تأثرها به ارده خدا، اين چنين منظم مي شود که يکي پيغمبر، ويکي امام، يکي مقتدي و ديگري مقتدا، يک عضو چشم، يک عضو ابرو و ديگري زبان و ديگري مغز مي شود. هر طور که باشد اعضاء و جوارح ديگر، حتي چشم و زبان و گوش، بايد به فرمان مغز و در واقع به فرمان روح و عقل باشند. هر چند مادّه اي که چشم و مغز از آن ساخته شده در اصل يکي باشد و ما نفهميم يا گمان کنيم که بدون هيچ امتياز و علّتي مغز و چشم از يک نوع سلول آفريده شده باشند، اما احتمال مي رود که در نظام اسباب و مسبباتي که به اراده خدا در اين عالم بر قرار است، اين سلول بايد مغز شود و آن، زبان يا پوست گردد.

همينطور افراد نيز چنين هستند، يک فرد قابليّت آن را دارد که امام باشد و از هنگام ولادت قابليت قبول فيوضات غيبي را دارد و يک فرد اين اقتضا و قابليّت را ندارد، که نمي شود پيغمبر و امام بشود. چنانکه کور نمي تواند اشياء را ببيند، ولي در عين حال همه در مسير حرکت بسوي نهايت کمالي که دارند مختارند و مي توانند به آن برسند، چنانکه همان پيغمبر و امام مي توانند مرتکب مخالفت خدا شوند، ولي نمي شوند و چنانکه افراد عادي مي توانند بعضي حرکات را در انظار مردم بنمايند، ولي يک حالي در آنها هست که آن حرکات را در ملا عام و در خيابان انجام نمي دهند، اگر چه در معرض گناه و ترک سير و کمال قرار گرفتن مردم عادي بيشتر باشد، که به حسب عادت، مبتلا به معصيت شوند، ولي دسته اول هم مسؤوليّت بيشتر و سنگين تر دارند و «حسنات الابرار سيئات المقربين» کار آنها را دشوارتر کرده است، لذا پيغمبر اکرم (ص) روايت است که فرمود:

«شيبتني هود وأخواتها الحاقة والواقعة وعمّ يتساءلون وهل آتيک حديث الغاشية [7]  مرا سوره هود و سوره هايي نظير آن مانند: الحاقّه، واقعه، عمّ يتساءلون و هل اتي پير ساخت».

وبه هر حال اين ايرادها وارد نيست که کسي بگويد امام و پيغمبر اشرف از ديگران نيستند، چون از کودکي مورد عناياتي بوده اند که ديگران مشمول آن نبوده اند. يا اينکه بگويد: «سلب اين مقامات و عنايات از آنها، اثر کوشش و تلاش خودشان را در کمالاتي که کسب کرده اند بيشتر نشان مي دهد» زيرا واقعيات و عينيات، اموري نيستند که به طرح و ترجيح ما از آنچه واقع شده تغيير نمايند، به هر حال در ميدان عرض وجود و پرسش و فرمانبري خدا، اختيار و غرائز مختلف از آنها سلب نمي شود، و آنان هم مثل ديگران مکلف و بلکه تکليفشان دشوارتر و مسؤوليتهايشان به مراتب بزرگتر است.

ورابعاً چنانکه اشاره شد بحث در اين مسائل بي نتيجه است و از اين تجاوز نمي کند که بگوئيم ما بالفطره شرافت و کامل تر بودن نبات را بر جماد و حيوان را بر نبات و انسان را بر حيوان و عالم را بر جاهل مي دانيم، چنانکه کامل تر بودن يک فرد نابغه را بر ديگران مي دانيم. اين حرف بي معني است که کسي بگويد نبات خود نبات نشده و جماد نمي توانسته است نبات شود، پس اين چه شرافت و فضيلتي است که نبات بر جماد و انسان کامل و خوش فکر بر انسان کوتاه فکر دارد. زيرا جوابش اين است که اين همين شرافتي است که درک مي کني; اگر مي تواني آن را نکار کن و بگو حيوان از انسان اشرف است، و شخص کم حافظه از آدمي که در حافظه نابغه است افضل است.

زيبائي اين عالم و کمال اين عالم به همين اوضاع است، ما نبايد کُميت انديشه را در اين پرسش ها بکار اندازيم و خود را با عدم صلاحيّت، معترض معرفي کنيم، بايد زيبائي مجموع اين عالم را، با اين اجزاء و نقش هر يک را بررسي نمائيم، بايد از اين مخلوقات متنوع استفاده کنيم، در اين مسائل هم همين روش را بايد داشته باشيم. قابل انکار نيست وجود افراد ممتازي که صلاحيت تلقي وحي و فوق العادگي هاي حيرت انگيز داشته که حتي در کودکي در گهواره سخن گفته، و حکمت يافته و به مقام نبوّت و امامت رسيده اند. وجود اين افراد نخبه و کانون نورانيّت و جمال، در سازمان هدايت بشري لازم است، ما بايد از نورانيّت آنها و از هدايت و نعمت رهبري آنها استفاده کنيم. از کارشان، از گفتارشان، از روششان سر مشق بگيريم و به صلاحيّت و اختصاص آنها به رهبري و اختصاص رهبري به آنها معتقد باشيم و به فضيلتشان بر ديگران معترف باشيم. چنانکه امير المؤمنين (ع) در شأن آل محمد: فرمود:

«هم أساس الدين وعماد اليقين اليهم يفيء الغالي، وبهم يلحق التالي، ولهم خصائص حق الولاية وفيهم الوصية والوراثة [8]  آنها اساس و پايه دين و ستون ايمان و يقين هستند دور افتادگان از راه حق به آنان رجوع کرده و واماندگان به ايشان ملحق مي شوند و خصائص امامت در آن جمع و حق ايشان است و بس، و در باره آنان وصيت وارث بردن ثابت است».

و در ضمن يکي از نامه هائي که براي معاويه فرستاده مرقوم فرموده است:

«فانا صنائع ربنا والناس بعد صنائع لنا [9]  ما تربيت يافته گان پروردگارمان هستيم و مردم بعد از آن تربيت يافته ما هستند».

وخامساً ممکن است تمام يا بعضي از اين عطيّات و افاضات به مناسبت عوالم قبل از اين عالم، و پذيرش هائي باشد که در آن عوالم غيب و ارواح، از فرمان خدا و قبول اين موهبتها و امانات الهي داشته اند. چنانکه در حديث است که از پيغمبر اکرم (ص) سؤال شد:

«بأي شيء سبقت الانبياء وأنت بعثت آخرهم وخاتمهم؟ فقال: اني کنت أول من آمن بربي، وأول من أجاب حيث أخذ الله ميثاق النبيين، وأشهدهم علي أنفسهم ألست بربکم فکنت أنا أول نبي قال بلي فسبقتهم بالاقرار بالله عزوجل [10]  بعضي از مردم قريش به رسول خدا (ص) عرض کردند به چه سبب رتبه شما از پيامبران ديگر پيش افتاد در صورتي که در آخر و پايان آنها مبعوث گشتي؟ فرمود: من نخستين کسي بودم که به پروردگارم ايمان آوردم و نخستين کسي بودم که پاسخ گفتم، زماني که خدا از پيغمبران پيمان گرفت و آنها را بر خودشان گواه ساخت که مگر من پروردگار شما نيستم؟ در آنجا من نخستين پيغمبري بودم که گفتم: چرا پس در اقرار به خداي عز و جل بر آنها پيشي گرفتم».

 

پي نوشته ها :

[1]  سوره کهف، آيه110.

[2]  در موضوع علم غيب، به کتاب «فروغ ولايت» نوشته نگارنده و کتابهاي ديگر مراجعه شود.

[3]  تفسير صافي، سوره بقره، ذيل آيه «ذلک الکتاب...» صورت انساني بزرگترين حجت خاوند است بر مخلوقاتش و اين (صورت انسانيه) کتابي است که خداوند با دست خودش نوشته است.

[4]  سوره انبياء، آيه32.

[5]  سوره ملک، آيه3.

[6]  سوره انعام، آيه124.

[7]  مجمع البيان طبرسي / ابتداي تفسير سوره هود.

[8]  نهج البلاغه صبحي صالح / خطبه دوم.

[9]  نهج البلاغه / بخش نامه ها / رقم28.

[10]  اصول کافي / ج2 / ص8 / رقم1 ـ اصول کافي ترجمه مصطفوي / ج3 / ص16.

ادامه مطلب
سه شنبه 29 اردیبهشت 1394  - 10:43 AM

اين نظام، چنانکه از پاسخ به پرسشهاي قبل معلوم شد، هيچ يک از اين نظامها نيست و ويژگيهائي که دارد، در هيچ يک از اين نظامها ديده نمي شود. اساس اين نظام، چنانکه تذکر داديم، اين واقعيت و حقيقت است که مالک همه، و حاکم و سلطان بر همه، و صاحب اختيار واقعي و حقيقي همه، در همه چيز خدا است; حکومت مختص او است، و قانون و شريعت و برنامه دولت و حکومت، همه از جانب او بايد تعيين شود. هيچ کس بدون اذن او حق حکومت ندارد و حتي در منطقه وجود خودش نيز در حدود اذن او اختيار و حق مداخله دارد. اين نظام سلطه يافتن و سلطه داشتن و زياده جوئي و توسعه طلبي و جاه طلبي و تأمين منافع يک فرد يا يک حزب يا يک ملت، و تصرف بازارهاي ديگران نيست، فقط فائده و غرض و فلسفه اي که در اين نظام از حکومت منظور است، اقامه دين، اجراي برنامه هاي اسلام، و عدالت و امر به معروف و نهي از منکر و ترقّي و رشد فکري و تهذيب و تربيت نفوس و تکميل افراد در معارف و علم و عمل، و عمران زمين و تأمين رفاه و آسايش تمام بندگان خدا و متحد کردن مردم است; که قرآن در اين زمينه مي فرمايد:

(الذين ان مکناهم في الارض أقاموا الصلاة وآتوا الزکاة وأمروا بالمعروف ونهوا عن المنکر) [1]  «آنانکه اگر در زمين، تمکّنشان بخشيم، نماز بر پاي دارند و زکات دهند و امر به معروف کنند و نهي از منکر نمايند».

برنامه اين نظام شرعي و الهي و ماهيّت و حقيقتش با آن حکومت ها فرق بسيار دارد، حقيقتش خلافت الله و برنامه اش احکام الله است.

 

ادامه مطلب
سه شنبه 29 اردیبهشت 1394  - 10:42 AM

انقلابات بزرگ که براي متحوّل و دگرگون کردن يک وضع سياسي و اجتماعي و اقتصادي و فرهنگي به وجود مي آيد، بايد به يک نظام غير استبدادي منتهي شود که حتي رهبران انقلاب هم نتوانند در شکل انقلاب، استبداد ديگري را بر مردم تحميل نمايند.

از سوي ديگر در بعضي موارد ديده مي شود که جامعه اي که انقلاب کرده استعداد انتقال فوري به حکومت دموکراسي را ندارد، يا به واسطه اينکه رشد جامعه در اين حد نيست، يا براي اينکه اعمال نفوذهاي خارجي مانع مي شود که انتخابات آزاد انجام بگيرد، و در نتيجه مشاهده مي شود که اگر بخواهند فوراً انقلاب را به حکومت به قول خودشان مردم بر مردم منتقل کنند، اصل هدفشان از انقلاب، مثل استقلال سياسي يا فرهنگي، از بين مي رود و وابستگي و استبداد سابق به صورت دموکراسي ادامه مي يابند. لذا اين انقلابيون آمدند و اين طرح را دادند که براي ادمه انقلاب و آماده شدن يک ملّت براي حکومت دموکراسي کامل، رهبر انقلاب يک فردي را که آشنائي کامل به انقلاب داشته باشد و بتواند انقلاب را در مسير خود راهنمائي کند و در اين دوره انتقال جامعه را آماده سازد به ملّت معرفي نمايد تا او را به رهبري انتخاب کنند.

حال اين نظر تا چه حد صحيح است و آيا با اين توضيحات، اين رژيم انتقالي، از ديکتاتوري خارج مي شود يا نه؟ و آيا در صورتي که انتخاب شخص معرفي شده الزامي باشد اين حرف که يک نسل جامعه از حق خود محروم شوند و به حکومتي که نمي خواهند تن در دهند، براي اينکه نسل آينده حکومت دموکراسي داشته باشند چگونه توجيه مي شود؟، و اگر الزامي نباشد، اين دوره انتقال نخواهد بود و خطر اينکه مردم تحت نفوذ عواملي، ديگري را که نا آشنا به انقلاب است انتخاب نمايند، و انقلاب از مسير خود منحرف شود، دفع نخواهد شد. فعلاً در مقام بر شمردن نواقص و معايب اين نظر نيستيم، اجمالاً مي خواهيم اين مطلب را بگوئيم که آن انقلاباتي که در کنفرانس باندونگ مطرح شده انقلابات رهائي بخش به منظور باز پس گرفتن اختيارات غير مشروع از زمامداران مستبد و بر قرار کردن حکومت ملي و به اصطلاح دموکراسي است که در ملّتهاي عقب مانده و استعمار زده آسيا و آفريقا و آمريکاي لاتين واقع شده و مي شود.

اما در انقلاب اسلامي که هميشه تداوم دارد و هميشه بوده است آن چيزي که محرک و الهام بخش انقلابيون اسلام خواه است، همان ايمان به حکومت «الله» و رهنمودهاي سياسي قرآن و سيره حضرت رسول (ص) است، که خواست واقعي توده هاي مسلمان باز گشت حکومت «الله» و نظام اسلام است.

پس اين انقلاب با معيارهاي اسلامي که دارد هدفش برقراري نظام شرعي و الهي خواهد بود. اين انقلاب که با الهام مستضعفان از آياتي مثل آيه: (ونريد أن نمن علي الذين استضعفوا في الارض...) = «و اراده داريم بر آنانکه در زمين به استضعاف کشيده شدند منت نهيم و...» [1]  و آيه: (ونري فرعون وهامان...[2]  و صدها آيات حرکت بخش و انقلاب آفرين به وجود مي آيد، هدفش مشخص و عاليتر و سازنده تر از انقلابات عادي است.

نظام امامت، نظام انقلابي تداوم انقلاب اسلام و امتداد رسالت اسلام است، و براي انتقال قدرت و مقدمه انتقال به رژيم ديگر نيست; چون چنانکه گفتيم نظام، نظام اول و آخر و هميشه جاودان است چنانکه حکومت «الله» بر کل عالم هستي و بر اجزاي آن، حکومت دائم و غير قابل زوال است. نظام مختص به ملل عقب مانده نيست، نظام همه جوامع و رهبر همه انسانها است. ملل عقب مانده را به جلو مي راند و ملل پيشرو را رهبري مي نمايد و به آنها محتواي انساني و شرافتمندانه مي دهد. دنيا هر چه جلو مي رود با نظام امامت و وحدت حکومت و قانون واحد روي موافق بيشتر نشان مي دهد، چنانکه به آن اشاره کرديم و تا حال آزمايش شده و پس از اين هم آزمايش خواهد شد، دموکراسي حکومت آيده آل و تمام انساني و نمونه و موافق با انديشه هاي متعالي بشر و حتي چنانکه مي گويند حکومت مردم بر مردم، نيست و آنچه ديده مي شود انحطاط هاي گوناگون حکومتها و ملّتها را تهديد مي کند، و جهان را به سوي جنگ و کشتار و محو مدنيّت پيش مي برد و نشان مي دهد که اين نوع حکومتها، انساني نيست تا حکومت الله را که در نظام امامت تجلّي مي کند مقدمه آن بدانيم.

رژيم رهبري انقلابي که مقدمه دموکراسي خوانده مي شود خود اصالت و موضوعيت ندارد، اما نظام امامت که هر انقلابي در صورتي ناجح و پيروز خواهد شد که به آن برسد، مقدمه نيست و از آغاز بوده و تا پايان خواهد بود.

نظامي که رهبري محمد (ص) و علي (ع) را دارد، هرگز مقدمه نظامي که زمامداران معلوم الحال کشورهاي به اصطلاح متمدن پيشرفته شرقي و غربي رهبري آن را دارند نخواهد بود، تا کسي آن را به رژيم هاي انقلابي معاصر افريقا يا جاهاي ديگر قياس کند. لذا فردي مثل «روسو»، مي گويد که: دنياي کنوني به رهبري مانند محمد (ص) نيازمند است زيرا فقط چنان رهبر الهي و چنان نظامي که رهبران آن مانند محمد (ص) و علي (ع) باشد، مي تواند کشتي متلاطم و طوفاني شده بشريت را از امواج فتنه ها و طوفانهاي گوناگون نجات دهد.

ادامه مطلب
سه شنبه 29 اردیبهشت 1394  - 10:42 AM

 

اما اصل نياز جامعه به رهبري و مديريت، يک امر بديهي است، چون هيچ جامعه اي بدون رهبر و هيچ کارواني بدون کاروان سالار، هيچ لشگري بدون فرمانده، بقا و دوام نخواهد يافت، نظام همه امور، در گرو وجود مديريّت صحيح است، لذا هر جمعيتي وقتي بخواهند تشکيل شوند، در بين خود رئيس و رهبري را انتخاب مي نمايند، و اين مسأله عملاً مورد اتفاق همه ملل بوده و هست، اگر چه در نوع و شکل آن و فردي يا گروهي بودن آن تفاوتها و نظرات مختلف دارند.

 

و اما خصوص نظام امامت و ولايت، پس نياز به آن براي آن است که نظامات ديگر، هيچ يک مقاصدي را که بشر از يک نظام سالم و عدل انتظار دارد برآورده نمي کنند و در هيچ يک آنها اصل حکومت اصلح و افضل، و اصل نفي استضعاف و عدم تجاوز به حقوق ديگران، مراعات نمي شود. نظاماتي که در طرف افراط و تفريط قرار دارند. يا فقط حنبه حيواني بشر را ملاحظه مي نمايند و حکومت و سازمانهاي آن مانند يک مؤسسه دامداري مدرن، برآورنده نيازهاي حيواني بشر مي باشند که اگر راست بگويند وبه اين مقدار تعهد خود عمل کنند (با اينکه عمل نمي کنند) در برابر کار و زحمت و فرمان بري انسانها در کارخانه و سازمانهاي کشاورزي، خوراک و پوشاک و قرار گاهي به آنها مي دهند، يا چنان او را آزاد مي سازند که به اسم آزادي، هر عمل ضد شرف و انسانيّت را مرتکب شود. و براي ثروت اندوزي از هر جنايت و خيانت روي نگرداند. اين حکومتها دنيا را سرگردان، و بشر را از زندگي نااميد، و در امواج نگرانيها و خطرات و ناآرامي غرق ساخته است که محصول آن تمدن منهاي انسانيّت کنوني است.

امروزه با اين تحولات بزرگي که پس از چهارده قرن از ظهور اسلام در دنيا واقع شده و مکتبهاي سياسي و اجتماعي گوناگون که عرضه شده، نواقص و معايب اين نظامها بيشتر ظاهر شده و معلوم گرديده است که اينها دردهاي واقعي بشر را درمان نخواهند کرد و يگانه وسيله رفع اين ناآراميها و دلهره ها و تبعيضات، رفتن به پناه نظام الهي است.

بنا بر اين حاجت به اين نظام، هر روز محسوس تر مي شود و ناکاميها و بي عدالتيها با اين نظام در حدّي که ممکن است پايان مي پذيرد.

يقيناً بشر پس از اين که از اين نظامات مأيوس شده و همه را آزمايش کرد به سو نظام امامت روي خواهد آورد، نظام که نمونه آن حکومت متواضع علي و روش علي، و زندگي حق پرستانه علي و عدالت و تقواي علي، سربازي علي، صراحت لهجه و شجاعت علي، کار و کوشش علي، پايداري و فداکاري علي است.

 

نظامي که شرط رهبري آن، عصمت و صلاحيتي است که هر کس از جانب خدا و پيغمبر، به رهبري آن منصوب شد، واجد اين صلاحيت است و بدون معرفي خدا و پيغمبر، کشف و تشخيص آن با وسايل ديگر قابل اعتماد نبوده بلکه اکثراً خلاف واقع مي شود

ادامه مطلب
سه شنبه 29 اردیبهشت 1394  - 10:41 AM

امام و امامت بر حسب لغت مشتق از «اُم» به معناي هر چيز است که چيزهاي ديگر به آن ضميمه و نسبت داده مي شوند، و يا از او پيدا مي شوند، يا الهام مي گيرند، و اطلاق امّت هم بر گروه و جماعتي که در يک امر اشتراک فکري و اعتقادي، يا سياسي، يا مکاني، يا زماني، يا زباني دارند، و ضميمه به هم شده اند، ظاهراً از همين جهت است، و ترجمه و تفسير امام به پيشوا و قائد و رهبر همه به اين ملاحظه است.

 

پس امام و امّت و امامت، در معني به هم نزديک و وابسته اند هر کجا که امّت هست امام و امامت نيز هست، و امّت بي امام معني ندارد، چنانکه بر مردمي که در يک شهر ويک مکان مسکن دارند يا اهل يک زمان و يک ربان باشند، در صورتيکه از جهت سياست و اجتماع و دين يکسان نباشند، ظاهراً اطلاق امّت مجاز است، چون اطلاق «امام» بر زبان و مکان قابل توجيه نيست، و بلکه در غير انسان اطلاق «امام» اگر چه کتاب ديني باشد، نيز به عنايت مي باشد. و بالاخره اطلاق امّت بر مردمي که پيشوا و امام و رهبر واحد داشته باشند با معناي اصل موافقتر است و حقيقت است. لذا اطلاق امام بر پيغمبر و امام و اطلاق امّت بر پيروان پيغمبر و امام حقيقت است. [1] .

اما اطلاق امّت بر مردم فارس و روم و هند يا اصناف پرندگان و جانداران ديگر، يا پيروان تورات و انجيل، اگر مجاز نباشد مثل اطلاق امّت بر پيروان پيغمبر و امام، ظاهر در معناي حقيقي نيست.

بنا بر اين، امّت بر گروهي گفته مي شود که به واسطه پيروي از امام واحد، همه هم قطار و به امام خود انتساب داشته و مقتدي باشند. و امام کسي است که اين گروه به او منضم و منتسب و رهبر و پيشوا و مقتداي آنها باشد. اين هم ناگفته نماند، چنانکه اشاره شد بر حسب لغت «امام» بر هر کسي که جماعتي به او انضمام و انتساب دارند، خواه امام حق و عدل باشد يا امام باطل و جور، اطلاق مي شود، اما وقتي بطور مطلق امام گفته شود، ظاهر در امام حق است يعني آن امام حق مقصود است.

اين توضيحات بر حسب لغت و مفهوم و معني لغوي امام و امامت و امت است که مع ذلک بايد گفت به تحقيق و بررسي و مراجعه بيشتر به کتابهاي لغت و مخصوصاً تأمّل بيشتر در آيات قرآن مجيد و نهج البلاغه و احاديث نياز دارد.

 

» امامت بر حسب اصطلاح

 

 

امامت بر حسب اصطلاح

 

امامت وقتي بطور اطلاق و بي قيد گفته مي شود، پيشوائي و سر پرستي و وجود الگوئي و نمونه برتر و عالي تر و نمايش يک مکتب است، وبه عبارت ديگر، مقصود از امامت، در اصطلاح و در هنگامي که بدون قرينه اي ذکر شود، در لسان قرآن و نهج البلاغه و ساير احاديث و روايات، منصب و مقامي است که خدا به افرادي از خواص بندگان شايسته خود که انسان مافوقند عطا مي کند، و دارندگان آن منصب، کارگزاران خدا و نگبهان امر و شرع خدا، و گواهان بر خلق خدا و دست پروردگان خدا، و در قيامت مدافع از پيروان خود و شفعاء آنها مي باشند، و وارد بهشت نشود، مگر کسي که آنها را بشناسند و آنها او را بشناسند. و وارد آتش نشود، مگر کسي که آنها را انکار کند وآنها او را انکار نمايند.

کتاب خدا و سنّت پيغمبر (ص) فقط توسط آنان شرح و تفسير مي شود، و هر کس تند رفته باشد بايد به سوي آنها باز گردد، و آنان که کند مي روند بايد خود را به امام برسانند.

امامان مانند نجوم آسمانند، که هر زمان يکي از آنان از دنيا برود ديگري قائم مقام او مي شود. اگر سخن بگويند حق و راست مي گويند، واگر سکوت کنند کسي بر آنان پيشي نمي گيرد، درهاي حکم و حکمتهاي خدا در اختيار امام است.

امام حيات علم و مرگ جهل است، بردباريش از دانائيش آگاهي مي دهد، و ظاهرش از باطنش.

امام از حق و قرآن جدا نمي شود و قرآن و حق از امام جدا نمي شوند.

امامان ارکان اسلام و پناهگاه مردم مي باشند، حق به واسطه آنها به نصاب و معيار خود قرار مي گيرد، و آنان راسخان در علم هستند. خدا آنان را برگزيده و بلند گردانيده، هر کس به امام تمسک جويد و در کشتي ولايت و ايمان به او بنشيند، نجات مي يابد.

آيات کريمه قرآن در شأن آنها نازل شده و گنجهاي علم خدا به آنها عطا شده. زمين از وجود امام خالي نخواهد ماند، يا امام ظاهر و آشکار است، يا غايب و پنهان از انظار.

امام رهبر سياسي و فکري و خليفه خدا و حاکم و ولي امر است، يعني همه اين مقامات از شؤون او است. او از جانب خدا ولي امر و حاکم و خليفه است، و اولويّت به اموال و نفسو مردم دارد و بر اداره امور و کارها و احقاق حقوق و دفع و رفع ظلم و اجراي احکام و سياسات، و بر قرار کردن عدالت در بين مردم و حفظ نظام و تأمين امنيّت و آسايش خلق، و عمران زمين و فراهم ساختن وسائل ترقّي و تعالي براي همگان، ولايت دارد. امر، امر او و فرمان، فرمان او است. [2] .

 

علماي کلام، «امامت» را تعريف فرموده اند که: رياست بر کلّيه امور دين و دنياي مردم است، به واسطه پيغمبر. نواحي شخصيت امام متعدد است وبه اعتبار اين نواحي، امام لقب خاص دارد. مثلاً يکي از القاب امام خليفة الله است، وقتي از سوي خدا در نظر گرفته مي شود. وقتي ولي الله خوانده مي شود، بيشتر نظر به وسعت و گسترش اختيارات و توسعه منطقه نفوذ امر او و اولويّتش بر اموال و انفس و جهات ديگر است. وقتي او را وصي مي گويند، جنبه اختصاص او به پيغمبر و انتخاب او براي امور مربوط به پيغمبر و امام سابق و محرميّت او به اسرار و مأموريتهاي خاص، و پاسداري از امانات مهمّ الهي در نظر گرفته مي شود.

ادامه مطلب
سه شنبه 29 اردیبهشت 1394  - 10:41 AM

مسأله امامت، از مسائل مهمي است که علاوه بر آنکه خود اصل است، با ساير عقايد اسلامي مرتبط است و مخصوصاً از اصل توحيد که مصدر اصول ديگر است، مايه و اصالت مي گيرد، و عقيده توحيد در ابعاد و اقسام متعددي که دارد، خود به خود عقيده به نظام الهي امامت را طبق برداشتي که شيعه از آن دارد فر مي گيرد، و ميزان و معيار در تشخيص هر عقيده اسلامي، اين است که به منبع صاف و زلال عقيده توحيد اتصال داشته باشد.

از باب مثال، عقيده «نبوّت و وحي» بر اساس همين عقيده به توحيد و علم و حکمت و قدرت خداوند متعال استوار است.

وضع و تقنين قوانين، و تشريع شرايع و احکام، و بالاخره تکليف و الزام مردم به انجام يا ترک هر کار، فقط سزاوار خداوند متعال است که مالک همه و حاکم بر همه است، وبه مصالح و مفاسد و ظاهر و باطن و تمام اسرار وجود اين انسان (موجودي که بر خودش هنوز ناشناخته مانده) عالم و آگاه است. و بالاخره نبوّت از جهت اصل و مصدرش، وحي خداي يگانه و ارتباط با غيب جهان و صاحب و مالک حقيقي و خالق عالم است. و از جهت محتوا، تشريعات و اوامر و نواهي و طرحهاي تربيتي الهي براي ترقي و کمال بشر است، و از جهت وظيفه و تکليف، شخص نبيّ از جانب خدا مأمور و عهده دار ابلاغ آن به بندگان خدا است. قوانين مختلف و نظامهاي گوناگون، علاوه بر اينکه از منبعهاي غير اصيل و غير صالح و حاکي از استعلا و طغيان است، در جهت تفرقه و جدائي و تعدد مناطق نفوذ و موجب استبداد و استضعاف و ساير مفاسد نظامهاي مشرکانه و جاهلي نيز مي باشد.

ادامه مطلب
سه شنبه 29 اردیبهشت 1394  - 10:41 AM

کاوش براي شناختن امام به اين جهت واجب است که حد اقل اين احتمال در بين است که شخصيتي باشد که اطاعت او به حکم خدا بر ما واجب وبر امور ولايت بين است که شخصيتي باشد که اطاعت او به حکم خدا بر ما واجب وبر امور ولايت داشته باشد، و مفسر قرآان و مبين احکام و رهبر دين و دنياي مردم باشد، وبا اين احتمال، عقل ما را موظف مي نمايد که پيرامون آن به کاوش بپردازيم و او را شناسائي نمائيم. و اگر در اين وظيفه مسامحه کنيم و چنين شخصيتي وجود داشته باشد و او را نشناخته باشيم، معذور نخواهيم بود و الزام عقلي و وجداني داريم که دنبال اين احتمال را بگيريم تا به نفي يا اثبات آن برسيم.

و اين بيان در لزوم شناختن پيغمبر و بلکه لزوم کاوش از وجود خدا نيز جاري است. هيچ کس معذور نيست که در برابر اينگونه مسائل بي تفاوت باشد. بايد براي هر يک از اين پرسشها پاسخ داشته باشد، که صاحب اين جهان و آفريننده اين جهان کيست؟ و زندگي و حيات و بطور کلي عالم هستي پوچ و پوک و لغو و باطل و نااميد کننده است، يا با محتوي و بر حق و اميد بخش و در مسير بقاء و کمال است؟ خدا بندگان را با نيازي که به هدايت دارند چگونه هدايت کرده است؟ آيا به همان هدايتهاي عقلي و فطري اکتفا کرده، يا علاوه به وسيله افرادي به نام انبياء و پيامبران، آنها را به برنامه هاي اعتقادي و اخلاقي و عملي هدايت فرموده و حجت را بر مردم تمام کرده و لطفش را کامل نموده است؟ آيا براي رهبري بعد از پيغمبر، کسي را معين کرده است؟ و اگر معين کرده است شخص تعيين شده کيست؟ اگر هم کسي بشر را متوجه به اينگونه پرسشها ننمايد، خود به خود اين سؤالات برايش جلو مي آيد.

علاوه بر اين، در مورد شناخت امام، قرآن و احاديث نيز دلالت و صراحت دارند مثل آيه:

(ياأيها الذين آمنوا أطيعوا الله وأطيعوا الرسول واُولي الامر منکم) [1]  «اي کساني که ايمان آورده ايد، خداي را اطاعت کنيد و رسول و صاحبان امر از خويش را فرمان بريد».

روشن است طبق اين آيه اطاعت ولي امر واجب است، و آن بدون شناخت او امکان پذير نيست. از اين جهت شناختن امام واجب است، بنا بر اين هيچ کس در ترک معرفت امام و تحقيق و کاوش از اين موضوع معذور نمي باشد.

 

ادامه مطلب
سه شنبه 29 اردیبهشت 1394  - 10:41 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 155

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 1721865
تعداد کل پست ها : 20595
تعداد کل نظرات : 20
تاریخ ایجاد بلاگ : جمعه 29 مرداد 1389 
آخرین بروز رسانی : پنج شنبه 25 مرداد 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

کد ذکر ایام هفته
اوقات شرعی

حدیث