به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

بسته شعر / به من نگر كه رخى همچو كهربا دارم

اشعار امام خمینی ( ره ) در ۶ فصل (غزلیات، رباعیات، قصاید، مسمط، ترجیع بند) و اشعار پراکنده تنظیم شده است.

بسته شعر / بـــه مــــن نگـــر كه رخى همچو كهــــربا دارمبه گزارشحوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛دیوان شعر امام خمینی ( ره ) در ۶ فصل (غزلیات، رباعیات، قصاید، مسمط، ترجیع بند و اشعار پراکنده تنظیم شده و اولین بار توسط موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره) در ۴۳۸ صفحه انتشاریافته‌است.

 

بسیاری از شعرای معاصر مانند  حمید سبزواری، جواد محقق، عبدالجبار کاکایی، رحیم زریان، محمدعلی بهمنی، کامران شرفشاهی، سعید بیابانکی، صابر امامی، عباس چشامی و امیر مرزبان، در ارتباط با این دیوان اظهار نظرهایی کرده‌اند.

 

اشعار دیوان امام خمینی ( ره ) که عمدتا در سبک عراقی سروده شده‌اند، به زبان‌های دیگری هم ترجمه و انتشار یافته‌اند.

 

بـــه مــــن نگـــر كه رخى همچو كهــــربا دارم      

  دلــــى به ســــوى رخ يـــار دلـــربا دارم

 

ز جـــام عشق چشيـــدم شراب صدق و صفا     

    به خــــُمّ ميكــــده بـا جان و دل، وفادارم

 

مرا كه مستى عشقت، ز عقل و زهد رهــاند       

  چــــه ره به مــــدرسه يا مسجد ريا دارم؟

 

غلام همّت جــــام شــــراب ســـــاقــى باش      

   كــه هر چه هست از آن روى با صفا دارم

 

نسيم عشــق ، بــــه آن يـــار دلـــربا  بـــرگو         

ز جـــاى خيــــز كـــه مــن درد بى‏دوا دارم

 

چـــه رازهــــاست در اين خمّ و ساقى و دلبر        

بــــــه جــــان دوست ز درگــــاه كبريا دارم

 

سخن ز تخت سليمـــان و جـــام جـــم نـزنيد       

 كــــه تــــاج خســــروِ كــِى را منِ گدا دارم

 

محراب عشق

 

 جــــز خـــــــــم ابروى دلبر، هيچ محرابى ندارم      

  جـــز غــــم هجــران رويش، من تب و تابى ندارم

گفتـــــم انـــــــدر خواب بينم چهره چون آفتابش   

حسرت اين خواب در دل ماند، چون خوابى ندارم

 

سر نهم بر خاك كويش، جان دهم در ياد رويش      

ســرچه باشد؟ جان چه باشد؟ چيز نايابى ندارم

 

با كــــه گويم درد دل را؟ از كه جويم راز جان را؟     

  جــــز تـــو اى جــان رازجويى، دردِ دل يابى ندارم

 

تشنه عشق تو هستم، باده جانبخش خواهم        

هــــر چه بينم جز سرابى نيست، من آبى ندارم

 

مـــن پريشان حالم از عشق تو و حالى ندارم    

 مــــن پـــريشــــان گـويم از دست تو آدابى ندارم

 سايه عشق

بـــى هــــــواى دوست، اى جان دلم، جــانى ندارم       

دردمنـــدم، عــــاشقم بى دوست، درمانى ندارم

 

آتشـــــى از عشق در جانم فكندى، خـــوش فكندى     

  مـــن كــــه جـــــز عشق تو آغازى و پايانى ندارم

 

عشـــق آوردم در ايـــن ميخـــــانه بـــا مشتى قلندر      

پـــــرگشـــــايم سوى سامانى كه سامانى ندارم

 

عالـــم عشق است، هـــــر جا بنگرى از پست و بالا     

  ســـــايه عشقــــم كــــه خود پيدا و پنهانى ندارم

 

هر چه گويد عشق گويد، هر چه سازد عشق سازد      

من چه گويم، من چه سازم، من كه فرمانى ندارم

 

غمــــزه كـردى، هر چه غير از عشق را بنيان فكندى    

  غمــــزه كن بــــر من كه غير از عشق بنيانى ندارم

 

ســر نهم در كــوى عشقت، جان دهم در راه عشقت   

  من چه مى‏گويم كه جز عشقت سر و جانى ندارم

 

عاشقــــم، جز عشق تو، در دست من چيزى نباشد    

عـــــاشقم، جــــز عشق تــو بر عشق برهانى ندارم

جامه دران 

  مــن خـــــواستــار جام مى از دست دلبرم       

  اين راز با كه گويم و اين غم كجا برم؟

 

جــــان باختم به حسرت ديدار روى دوست        

پــــــروانه دور شمعـــم و اسپند آذرم

 

پــرپـر شـــدم ز دورى او، كنج اين قفـــس       

ايـــن دام باز گير تا كه معلّق زنان پرم

 

ايــن خــــرقه ملــــوّث و سجـــــّاده ريـــــا        

  آيــــا شــــــود كه بر درِ ميخانه بردرم؟

 

گـــر از سبــــوى عشق، دهد يار جرعه‏اى     

   مستــانه، جان ز خرقه هستى درآورم

 

پيرم؛ ولى به گوشه چشمى جوان شوم        

 لطفــــى كــــــه از سراچه آفاق بگذرم

 بهار جان

 

 بهــــار آمد، جوانى را پس از پيرى ز سر گيرم      

كنـــار يــــار بنشينم ز عمـــر خــود ثمرگيرم

 

بــــه گلشن باز گردم، با گل و گلبن در آميزم      

بـــه طرف بوستان دلدار مهوش را به برگيرم

 

خــــزان و زردى آن را نهم در پشت سر، روزى    

  كـــه در گلـزار جان از گل‏عذار خود خبر گيرم

 

پَـــر و بالــــم كه در دىْ از غم دلدار، پرپر شد     

  بـــه فـروردين  به ياد وصل دلبر بال و پر گيرم

 

بـــه هنگام خـزان در اين خراب آباد، بنشستم    

  بهـــار آمــد كـــه بهـــر وصل او بار سفر گيرم

 

اگر ساقى از آن جامى كه بر عشاق افشاند       

بيفشـــاند ، به مستى از رخ او، پرده بر گيرم

 

 

انتهای پیام/  

ادامه مطلب
یک شنبه 14 خرداد 1396  - 5:32 PM

بسته شعر/ عبد گناهکار من چرا ز من جدا شدی

اشعار مناجات با خدا را دراینجا بخوانید.

بسته شعر/ عبد گناهکار من چرا ز من جدا شدی/////به گزارش حوزه قرآن و عترت باشگاه خبرنگاران،اشعار، شاعران اهل بیت در مناجات با خدا را در اینجا بخوانید.

 

 

 

غلامرضا سازگار

 

عبد گناهکار من چرا ز من جدا شدی

بر در غیر رفتی و دور ز آشنا شدی

 

قرار ما نبود این، مرا رها کنی چنین

دیده ز هم گشا ببین خود به کجا رها شدی

 

بندۀ بی‌ وفای من عبد گریز پای من

چرا گریختی ز من چه شد که بی‌وفا شدی

 

هر چه گناه کرده‌ای عفو نمودم از کرم

هر چه صدا زدم تو را باز ز من جدا شدی

 

حاصل خویش سوختی وصل مرا فروختی

اسیر نفس گشتی و هوایی هوی شد 

 

من همه هست خویش را بهر تو خلق کرده‌ام

تو همه را ندیدی و غرق یم خطا شدی

 

خداست یار و یاورت چگونه نیست باورت

دمی به خود بیا ببین که غافل از خدا شدی

 

رشتۀ وصل ما و تو پاره نمی‌شود بیا

خدای تو منم چرا بندۀ غیر ما شدی؟

 

مرا بس است آه تو گذشتم از گناه تو

دست بده به دست من از چه گریز پا شدی؟

 

خداست با تو «میثما» تو نیز باش با خدا

به سوی دوست کن سفر در به درِ کجا شدی؟

 

آرمان صائمى

 

بازهم نیمه ى شب گریه و آه آوردم

به درِ خانه ى تو باز پناه آوردم

 

رو سیاهم که نشد توبه ى من مقبولت

واى بر من که فقط بار گناه آوردم

 

 

مهربانِ دل من…رد نکنم از در خویش

من پشیمان شده ام…روى سیاه آوردم

 

اشک هاى منِ بیچاره سراب است ولى

دلخوش از اینکه به درگاه تو چاه آوردم

 

جان زهرا کمکم کن..آبرویم را بخر

به در خانه ى تو باز پناه آوردم

 

حمیدرضا محسنات

 

خیلی گرفته دور شما را گناهکار 

آقا چه میکنی تو مگر با گناهکار ؟

 

تو سربلند عالمی و سر به زیر ما 

تو عاری از گناهی و ماها گناهکار

 

 

هرجا مقدمات گناهی فراهم است 

نشناخته همیشه سر از پا گناهکار

 

مثل تویی شبیه مرا درک میکند ؟ 

تو نو و خیر و برکتی , اما گناهکار …

 

جای همه به سوی خدا توبه میکنم 

یک شب سحر کنی تو اگر با گناهکار

 

اهل گناه مانده , فقط چون که وا نشد 

پایش به کربلای معلی گناهکار

 

جایی نمانده , از همه جا رانده آمده 

باید که جا دهی تو و اِلّا گناهکار …

 

دیدم به خواب صحن تو راهم نداده اند

آمد صدایتان که بفرما گناهکار …

 

حسن کردی

 

توبه ام توبه نشد هر چه که همت کردم

من به ستاری تو سخت جسارت کردم

 

هر چه تو دوست شدی با من الوده ولی

بی حیاتر شده با نفس رفاقت کردم

 

رمضان است و دل از خواب نکندم افسوس

مثل هر سال من از لطف تو غفلت کردم

 

من از این فلسفه روزه از این فیض عظیم

به همین تشنگی ساده قناعت کردم

 

روزه هم چشم مرا باز نکرده،نکند

عادتم بود اگر هرچه عبادت کردم

 

هر چه هستم سر دیوانگی ام میمانم

روزه ام را فقط افطار به تربت کردم

 

خواستم از عطش روزه بگویم اما

از لب تشنه اش احساس خجالت کردم

 

روزه ام روضه شد و روضه مرا میکشدم

یاد ان تشنه لب کرببلا میکشدم

 

امیر عظیمی

 

سفره داری که به من اذن ضیافت داده

بار دیگر به گدا لقمه ی عزت داده

 

ماه شعبان و رجب رفت و به من گفت کسی

رمضان آمده و حق به تو فرصت داده

 

 

ای گنهکار! پشیمان شو، خدا در این ماه

به خلاصی تو از نار رضایت داده

 

روزه و نافله و ذکر و دعاهای سحر

من چه کردم به من این قدر لیاقت داده

 

ماه میلاد امام حسنم این ماه است

رمضان را پسر فاطمه برکت داده

 

به شب قدر که آیینه ی زهراست قسم

شیعه را حب علی بر‌گ برائت داده

 

روزه داری و لب تشنه و قرآن خواندن

اثر چیست به من فیض تلاوت داده؟!

 

به فدای لب عطشان اباعبدالله

او به قرآن خداوند حلاوت داده

 

این حسین است که عالم همه دیوانه ی اوست

این حسین است به من حال عبادت داده

 

روی آن سینه که بوسید نبی چکمه نکوب!

شمر ملعون، که به تو این همه جرات داده؟!

 

 

انتهای پیام/ 

ادامه مطلب
یک شنبه 14 خرداد 1396  - 5:32 PM

بسته شعر / در طریقت با ادا بودن نمى آید بکار

در ر آثار سعدی شاعر معرفت و اخلاق نیز توجه به روزه و شرایط آن دیده می‏ شود.

بسته شعر / در طریقت با ادا بودن نمى آید بکار

 به گزارش حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ در آثار سعدی شاعر معرفت و اخلاق نیز توجه به روزه و شرایط آن دیده می‏ شود. در یک مورد شاعر، توجه کامل به خدا را مطرح کرده و روزه و عبادتی را که ریا و سمعه‏ای در آن طرح شود مطرود می‏داند:

 

شنیدم که نابالغی روزه داشت

به صد محنت آورد روزی به چاشت...

 

پدر دیده بوسید و مادر سرش

فشاندند بادام و زر بر سرش

 

چو بر وی گذر کرد یک نیمه روز

فتاد اندرو ز آتش معده سوز

 

به دل گفت اگر لقمه چندی خورم

چه داند پدر غیب یا مادرم

 

چون روی پسر در پدرم بود و قوم نهان

خورد و پیدا به سر برد صوم که داند

 

چون در بند حق نیستی

اگر بی وضو در نماز ایستی

 

(بوستان ص 273)

 

و در موردی دیگر تهمت و غیبت را از مبطلات روزه دانسته، می‏گوید:

 

به طفلی درم رغبت روزه خاست

ندانستی چپ کدام است و راست

 

یکی عابد از پارسایان کوی

همی شستن آموختم دست و روی

 

که بسم الله اول به سنت‏بگوی

دوم نیت آور سوم کف بشوی

 

پس آنگه دهن شوی و بینی سه بار

مناخر به انگشت کوچک بخار

 

به سبابه دندان پیشین بمال

که نهی است در روزه بعد از زوال

 

وزان پس سه مشبت آب بر روی زن

ز رستنگه موی سر تا ذقن

 

در دستها تا به مرفق بشوی

ز تسبیح و ذکر آنچه دانی بگوی

 

دگر مسح سر بعد از آن غسل پای

همین است و ختمش به نام خدا

 

کس از من نداند در این شیوه به

نبینی که فرتوت شد پیر ده

 

شنید این سخن دهخدای قدیم

بشورید و گفت ای خبیث رجیم

 

نه مسواک در روزه گفتی خطاست 

بنی آدم مرده خوردن رواست

 

دهن گو ز ناگفتنی‏ها نخست

 

بشوی، آنکه از خور دنیا بهشت

(بوستان ص 292)

 

و در جای دیگر می‏گوید:

 

به سرهنگ سلطان چنین گفت زن

که خیز ای مبارک در رزق زن

 

برو تاز خوانت نصیبی دهند

که فرزند کانت نظر بررهند

 

بگفتا بود مطبخ امروز سرد

که سلطان به شب نیت روزه کرد

 

زن از ناامیدی سرانداخت پیش

همی گفت ‏با خود دل از فاقه ریش

 

که سلطان از این روزه گویی چه خواست

که افطار و عید طفلان ماست

 

خورنده که خیرش بر آید زدست

به از صائم الدهر دنیا پرست

 

مسلم کسی را بود روزه داشت

که درمانده‏ای را دهد نان چاشت

 

و گرنه چه لازم که سعیی بری

ز خود باز گیری و هم خوری

 

(بوستان ص 204)

 

 شعر  سید پوریا هاشمی

 

در طریقت با ادا بودن نمى آید بکار

از عبودیت جدا بودن نمى آید بکار

 

تا زمانى که نگاه ما بدست مردم است

روز و شب گرمِ دعا بودن نمى آید کار

 

سعى کن جبران کنى هر اشتباهى کرده اى

شرمسار از هر خطا بودن نمى آید بکار

 

چند وقتى غافلیم و چند وقتى زاهدیم

کافرِ زاهد نما بودن نمى آید بکار

 

وقتى از دریاى علم و فضلشان بى بهره ایم

در جوارِ اولیاء بودن نمى آید بکار

 

هرچه هستى بازهم رو برنگردان از درش

عهد کردن، بى وفا بودن نمى آید بکار

 

با حسین و با ابالفضلش رفاقت کن فقط

با اَجانِب آشنا بودن نمى آید بکار

 

وقت دفن پیکرى که زیر سم ها مانده است

جز به فکرِ بوریا بودن نمى آید بکار

 

 شعر آرمان صائمی

 

 بازهم نیمه ى شب گریه و آه آوردم

به در خانه ى تو باز پناه آوردم

 

روسیاهم که نشد توبه ى من مقبولت

واى بر من که فقط بار گناه آوردم

 

مهربانِ دل من..رد مکنم از درِ خویش

من پشیمان شده ام..روى سیاه آوردم

 

اشک هاى منِ بیچاره سراب است،ولى

دل خوش از اینکه به درگاهِ تو چاه آوردم

 

جان زهرا کمکم کن آبرویم را بخر

به درِ خانه ى تو باز پناه آوردم

 

شعر سید محمد میرهاشمی 

 

  روزه را فلسفه و حکمت و روحی باشد

قانع از روزه به جسمید و ز جان بی خبرید

 

تا کی از اشک شبانگاه یتیمان غافل

تا کی از درد و غم بیوه زنان بی خبرید

 

گاه افطار که بر سفره ی رنگارنگید

آری از سفره ی محتاج به نان بی خبرید

 

سحر از ماه شب عشق نشانی هرگز

وقت افطار هم از صاحب اذان بی خبرید

 

ای کسانی که در آئینه ی خود پیر شدید

تا کی از سوز دل نسل جوان بی خبرید

 

تا کی از یاد شهیدان خدا رو گردان

گویی از همت ایثارگران بی خبرید

 

دوره ی جنگ مگر جبهه نرفتید شما

که از آن شور و خلوص و هیجان بی خبرید

 

قامت شیعه دو تا گشت و نیامد دلبر

تا کی از سختی این بار گران بی خبرید

 

روزی آید که به میزان الهی آئیم

روزِ پاسخ به خدایی که از آن بی خبرید

 

اسم اعظم ببرید و همه گویید حسین

ز چه از معجزه اشک روان بی خبرید

 

شعر میلاد عرفان پور

 

 ما آیه‌های عصر خسرانیم

معجونی از تردید و ایمانیم

 

عهد الست از یادمان رفته‌ست

ما اهل نسیانیم، انسانیم

 

تبعیدمان کرده‌ست اقیانوس

امواج سرگردان طغیانیم

 

عالم همه آیات توحید است

با این‌همه، ما بندۀ نانیم

 

هم هم‌چنان دلتنگ فردوسیم

هم در صف گندم، فراوانیم

 

ما آتشیم و عمر ما هیزم

از خاطرات خود گریزانیم

 

ای آه! اگر سوی خدا رفتی

با او بگو که ما پشیمانیم

 

 شعر یوسف رحیمی

 نومید نمی‌شویم یک آن از ‌تو

دیدیم ‌مگر ‌به ‌غیرِ ‌ا‌حسان از تو؟

 

جر‌م و ‌گنه و ‌خطا و ‌عصیان از ما

جود و کر‌م و عطا و ‌غفران از تو

 

شعر غلامرضا سازگار 

 

کس به غیر از تو نخواهم چه بخواهی چه نخواهی

باز کن در که جز این خانه مرا نیست پناهی

 

نه من آنم که زلطف و کرمت چشم بپوشم

نه تو آنی که کنی منع گدا را زنگاهی

 

در اگر باز نگردد نروم باز بجائی

پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی

 

تو کریمی و  دو صد کوه به یک کاه ببخشی

من بیچاره چه سازم که ندارم پر کاهی

 

سوز دوزخ به از این کز شرر عشق نسوزم

به بهشتم ندهم گر بدهی شعلۀ آهی

 

سوز ده تا که بسوزد زغمت سخت درونی

اشک ده تا که بگرید زغمت نامه سیاهی

 

چو بدوزخ زدهان شعله صفت سر بدر آرد

این زبانی که دل شب به تو گفته است الهی

 

چون پسندی که فرود آوری اش در دل آتش

این جبینی که به خاک تو فرود آمده گاهی

 

سخن از وسعت عفوت نتوان گفت که فردا

جرم کونین به پیش کرمت نیست گناهی

 

دست «میثم» تو بگیر از کرم خویش که باشد

همچو کوری که نشسته است به غفلت سر چاهی

 

 شعر محمد کیخسروی

 

کوله باری مملو از بار گناه آورده ام

باز هم در محضرت روی سیاه آورده ام

 

از همه جا رانده و سویت پناه آورده ام

هستی ام را با امید یک نگاه آورده ام

 

ای اله دردمندان ، دردمندی آمده

یا غیاث المستغیثین مستمندی آمده

 

خانه ی دل را به خشت بی وفایی ساختم

غرق در بازی و صاحبخانه را نشناختم

 

پای عصیانم صفای نیمه شب را باختم

من به هر کس که رسیدم جز تورو انداختم

 

گوشه ی چشمی به احوال پریشانم بکن

ای خدایا رحم بر چشمان گریانم بکن

 

بین عشاق هر کسی دلداده باشد بهتر است

مستی ام وقتی که کوثر باده باشد بهتر است

 

سر به زیریم سر سجاده باشد بهتر است

چون شجر هر قدر که افتاده باشد بهتر است

 

قامتم را حیف شد که معصیت خم کرده است

اشکهایم را نگاه مبتلا کم کرده است

 

کاسه های خالیم را میشود که پر کنی؟

عبد عاصی را حفاظت از بلا و ضر کنی؟

 

قلب سنگی و سیاهم را شبیه در کنی؟

من پشیمان آمدم شاید مرا هم حر کنی

 

سفره ی دل را اجازه میدهی تا وا کنم؟

شرم دارم که سرم را محضرت بالا کنم

 

مرغ بسمل را مهیای شبی پرواز کن

امشب آخر لطف کن در را به رویم باز کن

 

کار احیا کردن این مرده را آغاز کن

پای من را به نجف یکبار دیگر باز کن

 

حتم دارم مرتضی پشت وپناهم میشود

سور و سات بخششم فورا فراهم میشود

 

هر کجا خوردم زمین زینب مرا امداد داد

گریه کردن را به من با گریه هایش یاد داد

 

آنچه میشد یا که میباید به ما میداد داد

قلب ویرانه خرید و در عوض آباد داد

 

درد ها بسیار و درمان با دوای زینب است

آبرویی هم اگر هست از دعای زینب است

 

حرف زینب چون وسط آمد پریشانش شدم

بی قرار صوت محزون حسین جانش شدم

 

بارها در خلوتم بودم که گریانش شدم

خواب دیدم سوریه از جان نثارانش شدم

 

گریه بر او‌مثل گریه بر حسین است و حسن
عالمی گریه کنش ، او اشکبار بی کفن

 

پیش چشمان عقیله روی سینه جا گرفت

با وقاهت پنجه ای انداخت گیسو را گرفت

 

با کمک‌از گیسویش سر را کمی بالا گرفت

خنجر کند خودش را روی حنجر تا گرفت

 

مادری فریاد زد که دست بردار از سرش

جای پایت مانده روی صحن پاک پیکرش

 

شعر سید محمد میرهاشمی

 

گفت دیباچه ی غم، گفتمش ای دوست منم

گفت رانده ز حرم، گفتمش ای دوست منم

 

گفت آن عبد فراری که سراپا گنه است

زده با نفس، قدم گفتمش ای دوست منم

 

گفت آن بنده ی شیطان که دل ما سوزاند

خصم ما شد همه دم، گفتمش ای دوست منم

 

گفت آن پشت به درگاه ربوبی کرده

آن به خود کرده ستم، گفتمش ای دوست منم

 

گفت آن غرق به گرداب معاصی به کجاست؟

با گناهان چو یم*، گفتمش ای دوست منم

 

گفت آن کیست که با این همه نافرمانی

نوشد از جام کرم؟ گفتمش ای دوست منم

 

گفت کو تشنه لبِ آب بقای کرمم

تا کشد پا ز عدم؟ گفتمش ای دوست منم

 

گفت آن کیست که سینه زن مولا گردد؟

تا خورد شیعه رقم، گفتمش ای دوست منم

 

گفت در جمعِ مناجات کنانِ سحری

کیست مهدیش، صنم؟ گفتمش ای دوست منم

 

شعر غلامرضا سازگار

 

 هر چند نگاهم همه بر این در خانه است

ای صاحب خانه نگهی خانه بهانه است

 

باز آمده ام تا که نشان از تو بجویم

وین کعبه به پیش نظرم سنگ نشانه است

 

تا آب وصالی دهی از زمزم غیبم

چون سیل روان از مژه ام اشک روانه است

 

بر من که به کوی تو یکی مرغ اسیرم

نام تو بود دانه و ذکر تو ترانه است

 

لالی به از آن است که بی ذکر تو باشم

زیرا که به جز ذکر تو هر ذکر فسانه است

 

رفتم به حجر بوسه زنم گفت به گوشم

هشدار که دل بیت خداوند یگانه است

 

بی شرمی من بین که گنه کردم و دیدم

هم پیش توام هم دو مَلَک بر سرشانه است

 

تو بر من مسکین در این خانه گشودی

من هر چه که دارم همه از این در خانه است

 

"میثم" به دلت مهر علی، در گرانیست

این دُر گران هستی این کهنه خزانه است

 

 انتهای پیام/

ادامه مطلب
سه شنبه 9 خرداد 1396  - 8:54 PM

بسته شعری ویژه وفات حضرت زینب (س)

در این گزارش به اشعاری پرداخته‌ایم که از عشق و ارادت شاعران به عقیله بنی‌هاشم (س) سخن می‌گویند.

بسته شعری ویژه وفات حضرت زینب (س)به گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ در سالروز  وفات عقیله بنی‌هاشم؛ حضرت زینب سلام‌الله علیها، اشعاری را آورده‌ایم که از عشق و ارادت شاعران به آن حضرت سخن می‌گویند. گزیده‌ای از این اشعار را در این گزارش بخوانید:

 

مادرِ گریه! مادرِ غم ها! جان از غصه آمده بر لب! 

روضه دارِ شبانه روز حسین! السلام علیکِ یا زینب!

 

چشم های تو از نجابت و نور، چشم های تو جنس باران است

گریه های زیاد آبت کرد،  بس که زخم دلت فراوان است

 

بین بستر که روضه می‌خوانی، وسط گریه می روی از حال

وسط روضه در و دیوار، وسط روضه سر و گودال

 

رو به کربُ‌بلا بکن بانو، لحظه های وداع سنگین است

درد دل کن تو با برادر خود، روضه بی شک دلیلِ تسکین است

 

خاطرم مانده ای برادر من، زلف هایت به چنگ گرگ افتاد 

گره در بین زلف تو می خورد، روی سینه نشست یک صیاد

 

حرمتت را حرامیان بردند، غارت پیکر تو یادم هست 

دست و پا می زدی مقابل من، شمر بالا سر تو یادم هست

 

نیزه ای میخ را به یاد انداخت، ناله ی مادر تو درآمد

آن قدر سعی کرد خواهر تا، نیزه از پیکر تو  درآمد

 

از تو سر ولی ز خواهر تو، پیش چشمت غرور می بردند

دل من را که خوب سوزاندند، سر تو تا تنور می بردند...

 

حجت‌الاسلام محسن حنیفی

 

کوفیان را که تو در کوفه تماشا کردی

خطبه ها خواندی و الحق که تو غوغا کردی

 

همه گفتند که حیدر به میان آمده است

دشمنان پدرت را همه رسوا کردی

 

گفتی از حیله و نیرنگِ همه کوردلان

و تو حق را به همان معرکه افشا کردی

 

لرزه ها بر بدن غاطبه شهر افتاد

کوفه را صحنه‌ای از محشر کبری کردی

 

با همان خطبه عجب جنگ نمایان کردی

کمر هرچه حرامی تو ز قد تا کردی

 

جلوی چشم همه خنده به رویت کردند

تو به چشم اسرا اشک خود اخفا کردی

 

کوفیان خنده کنان هلهله برپا کردند

مثل یک شیر عرب ولوله برپا کردی

 

کمرت خم شد از آن اوج مصیبت بانو

یادی از مادر خود حضرت زهرا کردی

 

کوفه یادآور مظلومیت حیدر بود

یاد مظلومیت و غربت مولا کردی

 

من نگویم که چه بر قاری قرآن کردند

ناله و لعن خودت را تو به اعدا کردی

 

و دریغا که در این کوفه دگر سقا نیست

که تو او را ز حرم راهی دریا کردی

 

آخر قصه تو با غصه ی خود فهماندی

صبر بر حادثه را بر همه معنا کردی

 

محمدحسین مدرسی

 

در سینه ام جز مِهر زینب جا نخواهد شد

با او کسی در عاشقی همتا نخواهد شد

 

عاشق شوی حرف دلم را خوب می فهمی

ذکری شبیه «زینب کبری» نخواهد شد

 

نوکر که جای خود، غلام نوکرانش هم

درمانده و محتاج در عقبی نخواهد شد

 

هر کس که گریان شد برای عمه ی سادات

شرمنده پیش حضرت زهرا نخواهد شد

 

داغ برادرها... اسارت... سیلی و غارت

در چشم بانویی جز او زیبا نخواهد شد

 

از غیرت و از عفت زهرایی اش پیداست

حتی اگر معجر بسوزد وا نخواهد شد

 

مِیلش شهادت بود در کرب و بلا، اما

زینب نماند که عدو رسوا نخواهد شد

 

بعد از ابوفاضل علمدار است و دین حق

جز با اسارت رفتنش برپا نخواهد شد

 

عمری بلا دیده ولی داغی برای او

مانند داغ عصر عاشورا نخواهد شد

 

همراه مادر هر چه بر سر می زنیم انگار

قاتل ز روی سینه ی تو پا نخواهد شد

 

کل تن تو جای زخم نیزه و تیر است

جایی برای بوسه ام پیدا نخواهد شد

 

مرضیه نعیم ‌امینی

 

حسین خواهر تو بر غمت دچار شده

دلم هوای تو کرده که بی قرار شده

 

تمام موی سرم ، پینه های دستانم

خودت بیا و ببین که چه گریه دار شده

 

مگر نگفتم عزیزم که بی تو می میرم

همیشه قاتل عاشق غم نگار شده

 

در احتضار کنار تمامتان بودم

برس به داد دلم وقت احتضار شده

 

اگر تو کشته اشکی دو دیده تر من

برای روضه ی تو سفره دار شده

 

ز خاطرم نرود خاطرات کربُ‌بلا

دوباره دور و بر من پر از غبار شده

 

به روی چادر من جای پای قاتل توست

لگد به روی لگد بر تنم نثار شده

 

دم غروب به آتش گرفته‌ای گفتم

بدو عزیز دلم موقع فرار شده

 

میان آن همه نامحرمان خودت دیدی

چگونه خواهری بر ناقه ها سوار شده

 

سر تو را سر بازار بس که رقصاندند

گلوی خشک تو دیدم که تار تار شده

 

زنان کوفه همه سنگ باز قهارند

چقدر راس تو با سنگ ها شکار شده

 

رباب موی سرش کند و داد زد زینب

ببین سر پسرم سهم نیزه دار شده

 

میان بزم شراب آمدم به دنبالت

یکی به طعنه صدا زد ببین چه خار شده

 

حرامزاده ای از دختران کنیزی خواست

از آن به بعد سکینه گلایه دار شده

 

قاسم نعمتی

 

نور زهرا مآب، یا زینب

بنتِ آُمُّ الکتاب، یا زینب

پرچم انقلاب، یا زینب

جلوه ی بوتراب، یا زینب 

السلام ای عقیله ی حیدر

ذوالفقارِ قبیله ی حیدر

 

زینب، ای ستر آستان حرم

بعد عباس، پاسبان حرم

دژ مستحکم میان حرم

ای فدایت مدافعانِ حرم

تا که سردارتان سلیمانی است

کار داعش فقط پشیمانی است

 

نُه فلک، سوگوارِ تو بی بی

آسمان، اشکبار تو  بی بی

قلب ها، داغدار تو بی بی

اجل آمد کنار تو، بی بی

عرش را دیده ارغوانی کن

با اجل نیز روضه خوانی کن

 

اجل ای مرهمی به پیکر من

التیام دل پر آذر من

بنشین اندکی برابر من

تا بگویم، چه آمده سر من

شرح حالم، نگفته معلوم است

در دلم، داغ پنج معصوم است

 

جدّ من تا که رفت، غم آمد

غصه با من، قدم قدم آمد

پشت در، شعله ی ستم آمد

وای از آن دم که مادرم آمد

پسِ در، مادرم ز پا افتاد

او که جان داد مرتضا افتاد

 

ای اجل؛ پشت هم، بلا دیدم

فرق منشقِ مرتضا دیدم

پاره ی قلب مجتبی دیدم

من امامی به کربلا دیدم

قد کمان، سوخته، دریده جگر

نیمه جان، پای پیکر اکبر

 

من غریبی شاه را دیدم

سرور بی سپاه را دیدم

به لبش ذکر « آه، آه» را دیدم

گودیِ قتلگاه را دیدم

عرش را دیده ام به خاک افتاد

به روی خاک، چاک چاک افتاد

 

دیده ام شمر، خنجر آورده

دشنه را روی حنجر آورده

ناله ی عرش را در آورده

چکمه را روی پیکر آورده

مست شد با دوازده ضربت

سر او را برید با سرعت

 

ای اجل، نوبت اسارت شد

خیمه، بعد از حسین؛ غارت شد

به زنان حرم جسارت شد

غصه ی من، همین عبارت شد

آی زینب، حرم شده غارت!!

پس کجا رفته این علمدارت؟!

 

آه، از شام و آن همه آزار 

از گذار یهودِ بی مقدار

تنه خوردم از در و دیوار

بنتِ زهرا و مجلس اغیار

مست بودند و تاب می خوردند

دور زینب، شراب می خوردند

 

امیر عظیمی

 

تو می روی و تمامِ تو پابرجاست

در کوفه و شام، گامِ تو پابرجاست

 

تو وارثِ درد، گرچه بودی زینب!

صبرِ علوی به نامِ تو پابرجاست...

 

عارفه دهقانی

 

با اشک بی‌زوال خودم گریه می‌کنم

بر روز و ماه و سال خودم گریه می‌کنم

 

این پلک ها به روضه‌ی تو‌ زخم شد حسین

پس با زبان حال خودم گریه می‌کنم

 

حالا دگر بدون عصا می‌خورم زمین

گاهی خودم به حال خودم گریه می‌کنم

 

می‌پرسم از خودم که چرا بی کفن شدی؟

بر پاسخ سوال خودم گریه می‌کنم

 

گاهی که یاد عصر دهم می‌کند دلم

بر غارت جلال خودم گریه می‌کنم

 

من آن کبوترم که ز شلاق ها هنوز

هر شب ز دردِ بال خودم گریه می‌کنم

 

ای بهترین برادر دنیا برای تو

تا وقت ارتحال خودم گریه می‌کنم

 

میلاد حسنی

 

حرامی دید آشوب تو را چشم ترَت را نه

تحمل می کنم اما وداعِ آخرت را نه

 

لباست کهنه پیراهن٬ تحمل می کنم باشد

ولی ای عشق غارت کردن انگشترت را نه

 

غریبیِ تو را شاید دهم دست فراموشی

هجوم و ازدحام شمرها دور و برت را نه

 

فراموشم شود گاهی لبان تشنه ات اما

به روی خاک های داغِ صحرا پیکرت را نه

 

اسارت شاید از یادم رود! یک عمر باور کن؛

به دختر بچه ها طرز نگاه دخترت را نه

 

نبودی و به شهر شام بی انصاف ها بردند

زنان خویش را در پرده اما خواهرت را نه

 

به یادم هست گفتی: زینبم آسوده خاطر باش

سرم را می دهم اما نخی از معجرت را نه!

 

مرضیه عاطفی

 

پس از حسین چگونه حیات داشته باشد؟

چگونه در دل طوفان ثبات داشته باشد؟

 

کسی که کربُ‌بلا را به چشم دیده و مانده

گمان نمی کنم اصلا وفات داشته باشد

 

به وقت مرگ نه، حقش نبود زینب کبری

کنار خویش دو شاخه نبات داشته باشد؟

 

چه غم از اینکه کسی هم حرم نداشته باشد

کسی که معجزه در کائنات داشته باشد

 

قسم به عمه ی سادات می دهد همگی را

کسی که کار مهم با ذوات داشته باشد

 

دمشق جمع پریشان کربلا و بقیع است

اگر چه فاصله با این نقاط داشته باشد

 

وزیده پرچم ارباب رو به سوی دمشقش

به خواهرش همه جا التفات داشته باشد

 

رقیه تا که نخواهد از عمه مشک عمو را

مباد سوریه رود فرات داشته باشد

 

قسم به اشک رباب و قسم به گوش سه ساله

زیارت تو دوتا احتیاط داشته باشد

 

مهدی رحیمی

 

آمدم سوی غمکده خانم!

که عزای تو آمده خانم!

اذن سینه زدن بده خانم!

جبل الصبر! سیده خانم!

 

کوه ایمانی و یقین زینب!

 

خواهر غصه! مادر غم ها!

رونوشت صلابت زهرا

ای شکوهت همیشه پابرجا

السلام علیک یا حلما

 

خانمی مؤمن و متین زینب!

 

معجزه به وضوح می کردی

هر نفس کار نوح می کردی 

با دمت قبض روح می کردی

خوب فتح الفتوح می کردی

 

اسدالله چندمین زینب!

 

تو معلم ندیده استادی

پی تفسیر عدل و بیدادی

دو جوان در مسیر حق دادی 

آه، بانو به زحمت افتادی 

 

درد داری، درد دین زینب!

 

از لبت دائما گوهر می ریخت

از دل خطبه ات جگر می ریخت 

با خروش تو کرک و پر می ریخت 

 رنگ از چهره ی خطر می ریخت

 

زن ندیدم من این چنین زینب!

 

عزت و آبروی مکتب من 

اسم پاکت نشسته بر لب من 

مدح تو نغمه ی مرتب من

شصت و نه بار ذکر هر شب من

 

فقط إیاک نستعین زینب!

 

هاشمی زاده زینت بابا

در مسیر ولایت بابا

وارث  درد و غربت بابا

عمه جان به روایت بابا...

 

بهترینی تو بهترین زینب!

 

راه تو راه سرخ عاشوراست

اخت الارباب پرچمت بالاست

عمه جان از خطابه ات پیداست

کربلا در نگاه تو زیباست 

 

به نگاهت صد آفرین زینب!

 

تا ابد هست نوکرت محتاج

به دعای مکررت محتاج

به نگاه برادرت محتاج

و به الطاف مادرت محتاج

 

أنا مسکین و مستکین زینب!

 

رنگ و بویی ببخش محفل را 

باخبر کن دوباره مقبل را

تا روایت کند مقاتل را

جان زهرا بیا و این دل را 

 

کربلا کن، فقط همین زینب!

 

درد ها را به جان خریدی، آه

دم دروازه تا رسیدی "آه"

طعنه از این و آن شنیدی، آه

خیری از زندگی ندیدی، آه 

 

با مصیبت شدی عجین زینب!

 

عاقبت شام میهمان شده ای

سرِ بازار نیمه جان شده ای

دل پریشان و قد کمان شده ای

همه دیدند ناتوان شده ای

 

بچه ها از غمت غمین زینب!

 

ای بزرگ عشیره افتادی

در بلایی کبیره افتادی

در شبی سرد و تیره افتادی

پیش چشمان خیره افتادی 

 

با لگدهای سهمگین زینب!

 

روضه را بغض در صدایت گفت

تاول روی دست و پایت گفت

ورم زیر چشم هایت گفت

دختر شام ناسزایت گفت 

 

گریه ی شهر را ببین زینب!

 

همه ی عمر موکنان خواندی

گریه کردی و بی امان خواندی

از یهودی بد دهان خواندی

از سر و تشت و خیزران خواندی

 

مرثیه هایت آتشین زینب!

 

علیرضا خاکساری

 

 

 

انتهای پیام/

ادامه مطلب
جمعه 25 فروردین 1396  - 8:18 PM

شعر/ بی تو آرام و قراری نیست در دنیای ما

شاعران آیینی کشورمان با سروده‌های خود انتظار امام غایب را به تصویر می‌کشند.

شعر/ بی تو آرام و قراری نیست در دنیای مابه گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ از آنجایی که روز جمعه متعلق به آقا امام زمان (عج) است، بر آن شدیم تا جمعه هایمان را به اشعاری با مضمون انتظار پیوند بزنیم. شعر انتظار این هفته را در سروده «محمدحسین رحیمیان» بخوانید:

 

بی تو هر جا می روم احساس غربت می کنم

راه بر جایی ندارد هر چه همت می کنم

 

بی تو آرام و قراری نیست در دنیای ما

دور مانده از خوشی با هر که صحبت می کنم

 

نامه اعمال من حال تو را بد می کند

جمعه ها بدجور احساس خجالت می کند

 

غیر تو هر کس رفیقم شد، نزد چنگی به دل

بعد از این تا زنده ام با تو رفاقت می کنم

 

روز و شب فکر همه هستم ولی فکر تو نه

حال هر کس جز تو را آقا رعایت می کنم

 

من که باری بر نمی دارم ز روی شانه ات

با چه رویی بر تو اظهار ارادت می کنم؟!

 

محمدحسین رحیمیان 

 

 

انتهای پیام/

ادامه مطلب
جمعه 18 فروردین 1396  - 7:23 PM

شعر/ ما که مستِ رخِ خوشبویِ حسینیم فقط!

حوزه قرآن و عترت هر پنجشنبه شعری را به پیشگاه آقا اباعبدالله الحسین علیه‌السلام تقدیم می‌کند.

شعر/ ما که مستِ رخِ خوشبویِ حسینیم فقط!به گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ «محمود  مربوبی» شاعر آیینی کشورمان که در مدح و مرثیه اهل بیت علیهم السلام اشعاری را از خود منتشر کرده است، سروده ای را به پیشگاه قدسی آقا اباعبدالله الحسین (ع) تقدیم کرده که در ادامه با هم می‌خوانیم:

 

ما گره خورده به گیسوی حسینیم فقط

در کمند خم ابروی حسینیم فقط

 

هر که با هر چه که مست است خودش می داند

ما که مست رخ خوشبوی حسینیم فقط

 

به دم حضرت عیسی چه نیاز است که ما

همگی زنده به یک هوی حسینیم فقط

 

این حسینیه دل وقف غم ارباب است

همه مداح و ثناگوی حسینیم فقط

 

بر در میکده از روی نیاز آمده ایم

در پی باده مینوی حسینیم فقط

 

هر کسی هست گرفتار رخ دلبر خویش

ما گرفتار گل روی حسینیم فقط

 

«کعبه یک سنگ نشان است که ره گم نشود»

ما مسلمان شده ی کوی حسینیم فقط

 

یک نفر با سر زانوش به گودال آمد

همه دلواپس پهلوی حسینیم فقط

 

محمود مربوبی

 

 

انتهای پیام/

ادامه مطلب
پنج شنبه 17 فروردین 1396  - 11:11 PM

شعر/ سال‌ها منتظرِ سیصد و اندی مرد است

شاعران آیینی کشورمان با سروده‌های خود انتظار امام غایب را به تصویر می‌کشند.

شعر/ سال ها منتظرِ سیصد و اندی مرد استبه گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ از آنجایی که  روز جمعه متعلق به آقا امام زمان (عج) است، بر آن شدیم تا جمعه هایمان را به اشعاری با مضمون انتظار پیوند بزنیم. شعر انتظار این هفته را در سروده «علی اکبر لطیفیان» بخوانید.

 

با کدام آبرویی روزشمارش باشیم

عصرها منتظر صبح بهارش باشیم

 

کاروان سحرش بهـر همه جا دارد

تا که جا هست، چرا گرد و غبارش باشیم

 

سال ها منتظرِ سیصد و اندی مرد است

آنقدر مرد نبودیم که یارش باشیم

 

گیرم امروز به ما اذن ملاقاتی داد

مرکبی نیست که راهی دیارش باشیم

 

سال ها در پی کار دل ما راه افتاد

یادمان رفت ولی در پی کارش باشیم

 

ما چرا؟ خوب ترین‌ها به فدای قدمش

حیف او نیست که ما میثم دارش باشیم؟

 

اگــر آمــد خبــر رفتـن مــا را بدهیــد

به گمانم که بنا نیست کنارش باشیم...

 

علی اکبر لطیفیان 

 

 

انتهای پیام/

ادامه مطلب
جمعه 11 فروردین 1396  - 8:32 PM

شعر/ خواب چشمان تو دیدم که مسلمان شده ام

حوزه قرآن و عترت هر پنجشنبه شعری را به پیشگاه آقا اباعبدالله الحسین علیه السلام تقدیم می کند.

شعر/ خواب چشمان تو دیدم که مسلمان شده امبه گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ «محمد قاجار» شاعر آیینی کشورمان که در مدح و مرثیه اهل بیت علیهم السلام اشعاری را از خود منتشر کرده است، سروده ای را به پیشگاه قدسی آقا اباعبدالله الحسین (ع) تقدیم کرده که در ادامه با هم می خوانیم.

 

خواب چشمان تو دیدم که مسلمان شده ام

باده از دست تو نوشیدم و سلمان شده ام

 

غرق رویای تو بودم دل شب تا دم صبح

زان که بیدار شدم سخت پشیمان شده ام

 

یار دیرینه من، کودکیم با تو گذشت

نان تو خورده ام و عاشق این نان شده ام

 

من شنیدم به گدایان ز کرم می بخشی

زین سبب آمدم و دست به دامان شده ام

 

من کجا... سفره ارباب کجا... شاه کجا

بیشتر از طلبم دادی و حیران شده ام

 

گوشهٔ مجلستان را به جهانی ندهم

وارد سلطنت ملک سلیمان شده ام

 

شجره نامه من در حرم کربُ‌بلاست

من عراقیم و چندیست به ایران شده ام

 

به سرم باز زده حال و هوای حرمت

که دخیل حرم شاه خراسان شده ام

 

محمد قاجار

 

 

انتهای پیام/

ادامه مطلب
پنج شنبه 19 اسفند 1395  - 3:56 PM
۲۷ شهریورماه به مناسبت درگذشت سیدمحمدحسین شهریار به عنوان «روز بزرگداشت شهریار» و «روز شعر و ادب فارسی» نامگذاری شده است از این رو برای نخستین‌بار تصویری از شهریار که در سال ۱۳۱۹ به قلم وی ثبت شده منتشر می‌شود.
به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، شاید بسیار از افراد طی روز یا از طریق رسانه اشعار متفاوتی را زمزمه کنند و یا به گوششان برسد اما نام شاعر آن را ندانند، یکی از این اشعار مشهور غزل «امشب ای ماه به درد دل من تسکینی» است، شاعر این غرل محمدحسین بهجت تبریزی مشهور به شهریار است.
 
در ذیل این مطلب متن کامل شعر به همراه دست خط شهریار که با قلم خود سال ۱۳۱۹ آن را تحریر کرده برای اولین بار منتشر می‌شود.
 
شعر معروف شهریار با خط خودش + عکس
 
امشب ای ماه به درد دل من تسکینی
آخر ای ماه تو همدرد من مسکینی
 
کاهش جان تو من دارم و من می دانم
که تو از دوری خورشید چها می بینی
 
تو هم ای بادیه پیمای محبت چون من
سر راحت ننهادی به سر بالینی
 
هر شب از حسرت ماهی من و یک دامن اشک
تو هم ای دامن مهتاب پر از پروینی
 
همه در چشمه مهتاب غم از دل شویند
امشب ای مه تو هم از طالع من غمگینی
 
من مگر طالع خود در تو توانم دیدن
که توام آینه بخت غبار آگینی
 
باغبان خار ندامت به جگر می شکند
برو ای گل که سزاوار همان گلچینی
 
نی محزون مگر از تربت فرهاد دمید
که کند شکوه ز هجران لب شیرینی
 
تو چنین خانه کن و دلشکن ای باد خزان
گر خود انصاف کنی مستحق نفرینی
 
کی بر این کلبه طوفان زده سر خواهی زد
ای پرستو که پیام آور فروردینی
 
شهریارا گر آئین محبت باشد
جاودان زی که به دنیای بهشت آئینی
 
۲۷ شهریورماه به مناسبت درگذشت سیدمحمدحسین شهریار به عنوان «روز بزرگداشت شهریار» و «روز شعر و ادب فارسی» نامگذاری شده است. 
منبع: فارس
ادامه مطلب
یک شنبه 22 شهریور 1394  - 10:19 PM

یاد من باشد فردا دم صبح
جور دیگر باشم
بد نگویم به هوا، آب ، زمین...
مهربان باشم، با مردم شهر
و فراموش کنم، هر چه گذشت
خانه ی دل، بتکانم از غم
و به دستمالی از جنس گذشت ،
بزدایم دیگر، تار کدورت، از دل
مشت را باز کنم، تا که دستی گردد
و به لبخندی خوش
دست در دست زمان بگذارم
✿♛✿
یاد من باشد فردا دم صبح
به نسیم از سر صدق، سلامی بدهم
و به انگشت نخی خواهم بست
تا فراموش نگردد فردا
زندگی شیرین است، زندگی باید کرد
گرچه دیر است ولی
کاسه ای آب به پشت سر لبخند بریزم ،شاید
به سلامت ز سفر برگردد
بذر امید بکارم، در دل
لحظه را در یابم
✿♛✿
من به بازار محبت بروم فردا صبح
مهربانی خودم، عرضه کنم
یک بغل عشق از آنجا بخرم
یاد من باشد فردا حتما
به سلامی، دل همسایه ی خود شاد کنم
بگذرم از سر تقصیر رفیق ، بنشینم دم در
چشم بر کوچه بدوزم با شوق
تا که شاید برسد همسفری ، ببرد این دل ما را با خود
و بدانم دیگر قهر هم چیز بدیست
✿♛✿
یاد من باشد فردا حتما
باور این را بکنم، که دگر فرصت نیست
و بدانم که اگر دیر کنم ،مهلتی نیست مرا
و بدانم که شبی خواهم رفت
و شبی هست، که نیست . . .

ادامه مطلب
سه شنبه 9 تیر 1394  - 4:08 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 11

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 1491609
تعداد کل پست ها : 20595
تعداد کل نظرات : 20
تاریخ ایجاد بلاگ : جمعه 29 مرداد 1389 
آخرین بروز رسانی : پنج شنبه 25 مرداد 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

کد ذکر ایام هفته
اوقات شرعی

حدیث