سبب فرمان عضدالدوله به اذان گفتن این بود که پینه دوزی هرچه خواست به شاه شکایت کند کوشش او به جائی نرسید و او را به دربار راه ندادند. ناچار در برابر کاخ عضدالدوله ایستاد و بی هنگام به بانگ بلند اذان گفت.
پاره دوز دختری داشت به بالا چون نهال و به زیبائی و دلبری بی همال. داستان او در شیزاز و کربال بر سر زبانها افتاد. از هر سو برای او خواستگاری می رسید تا آنکه سرهنگی از دخترش خواستگاری کرد. پینه دوز عذر آورد و گفت مرا با سرهنگ شاه نه زوریست نه جای داوری. سرهنگ دژم شد و دختر را به زور به خانه خود برد. پینه دوز هر بار برای رهائی دختر کوشید کتک خورد و راه به جائی نبرد.
پاره دوز به ناچار از سکوئی نزدیک کاخ بالا رفت و بی هنگام اذان گفت. هر کس از آنجا می گذشت با تعجب به او می نگریست و رفته رفته گروهی انبوه گرد آمدند و هیاهوئی برپا شد.
پادشاه پینه دوز را خواست و فرمود:
اذان گفتن بیهنگام یعنی چه و مردم را به گرد خود جمع کردن به چه معنی؟...
ستمدیده گستاخانه پاسخ داد:
ای پادشاه دادگر به خانه مردم ریختن و دختر مردم را به زور بردن به چه معنی؟!
آنگاه سرگذشت خود را چونانکه بود بیان کرد.
شاه بی درنگ فرستاد، سرهنگ را آوردند و پس از آنکه از او اعتراف شنید فرمان داد او را دو شقه کردند و به دو جانب معبر بیاویختند و دختر را از خانه سرهنگ بیرون آوردند و به دست پدر سپردند.
عضدالدوله گفت باز هم اگر کسی به تو بد کرد اذان بگوی! از آن پس فرمان اذان را صادر کرد و همه جا جار کشیدند تا حق کسی به هوای نفس باطل نگردد.