محور : اقتصاد
ادبیات اقتصاد سیاسی در دو دهه اخیر، پیشرفت قابل ملاحظهای داشته و در این میان اصلاحات اقتصادی، همواره یکی از مهمترین و کاربردیترین موضوعات مورد بررسی این شاخه از علم اقتصاد بوده است. با توجه وضعیت فعلی استراتژی اصلاحات اقتصادی کشور، به طور خاص سیاستهای کلی نظام در مورد اصل 44 قانون اساسی، به نظر میرسد مروری اجمالی بر الگوهای اقتصاد سیاسی ناظر بر موضوع اصلاحات اقتصادی، خالی از لطف نباشد.
ادبیات اقتصاد سیاسی در دو دهه اخیر، پیشرفت قابل ملاحظهای داشته و در این میان اصلاحات اقتصادی، همواره یکی از مهمترین و کاربردیترین موضوعات مورد بررسی این شاخه از علم اقتصاد بوده است. با توجه وضعیت فعلی استراتژی اصلاحات اقتصادی کشور، به طور خاص سیاستهای کلی نظام در مورد اصل 44 قانون اساسی، به نظر میرسد مروری اجمالی بر الگوهای اقتصاد سیاسی ناظر بر موضوع اصلاحات اقتصادی، خالی از لطف نباشد. تلاش اقتصاددانان در جهت بهرهگیری از روش حاکم بر الگوهای اقتصاد سیاسی در جهت توصیف رفتار آحاد اقتصادی در مواجهه با گزینههای مختلف اطلاحات نشان از توان این شاخه علم اقتصاد در ارزیابی اثباتی رفتارهای اقتصادی در این حیطه دارد.
...
محور : اقتصاد
ادبیات اقتصاد سیاسی در دو دهه اخیر، پیشرفت قابل ملاحظهای داشته و در این میان اصلاحات اقتصادی، همواره یکی از مهمترین و کاربردیترین موضوعات مورد بررسی این شاخه از علم اقتصاد بوده است. با توجه وضعیت فعلی استراتژی اصلاحات اقتصادی کشور، به طور خاص سیاستهای کلی نظام در مورد اصل 44 قانون اساسی، به نظر میرسد مروری اجمالی بر الگوهای اقتصاد سیاسی ناظر بر موضوع اصلاحات اقتصادی، خالی از لطف نباشد.
ادبیات اقتصاد سیاسی در دو دهه اخیر، پیشرفت قابل ملاحظهای داشته و در این میان اصلاحات اقتصادی، همواره یکی از مهمترین و کاربردیترین موضوعات مورد بررسی این شاخه از علم اقتصاد بوده است. با توجه وضعیت فعلی استراتژی اصلاحات اقتصادی کشور، به طور خاص سیاستهای کلی نظام در مورد اصل 44 قانون اساسی، به نظر میرسد مروری اجمالی بر الگوهای اقتصاد سیاسی ناظر بر موضوع اصلاحات اقتصادی، خالی از لطف نباشد. تلاش اقتصاددانان در جهت بهرهگیری از روش حاکم بر الگوهای اقتصاد سیاسی در جهت توصیف رفتار آحاد اقتصادی در مواجهه با گزینههای مختلف اطلاحات نشان از توان این شاخه علم اقتصاد در ارزیابی اثباتی رفتارهای اقتصادی در این حیطه دارد.
به طور کلی میتوان برنامههای اصلاحات را در دو دسته کلی طبقهبندی نمود؛
الف) تغییر قواعد بازی در عرصه اقتصاد به گونهای که سبب تغییر نهادهای اداره کننده اقتصاد جامعه شود که در نتیجه آن تخصیص منابع در قالبی به غیر از آنچه پیشتر وجود داشت صورت گیرد. معروفترین مثال در این رابطه گذار اقتصادهای سویالیستی از نظام برنامهریزی مرکزی به نظام بازار است. در این فرآیند که معمولاً به با خصوصی سازی، تغییر در نهاد مالکیت، و آزاد سازی و ایجاد بازار، تغییر در مکانیزم تخصیص منابع، همراه است دگرگونی اساسی در کلیت نظام اقتصادی ایجاد میشود و یقیناً این دگرگونی از بعد اقتصاد سیاسی نیز دارای اثراتی است که در قالب بازیهای برد- باخت قابل طرح بوده و بنابراین واکنشهای اجتماعی اجتناب ناپذیر را پیشبینی میکند.
ب) تغییر در رویه سیاستگزاری اقتصادی در قالب ساز و کار بازار به طوریکه منجر به بهبود اوضاع اقتصادی از بعد رفاه اجتماعی شود. این سیاستها هرچند ممکن است از دید کلگرایانه به ایجاد یک بهبود در وضعیت رفاه اجتماع شود، اما یقیناً گروهی در این میان بازنده فرایند اصلاح خواهند بود که اقتصاد سیاسی، مقاومت انها را در برابر اجرای چنین سیاستی قطعی میداند. مهمترین مثال در این ارتباط ایجاد تعادل مالی در بودجه دولت برای اجتناب از اثرات مخرب تأمین مالی مبتنی بر انتشار پول است.
پدیده یا به عبارت بهتر مسئلهای که عمده مطالعات موجود در حوزه اقتصاد سیاسی اصلاحات در پی ارائه پاسخ آن هستند، توضیح چرایی عدم اجرا یا بعضاً اجرای ناقص برنامههای اصلاحات اقتصادی در کشورهای مختلف است. واقعیات دنیای خارج حاکی از آن است که در بسیاری موارد، بدون در نظر گرفتن نظام سیاسی حاکم بر جوامع، علیرغم مطرح بودن گزینههای قابل دفاع برای اصلاحات، این گزینهها برای مدت طولانی به تعویق افتاده یا آنکه اصلاً اجرا نشدهاند. با توجه به آنکه به نظر میرسد در وضعیت فعلی کشور، مقاومتهای آشکار و پنهان مختلفی در برابر برنامههای آزادسازی و خصوصیسازی موضوع بند ج اصل 44 قانون اساسی وجود داشته باشد مروری بر مطالعات انجام شده در جهت توضیح علل تعوق یاعدم اجرای اطلاحات و ریشههای مقاومتهای موجود در برابر استراتژیهای اصلاحی، مفید به نظر میرسد.
برای توضیح واقیعات موجود در ارتباط با اصلاحات اقتصادی دیگاههای مختلفی وجود دارد که در اینجا گزیدهای از آنها ارائه خواهد شد. در این راستا دو جریان اصلی از نظریات اقتصاد سیاسی مرتبط مورد بررسی قرار خواهند گرفت. دسته اول، شامل نظریاتی هستند که عامل اصلی تأخیر یا عدم پیگیری استراتژیهای اصلاحی را وجود عنصر نااطمینانی در میان رأی دهندگان تلقی میکنند. این دسته از مطالعات شکست گزینههای اصلاحات اقتصادی را ناشی از نبود اطلاعات کامل در میان آحاد اقتصادی میدانند و قادر به توضیح مواردی از شکست اصلاحات هستند که ناکامی سیاستها در نتیجه رأی مخالف اکثریت بروز میکند. دسته دوم، به بررسی نظریاتی اختصاص دارد که به نوعی، نقش سیاستگزاران و سیاستمداران را در عدم اجرای سیاستهای اصلاحی روشن میکنند. در بسیاری موارد دیده میشود که علیرغم وجود نظامهای دموکراتیک، وجود اکثریت حامی اصلاحات، به اجرای آن منجر نمیشود و اقلیتی که دارای قدرت اثرگذاری قابل توجهی هستند سرنوشت اصلاحات را تعیین میکنند.
نااطمینانی در فضای قطبی شده و ناکامی اصلاحات
فرض اساسی تمامی الگوهای مورد بحث در ادامه نوشته حاضر ایجاد دو یا چند گروه با منافع متضاد در نتیجه طرح یک گزینه اصلاحات است. به عبارت دیگر تحلیل برنده- بازنده بدنه اصلی تحلیلهایی که در ادامه ارائه خواهند شد را تشکیل داده و به همین دلیل فضای تحلیلی چنین الگوهای قطبی شده (Polarized) نامیده میشود.
در سادهترین حالت میتوان این امکان را در نظر گرفت که نااطمینانی آحاد اقتصادی در مورد اثر اصلاحات اقتصادی بر رفاه آنها باشد. رودریک و فرناندز(1991) چارچوبی را معرفی میکنند که با استفاده از آن میتوان به توضیح عدم وقوع اصلاحاتی پرداخت که در صورت اجرا به بهبود اوضاع اکثریت جامعه منجر میشود. برای سهولت بحث مثال زیر را در نظر میگیریم،
نمودارهای فوق در قالب یک مثال، چگونگی این اتفاق را تا حدی تشریح میکنند؛ این نمودار، مبین شرایط مخالفت پیشاپیش اکثریت با سیاست اصلاحی است. فرض کنیم M بیانگر محل قرار گرفتن رایدهنده میانه بوده و ترجیحات افراد و جامعه نیز تکقلهای است، D معرف نسبتی از جامعه است که پیش از اجرای سیاست بازنده بودهاند و افرادی که در سمت راست آن قرار دارند برندگان وضعیت اقتصادی پیش از اجرای اصلاحات را تشکیل میدهند. سیاستی در دستور رأیگیری قرار میگیرد که در صورت اجرای آن وضعیت برندگان و بازندگان اقتصادی مشابه با قسمت 1 نمودار ایجاد میکند و به عبارتی علاوه بر ایجاد رفاه خالصی معادل 04/0 واحد، موجب قرار گرفتن اکثریت در میان برندگان میشود، بدین صورت که گروهی از بازندگان شرایط پیش از اجرای سیاست را به جمع برندگان منتقل کرده و از سیاست منتفع میسازد. بنابراین در صورتی که اطلاعات کامل باشد قطعاً اجرای آن رای اکثریت را جلب خواهد کرد. حال فرض کنیم اطلاعات کامل نیست و آحاد اقتصادی ناچارند در مورد آنچه روی خواهد داد حدس بزنند. از آنجه که هیچیک از بازندگان نمیدانند که آیا پس از اجرای سیاست به جرگه برندگان میپیوندند یا نه، لذا در ذهن خود احتمال یکسانی را برای انتقال به گروه برنده در مورد تمام افراد بازنده در نظر خواهند گرفت و کمیت انتظاری منافع حاصل را براین اساس، معیار سنجش مرجح بودن سیاست قرار خواهند داد. در این صورت، شرایطی معادل با قسمت 2 نمودار ایجاد میشود که معرف پیشبینی منفی اکثریت در مورد آثار رفاهی سیاست است. چنین پیشبینی باعث عدم اجرای سیاست اصلاحی خواهد شد، حال آنکه اجرای آن قطعاً انتفاع اکثرریت را به همراه دارد. در واقع در این حالت برای جامعه روشن است افزایش 04/0 رفاه روی میدهد که با توجه به احتمال ذهنی یکسان مذکور، انتظار بازندگان فعلی، توزیع یکسان آن در میان تمامی افراد بازنده خواهد بود. بنابراین از تقسیم 04/0 بر 6/0(نسبت بازندگان) و در نظر گرفتن 08/0 زیان موجود در صورت عدم اجرای اصلاحات، رفاه انتظاری به دست آمده برای تکتک افراد اکثریت بازنده برابر با 067/0- خواهد بود که نتیجه عدم رای به گزینه مورد بحث را به بار میآورد. نکته جالب آن است که در هر دو حالت فوق، رفاه خالص جامعه برابر با 04/0 مثبت است.
حالت دوم وجود ناطمینانی را میتوان به شرایطی نسبت داد که در آن آحاد اقتصادی در مورد ترجیحات گروه رقیب خود فاقد اطلاعات کامل هستند. چنین حالتی برای اولین بار توسط آلسینا و دریزن(1991) در توصیف علل تأخیر در اجرای سیاستهای اصلاحی مورد استفاده قرار گرفت. منطق حاکم بر الگوی ارائه شده توسط این دو نیز مبتنی بر تحلیل تضاد موجود بین دو گروه برنده و بازنده است که احتمالاً در یک نظام دموکراتیک، هر یک توسط حزب یا احزاب خاصی نمایندگی میشوند.
مسئله اصلی در بسیاری از تجربیات اجرای اصلاحات آن است که هزینه اجرای آن باید توسط چه گروهی تحمل شود؟ برای مثال اگر سیاست ایجاد تعادل در بودجه دولت و اجتناب از تأمین مالی مبتنی بر انتشار پول دنبال شود، لازم است که کسری موجود از محل افزایش مالیاتها یا کاهش مخارج دولت جبران شود. بنابراین در فرآیند تصمیمگیری باید به این سؤال پاسخ داده شود که مثلاً اگر قرار باشد جبران کسری از محل رشد درآمد مالیاتی جبران شود، افزایش مالیات بر مجموع درآمد منبع تأمین منابع است یا افزایش مالیات غیرمستقیم بر کالاها و خدمات؟ زیرا در حالت اول، گروه ثروتمند و در حالت دوم، اقشارکمدرآمد بخش عمده هزینه این سیاست اصلاحی را خواهند پرداخت. رفتار عقلائی حکم میکند که هر یک از دو گروه در برابر پرداخت هزینهها مقاومت کرده و سعی کنند سهم بیشتر هزینهها را متوجه گروه رقیب کنند و در نتیجه مادامی که توافقی در این مورد صورت نپذیرد اصلاحات به تعویق میافتد.
نکته جالب توجه آن است که ادامه یافتن وضعیت موجود، یعنی تأمین مالی دولت از طریق انتشار پول، به دلیل تورمزایی، هزینههای جدی را بر تمامی آحاد اقتصادی جامعه تحمیل کرده و لذا هر دو گروه مایل به پایان وضع موجود هستند. اما مهم این است که هیچ یک از دو گروه در مورد ترجیحات گروه دیگر وقوف نداشته و نمیتوانند نارضایتی گروه مقابل را در نتیجه تحمل هزینههای ادامه وضع موجود حدس بزنند. به عبارت دیگر، هیچ یک از گروهها به دلیل نبود اطلاعات کامل، توانایی محاسبه زمان لازم برای تسلیم شدن گروه مقابل را نداشته و صرفاً بر اساس توزیع احتمال ذهنی خود رفتار میکنند. به همین دلیل، هر یک از دو طرف مادامی که حس کنند ممکن است گروه مقابل زودتر از آنها تسلیم شده و بخش بزرگتر هزینههای اصلاحات را تقبل میکند به اصرار خود در مخالفت با پرداخت سهم بیشتر هزینه پافشاری کرده و در نتیجه فرآیند اطلاحات به طرز ناکارایی به تأخیر میافتد. بدین ترتیب بین دو گروه رقیب نزاعی در میگیرد که در ادبیات اقتصاد سیاسی از آن با عنوان جنگ فرسایشی (War of Attrition) یاد میشود. جنگی که هرچند به دلیل فشار هزینههای وضعیت نامطلوب موجود با تسلیم شده یک گروه پایان مییابد اما زیان قابل ملاحظهای را بر جامعه تحمیل میکند چراکه اگر همین گروه در ابتدای امر، پرداخت بخش بزرگتر هزینهها را تقبل میکرد ضعیت نامطلوب اقتصادی برای مدت زمان طولانی ادامه نمییافت.
نوع دیگر ناطمینانی که میتواند اجرای اصلاحات را به تعویق اندازد، بر رفتار حزب حاکم در جهت حفظ وضع موجود اثرگذار است. اِسوِنسون(1998) با استفاده از الگویی مبتنی بر وجود ناطمینانی و تفاوت در ترجیحات دو حزب(و حامیان آنها) نشان میدهد که اگر گزینه اصلاحات مطرح به گونهای باشد که بتواند در دور بعد انتخابات به حزب رقیب گروه حاکم ابزاری برای تجمیع آراء بیشتر دهد، قطعاً اجرا نخواهد شد. مثال مورد بحث در این مقاله، اجرای اصلاحاتی است که به بهبود حفاظت از حقوق مالکیت منجر میشود. فرض براین است که با بهبود حفاظت از حقوق مالیکت، فعالیتهای اقتصادی از بخش غیر رسمی و زیرزمینی به بخش رسمی انتقال یافته و به این ترتیب، امکان جمعآوری درآمد مالیاتی بیشتری برای دولت فراهم شود. حال چنانچه حزب حاکم به دلیل عدم وجود اطلاعات کامل در مورد ترجیحات حزب رقیب، احتمال دهد که با گسترش پایه مالیاتی، حزب رقیب در دوره آتی انتخابات با تکیه بر منابع مالی جدید شعار ارائه کالای عمومی را خواهد داد که حزب حاکم آن را در اولویت قرار نمیدهد، اصلاحات مذکور را در دستور کار قرار نخواهد داد. این امر میتواند به صورت پویا ادامه یابد و در نتیجه اقتصاد از مواهب اقتصادی حاصل از صیانت از حق مالکیت بر خوردار نشود.
نقش سیاستمداران و لابیها در شکست اصلاحات
الگوهای موجود در مورد تعویق یا عدم اجرای اصلاحات در نظامهای دموکراتیک را
میتوان به دو نسل اصلی تقسیم کرد. نسل اول شامل الگوهای فساد سیاسی(Political Corruption) بوده و نسل دوم الگوهایی هستند که بر نقش رأی دهنده غلتان(Swing Voter) بر نتیجه انتخاب گزینه سیاستی تأکید میورزند. در این قسمت به معرفی یک مطالعه در هر مورد خواهیم پرداخت.
کات و موریس(1999) الگویی را ارائه میکنند که در یک ساختار مبتنی بر نظریه بازی، وجود الگوی فساد و نقش آن در جلوگیری از وقوع اصلاحات را توضیح میدهد. این الگو صنعت خاصی را در نظر میگیرد که در حال حاضر با تحمیل زیان بر جامعه برای فعالین خود سود اقتصادی مثبت ایجاد میکند. رونق این صنعت در صورت اجرای اصلاحات، مثلاً آزاد سازی تجارت یا کاهش تعرفهها از بین رفته و صاحبان آن ناچارند در صنعتی مولد و فاقد رانت به فعالیت ادامه دهند. این تغییر صنعت محل فعالیت برای آحاد اقتصادی فعال در صنعت صاحب رانت دارای هزینههای گوناگون است. در نتیجه آنان با مقایسه سود حاصل از فعالیت در صنعت رانتی و هزینه تغییر شغل، حاضرند رشوهای معادل یا کمتر از مازاد سود فعالیت در صنعت رانتی بر زیان تغییر شعل را به هر سیاستمداری که در مسند قدرت است پیشنهاد کنند. چنین سازوکاری سبب میشود که ارای اصلاحات برای مدت قابل توجهی به تأخیر افتاده و زیان فعالیت صنعت غیر رابتی بر جامعه تحمیل شود.
مطالعات مهم دیگر در زمره نسل دوم این گروه قرار دارد کارهای لیندبِک و ویبال(1987) و اِسترونبرگ(2003) هستند. همانطور که گفته شد این نسل از مطالعات بر اهمیت نقش تصمیم رأی دهنده غلتان بر نتجه انتخابات تأکید میورزند که میتواند گزینههای اصلاحات اقتصادی را کاملاً حذف کند. در چنین مطالعاتی فرض بر آن است که رأی دهندگان به دو گروه اصلی تقسیم میشوند؛ گروهی که اصالتاً از حزب خاصی حمایت کرده و به لحا ایدئولویک با حزب یا احزاب دیگر مخالفند و گروهی که چندان وابستگی ذهنی به احزاب نداشته و بسته به اینکه منافع اقتصاد آنها با اجرای برنامه کدام حزب تأمین شود رأی میدهند. دسته اخیر همان گروه رأی دهندگان غلتان هستند که میتوانند علیرغ قرار داشتن در اقلیت، تعیینکننده نتیجه انتخابات باشند. در این حالت، اقلیت مذکور برای سیاستمداران از اهمیت ویژهای برخوردار بوده و به عبارت دیگر، سیاستمدار در تابع هدف خود، وزن بیشتری برای آنها قائل خواهد بود. به این ترتیب رفتار سیاستمداران برای کسب آراء این گروه به گونهای خواهد بود که خواستههای ایشان در اولویت قرار گیرد تا تجمیع آراء آنها و حامیان ایدئولوژیک حزب مذکور، امکان پیروزی در انتخابات فراهم آید. حال اگر بر حسب اتفاق، اجرای اصلاحات اقتصادی به زیان رأی دهندگان غلتان باشد با شکست مواجه شده و احزاب رقیب آن را در دستور کار قرار نخواهند داد.
البته شرایط دیگری نیز وجود دارد که ممکن است لابیها قدرت تحدید اجرای اصلاحات اقتصادی را داشته باشند که یکی از بارزترین مثالهای آن نیروی قابل توجه دیوانسالاران در اقتصادهای دولتی در حال گذار است. این نیرو به آن سبب اهمیت دارد که اصولاً طراحی برنامه اصلاحات بر عهده دولت بوده و دولت نیز از دیوانسالاران برای انجام مراحل مختلف برنامهریزی بهره میگیرد. لذا اگر اجرای استراتژی اصلاحی خاصی به زیان این گروه باشد، احتمالاً حتی طراحی نیز نخواهد شد.
مرور این ادبیات نشان میدهد که اصلاحات اقتصادی به جز آنکه از دید طراحی و ارزیابی نتایج اقتصادی منطبق با هنجارهای مورد پذیرش یک جامعه اهمیت دارد باید در زمینه اجرا و از دید اثباتی نیز مورد مطالعه قرار گیرد تا امکانسنجی مناسبی در حوزههای مختلف آن صورت پذیرد. بدیهی است در چنین صورتی این مسئله مطرح خواهد شد که مکانیزمهای انگیزشی برای اجرای کامل اصلاحات در حوزههای مختلف باید به گونهای باشد که بتواند مقاومتهای ذکر شده در این نوشته را به حداقل رسانده و امکان اجرای آن را فزایش دهد.
منبع : رستاك