میکائیل

شمع میسوزدوپروانه به دورش نگران من که میسوزم وپروانه ندارم چه کنم


 
 
سلام آقاجون حالتون خوبه
میدونم ناراحتید اقاجون هرکاری کردم منو ببخشیداقاجون بخدا قسم نمیدونم دیگه چه جوری ازتون بخوام کمکم کنید که اصلا راهمو اشتباه نرم اقاجون سردوراهی گیرکردم نمیدونم
شمادوست دارید من چه جوری باشم چراظهور نمیکنید مگه دیگه نبایداین انتظارسخت تموم  بشه مگه ادمیزاد چقدرتحمل داره دیگه همه به شما نیازدارند سردرگم شدند بااین همه جفایی که ادما میکنند حق دارید بعضی ها منتظرنیستندپس تقصیرماکه این همه انتظار کشیدیم چیه باورکنید حاضرم شبتا صبح صبح تاشب بشینم وزار بزنم زجه بزنم پس چرانمیایداقاجون قربونتون برم گناهاموببخشیداینارودارم ازته دل میگم دوستتون دارم دلم میخواد نامه من منتظررو هم نگاهی بکنید که خوشحال باشم حداقل شمامنو بخشیدید...



نظرات (0) نويسنده : ستوده - ساعت 3:16 PM - روز سه شنبه 8 دی 1388    |   لينک ثابت