میکائیل

شمع میسوزدوپروانه به دورش نگران من که میسوزم وپروانه ندارم چه کنم


 
 

پسر به دختر گفت: اگه يه روزي به قلب احتياج داشته باشي اولين نفري

 هستم كه ميام تا قلبمو با تمام وجودم تقديمت كنم.دختر لبخندي زد و گفت

 ممنونم

تا اينكه يك روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نياز فوري به

 قلب داشت..از پسر خبري نبود..دختر با خودش ميگفت :ميدوني كه من

 هيچوقت نميذاشتم تو قلبتو به من بدي و به خاطر من خودتو فدا كني..ولي

 اين بود اون حرفات..حتي براي ديدنم هم نيومدي...شايد من ديگه

هيچوقت زنده نباشم.. آرام گريست و ديگر چيزي نفهميد...

چشمانش را باز كرد..دكتر بالاي سرش بود.به دكتر گفت چه اتفاقي

افتاده؟دكتر گفت نگران نباشيد پيوند قلبتون با موفقيت انجام شده.شما بايد

 استراحت كنيد..درضمن اين نامه براي شماست..!

دختر نامه رو برداشت.اثري از اسم روي پاكت ديده نميشد. بازش كرد و

 درون آن چنين نوشته شده بود:

سلام عزيزم.الان كه اين نامه رو ميخوني من در قلب تو زنده ام.از دستم

 ناراحت نباش كه بهت سر نزدم چون ميدونستم اگه بيام هرگز نميذاري

كه قلبمو بهت بدم..پس نيومدم تا بتونم اين كارو انجام بدم..اميدوارم عملت

 موفقيت آميز باشه.(عاشقتم تا بينهايت)



دختر نميتوانست باور كند..اون اين كارو كرده بود..اون قلبشو به دختر

 داده بود..
آرام اسم پسر را صدا كرد و قطره هاي اشك روي صورتش جاري شد..و

 به خودش گفت چرا هيچوقت حرفاشو باور نكردم...




نظرات (0) نويسنده : ستوده - ساعت 3:39 PM - روز شنبه 6 شهریور 1389    |   لينک ثابت

بی خبرم از حال من رفتی و پر غم گشته ام / خود ببین همچون خدا تنهای تنها گشته ام

گفته بودی می شوی غمخوار و همدم بر دلم/ خانه ی قلبت شود کاشانه ی عشق دلم

یاد  داری  آن همه شبها که در وقت  اذان / دست اندردست هم رفتیم تاهفت آسمان ؟

یاد داری بوسه عشقی به لبهامان نشست؟/عهد عشق و یاری آنجا بر دلای ما نشست

یاد داری  دست گرمت  روی قلبم را فشرد ؟ /از تپش هایش تو فهمیدی چگونه دل  سپرد

آه پس کو آن همه عشقی کزان دم میزدی ؟/کو نشان دوستت دارم که حرفش میزدی ؟

بی وفا تنها شدم غمخوار من بودی رفیق!/ عشق من بودی چرا خنجر زدی ای نارفیق!

یاد داری گفتمت یک لحظه بی تو مرده ام ؟ / هستی و دار  و  ندارم  را به تو بسپرده ام

التماست  کردم .... دست من  را  ول  نکن  / آسمان قلب من  را بی فروغ  و  شب  نکن

گفته بودی تاهمه عمرت دلت مال  من ست/چشمهای مهربانت عاشق چشم من ست 

 




نظرات (0) نويسنده : ستوده - ساعت 3:14 PM - روز شنبه 6 شهریور 1389    |   لينک ثابت

زندگي آرام است، مثل آرامش يك خواب بلند.ا
زندگي شيرين ست، مثل شيريني يك روز قشنگ.
زندگي رويايي است، مثل روياي ِيكي كودك ناز.
زندگي زيبايي است، مثل زيبايي يك غنچه ي باز.
زندگي تك تك اين ساعتهاست، زندگي چرخش اين عقربه هاست، زندگي راز دل مادر من. زندگي پينه ي دست پدر است، زندگي مثل زمان در گذر...

..

                                                       

 

اگه تو دنيا هيچي هيچي نداشته باشي مطمئن باش سه چيز هميشه مال تو هست:خداي مهربون، فکراي قشنگ وقلب کوچيک من

------------------------------------------------------------

صدا كن مرا كه صدايت زيباترين نواي عالم است


صدا كن مرا كه صدايت قلب شكسته ام را تسكين ميدهد
صدا كن مرا تا بدانم كه هنوز از ياد نبرده اي مرا
نشسته ام تا شايد صدايم كني
صدايم كني ومحبت بي دريقت را نثارم كني

------------------------------------------------------------

تو مثل راز بهاري و من رنگ زمستانم. چگونه دل اسيرت شد قسم به شب نميدانم

------------------------------------------------------------

زندگی زیباست زشتی‌های آن تقصیر ماست، در مسیرش هرچه نازیباست آن تدبیر ماست! زندگی آب روانی است روان می‌گذرد… آنچه تقدیر من و توست همان می‌گذرد

------------------------------------------------------------

باز در کلبه ی عشق عکس تو مرا ابری کرد.عکس تو خنده به لب داشت ولی اشک چشم مرا جاری کرد

------------------------------------------------------------

من بی تو یک بوسه ی فراموش شده ام؛ یک شعر پر از غلط؛ یک پرنده ی بی آسمان؛ یک نسیم سرگردان؛ یک رویای نا تمام

 

 

 

 

 




نظرات (0) نويسنده : ستوده - ساعت 3:35 PM - روز یک شنبه 31 مرداد 1389    |   لينک ثابت

 

کاش می توانستم تو را ، در وجودِ خشک بی بارانِ قلبم ، تر کنم

کاش می توانستم ببویم عاشقی را ، از رُز مشکی پوشِ قعر طبیعت


کاش می توانستم  برای آسمانهای بلندِ آرزوهایت ، شَوَم سقفی


کاش می توانستم ، در آن رؤیای خیس زیرِ باران بودنِ دریای آرامِ نگاهت ، شَوَم اشکی


کاش می توانستم  شَوَم پروانه ای ؛
از رُز بارانی شب ، من ببوسم لحظه ای


کاش می توانستم  که دستِ خالق گل را ببوسم؛
شکر این نعمت همه جانم بگویم  با دلی


کاش می توانستم  که با حُرم نفس های گلی؛
بشکنم یخ های قلبِ نیمه جانم را برای ، دل دهی


کاش می توانستم  که فردای زمان را خود بگویم ، 

کاش می توانستم ، دگر کاشی نگویم ...




نظرات (0) نويسنده : ستوده - ساعت 3:45 PM - روز پنج شنبه 24 تیر 1389    |   لينک ثابت

" بدان خدایی که گنج های آسمان و زمین در دست اوست به تو اجازه درخواست داده

و اجابت آنرا به عهده گرفته است .

تو را فرمان داده که از او بخواهی تا عطا کند .

در خواست رحمت کنی تا ببخشاید

و خداوند بین تو و خودش کسی را قرار نداده تا حجاب و فاصله ایجاد کند

و تو را مجبور نساخته که به شفیع و واسطه ای پناه ببری

و در صورت ارتکاب گناه در توبه را مسدود نکرده است

 در کیفر تو شتاب نداشته

و در توبه و بازگشت بر تو عیب نگرفته است

در آنجا که رسوایی سزاوار توست رسوا نساخته

و برای بازگشت به خویش شرایط سنگینی مطرح نکرده است

در گناهان تو را به محاکمه نکشیده

و از رحمت خویش ناامیدت نکرده

بلکه بازگشت تو را از گناهان نیکی شمرده است .

هر گناه تو را یکی , و هر نیکی تو را ده به حساب آورده

و راه بازگشت و توبه را به روی تو گشوده است .

 هر گاه او را بخوانی ندایت را میشود

 و چون با او راز دل گویی راز تو را میداند .

پس حاجت خود را با او بگوی

و آنچه در دل داری نزد او بازگوی

غم و اندوه خود را در پیشگاه او مطرح کن

تا غمهای تو را بر طرف کند

و در مشکلات تو را یاری رساند ."




نظرات (0) نويسنده : ستوده - ساعت 3:40 PM - روز پنج شنبه 24 تیر 1389    |   لينک ثابت
 


امشب ای ماه به درد دل من تسکینی

آخر ای ماه تو هم درد من مسکینی


کاهش جان تومن دارم و من میدانم


که تو از دوری خورشید چه ها می بینی


تو هم ای بادیه پیمای محبت چون من


سر راحت ننهادی به سر بالینی


هر شب از حسرت ماهی من و یک دامن اشک


تو هم ای دامن مهتاب پر از پروینی


همه در چشمه مهتاب غم از دل شویند


امشب ای مه تو هم از طالع من غمگینی


من مگر طالع خود در تو توانم دیدن


که توهم آینه بخت غبار آگینی


باغبان خار ندامت به جگر میشکند


برو ای گل که سزاوار همان گلچینی


نی محزون مگر از تربت فرهاد دمید


که کند شکوه ز هجران لب شیرینی


تو چنین خانه کن و دل شکن ای باد خزان


گر خود انصاف کنی مستحق نفرینی


کی بر این کلبه طوفان زده سر خواهی زد


ای پرستو که پیام آور فروردینی


شهریارا اگر آیین محبت باشد


چه حیاتی و چه دنیای بهشت آیینی





نظرات (0) نويسنده : ستوده - ساعت 3:52 PM - روز یک شنبه 20 تیر 1389    |   لينک ثابت

عشــق عشــــق عشـــــــق

 

 

نمی دانم كه این عشق چگونه بر كویر خشك قلبم بارید كه دل بی خبرم عاشق شد

 

و به عشقش می بالد . . .

 

نمی دانم می داند كه با دیدنش می رود از تن و جانم خستگی . . .

 

نمی دانم تا كی عاشق می ماند . . .

 

نمی دانم می داند بدون او بی قرارم ، هیچم ، پیچم . . .

 

نمی دانم می داند در انتظار فردای با او بودنم . . .

 

نمی دانم چگونه سر کنم لحظات بی او بودن را . . .

 

نمی دانم می داند كه هیچگاه عشق واقعی نمی میرد . . . 

 

نمی دانم می داند دوست ندارم در رویای كسی دیگر باشم . . . . !

 




نظرات (3) نويسنده : ستوده - ساعت 4:24 PM - روز پنج شنبه 15 بهمن 1388    |   لينک ثابت

به نام انکه تنهائی وجدائی را افرید

من همونم که همیشه غم غصم پر شماره

اونی که تنهاترینه حتی سایه ام نداره

این منم که خوبیام رو کسی هرگز نشناخته

اونکه درراه رفاقت همه هستی شو باخته

هرکسی بازمزمه عشق دوسه روزی عاشم شد

عشق اون باعث زجر همه دقایقم شد

اونکه عاشق بودوعمری ازجدا شدن میترسید

همه حواس وترسش به دروغ عشق نمی ارزید

چه اثر ازاین رفاقت چه ثمر ازین نجابت

ما که قدسرسوزن به وفا نکردیم عادت




نظرات (1) نويسنده : ستوده - ساعت 2:12 PM - روز جمعه 9 بهمن 1388    |   لينک ثابت

در کتاب واژه ها زیباترین معنا توئی / من چگونه در کتاب عشق تو معنا شوم ؟

از تو گفتن کار هر کس نیست ای بالاترین / من برای گفتنت باید که مولانا شوم . .

 

منو ببخش که ندیده میگرفتم التماس اون نگاه نگرونو

منو ببخش که گرفتم جای دست عاشق تو ، دست عشق دیگرونو

لایق عشق بزرگ تو نبودم . . .





وقتی تو با من نیستی از من چه می ماند

از من جز این هر لحضه فرسودن چه می ماند

از من چه می ماند جز این تکرار پی در پی

تکرار من در من مگر از من چه می ماند

غیر از خیالی خسته از تکرار تنهایی ...




نظرات (0) نويسنده : ستوده - ساعت 1:57 PM - روز جمعه 9 بهمن 1388    |   لينک ثابت

چقدر دوست داشتم یک نفر از من می پرسید :

چرا نگاه هایت آنقدر غمگین است؟

چرا لبخندهایت آنقدر تلخ و بیرنگ است؟

اما افسوس که هیچ کس نبود ...

همیشه من بودم و تنهایی پر از خاطره ...

آری با تو هستم ...!

با تویی که از کنارم گذشتی...

و حتی یک بار هم نپرسیدی،

چرا چشمهایم همیشه بارانی است...!! 




نظرات (3) نويسنده : ستوده - ساعت 2:57 PM - روز دوشنبه 5 بهمن 1388    |   لينک ثابت
 
 

برای رسیدن به اقیانوس باید جرات دل کندن از ساحل را داشت .

******************************

زندگی کن و لبخند بزن به خاطر آنهایی که با لبخندت زندگی می کنند و از نفست آرام می گیرند و به امیدت زنده هستند !

 
******************************

خدایم ای خدایم ای خدایم ، صدایت میکنم بشنو صدایم ، صدای خسته و تنهاترینم ، که زیر موج نامهربانان شکستم .

******************************
ای کاش امتداد لحظه ها تکرار همیشه با تو بودن بود ، تقدیم به تو که نمی دانم در خاطرت می مانم یا برایت خاطره می شوم .

 
******************************

اینجا آسمان ابریست ، آنجا را نمی دانم ، اینجا شده پاییز ، آنجا را نمی دانم ، اینجا دلی تنگ است ، آنجا را نمی دانم .

 
******************************

میان دو دست تمنای من روییدی ، در من تراویدی ، آهنگ تاریک اندامت را شنیدم ، نه صدایم نه روشنی ، طنین تنهایی تو هستم ، طنین تاریکی تو .

******************************

بی نگاه عشق مجنون لیلی نداشت ، بی مقدس مریمی دنیا مسیحایی نداشت ، بی تو ای شوق غزل آلوده ی شب های من ، لحظه ای حتی دلم با من هم آوایی نداشت .

******************************

در این شب ها چه خاموشم ، بیاد تو هم آغوشم ، به من گفتی وفا دارم ، چه شد کردی فراموشم .

******************************

میدونی سخت ترین لحظه تو زندگی آدم چیه ؟ اینکه واسه کسی که دوستش داری یه تجربه باشی !

******************************


دل آدما به اندازه حرفاشون بزرگ نیست ولی حرفی که از ته دل باشه میتونه آدم بزرگی بسازه !
 
******************************

کوه چون سنگ بود تنها شد یا چون تنها بود سنگ شد ! من که نه سنگ بودم نه کوه ، من چرا تنها شدم ؟

******************************

اتل متل ستاره ، گلم دوسم نداره ، نه اس ام اس نه یک زنگ ، دلم شده تنگه تنگ ، اتل متل یه خورشید ، کی از دلت منو چید ؟ این همه دوری از من ، کی این روزو میدید ؟

******************************
دردا ! دلم گرفته از روزگار امشب ، دیگر نمانده در دل صبر و قرار امشب ، آه ! آه ای آسمان ساکت ببین دیده ترم را ، دارم بسی شکایت از کردگار امشب .

******************************
تا که پرسیدم ز منطق عشق چیست ؟ در جوابم این چنین گفت و گریست : لیلی و مجنون همه افسانه اند ، عشق تفسیری ز زهرا و علی ست .

******************************
نمی دانم پس از مرگم که آید بر مزار من ، که بنشیند به سوگ من سیاه چشمی سیاه بر تن کند یا نه ، تو را سوگند به جان دلبرت سوگند مرا هم یاد کن آن شب که من در زیر خاک سرد تنهایم .
******************************
تو تنها نیستی خدا یارته / اون مهربون گل ، همیشه نگهدارته 


بعضیا با غصه پیرن بعضیا با غم رفیقن… بعضیا از بس عزیزن هرگز از دلها نمیرن!!


دوستان را یادکردن عار نیست    قیمت کاغذ که صد دینار نیست    دوستان را یاد کن تا زنده ای    بعد مردن دوستی در کار نیست 


همدم گل گشته ام همبستر خاکم مکن. قطره قطره می چکم از چشم خود پاکم مکن…

چرا غم ها نمی دانند که من سلطان غمهایم    بیا ای دوست با من باش که من تنهای تنهایم



آن کبوتر که لب بام شما پر زد و رفت    دل من بود که آمد به شما سر زد و رفت



اگه باهات نبودم برات که بودم    اگه چشات نبودم نگات که بودم    اگه حرفات نبودم صدات که بودم    اگه خودت نبودم فدات که بودم…



تورا می خواستم تا در جوانی نمیرم از غم بی همزبانی    غم بی همزبانی سوخت جانم چه می خواهم دگر زین زندگانی؟! 


ما به حساب شما میلیون ها گل بنفشه واریز کردیم!! شما می توانید از طریق مهرکارت برداشت کنید… 


هرکجا دور از تو باشم نازنین غربت نشینم    هرکجا پایت گذاری خاک نرم آن زمینم 


یک نفر هیچ وقت نمی تونه توی یک رودخونه ۲ بار شنا کنه. چون دفعه دوم نه اون آدم آدم قبلیه و نه آب رودخونه همون آب قبلیه !! 


یکی می پرسد اندوه تو از چیست؟    سبب ساز سکوت مبهمت کیست؟    برایش صادقانه می نویسم    برای آنکه باید باشد و نیست… 


زندگی گریه ی مختصریست… مثل یک فنجان چای… و کنارش عشق است… مثل یک حبه قند… زندگی را با عشق نوش جان باید کرد… 


در خلوت من نگاه سبزت جاریست    این قسمت بی تو بودنم اجباریست    افسوس نمی شود کنارت باشم    بی تو هر ثانیه و هر لحظه ی من تکراریستسئوالی ساده دارم از حضورت من آیا زنده ام وقــــت ظهورت
اگر که آمـــــدی من رفته بودم اسیر سال و ماه و هفته بودم
دعایم کن دوباره جـــــان بگیرم بیایـــــم در رکاب تو بمیــــــرم  


............................ 


چه جمعه ها که یک به یک غروب شد نیامدی/ چه بغضها که در گلو رسوب شد نیامدی
خلیل آتشین سخن ؛ تبر به دوش بت شکن./ خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی
برای ما که خسته ایم نه ؛ ولی/ .برای عده ای چه خوب شد نیامدی
تمام طول هفته را به انتظار جمعه ام / دوباره صبح؛ ظهر ؛ نه غروب شد نیامدی 


............................ 


ما معتقدیم که عشق سر خواهد زد
بر پشت ستم کسی تیر خواهد زد
سوگند به هر چهارده آیه نور
سوگند به زخم های سرشار غرور
آخر شب سرد ما سحر می گردد
مهدی به میان شیعه برمی گردد 


............................ 


بر چهره پر ز نور مهدی صلوات ..... بر جان و دل صبور مهدی صلوات ..... تا امر فرج شود مهیا بفرست ..... بهر فرج و ظهور مهدی صلوات  


............................ 


هنوزم خواب میبینم به شبها همان مردی که بر اسبی سوار است
همان مردی که جمعه آید روزی ... و این پایان خوب انتظار است  


............................ 


بر چهره پر ز نور مهدی صلوات بر جان و دل صبور مهدی صلوات
تا امر فرج شود مهیا بفرست بهر فرج و ظهور مهدی صلوات 


............................ 


بی تو غروب ها همیشگی اند
بی تو صبح ها رویایی اند
بی تو عشق ها دروغی اند
به امید آمدنت، دل ها هوایی اند 


............................ 




نظرات (3) نويسنده : ستوده - ساعت 2:42 PM - روز یک شنبه 27 دی 1388    |   لينک ثابت

 

اس ام اس سرکاری SMS - *** اس ام اس سرکاری ***  

میدونی چطوری میشه یه خنگ رو گذاشت سر کار؟پایین رو بخون!
.
.
.
.
.
میدونی چطوری میشه یه خنگ رو سر کار نگه داشت؟ بالا رو بخون!


*** اس ام اس سرکاری ***  

خواستم اسمتو بذارم گل گفتم می پلاسی!
بذارم خورشید گفتم غروب می کنی!
بذارم ماه روزا تنها می مونم!
گذاشتم دماغ تا همیشه رو صورتم باشی!


*** اس ام اس سرکاری ***  

این سیب، بهترین سیب، شکل سیب، سر سیب، کار سیب، گذاشتن سیب، یه سیب، آدم سیب، الافه سیب.
حالا سیب هارو حذف کن. از اول بخونش!


*** اس ام اس سرکاری ***  

هر وقت پیشم نیستی دلم برات تنگ می شه!
هر وقت هم که پیشم هستی دلم برات تنگ می شه!
ای مردشورتو ببرن که بود و نبودت یکیه!


*** اس ام اس سرکاری ***  

اگه بپرسند بهترین، زیباترین، شجاع ترین، محبوب ترین، داناترین، عاقل ترین ادم کیه؟
انگشتمو به طرفت تو دراز می کنم و می گم این نمی تونه باشه!


*** اس ام اس سرکاری ***  

می دونی فرق من با توپ چیه؟
توپ رو باید شوت کرد تا گل بشه اما من خودم گلم!
حالا می دونی فرق تو با توپ چیه؟
توپ رو باید شوت کرد اما تو خودت شوتی!


*** اس ام اس سرکاری ***  

سن خودتو ضرب در 777 کن بعد دوباره در عدد 13 ضرب کن عدد جالبی بدست می آید!


*** اس ام اس سرکاری ***  

اگه فکر میکنی بی عرضه هستی؟
اگه فکر می کنی به درد هیچ کاری نمی خوری!
اگه فکر می کنی بی مصرف هستی!
به خدا درست فکر می کنی!


*** اس ام اس سرکاری ***  

این اس ام اس رو به 4 دلیل برات می فرستم:
1- دوستت دارم.
2- خیلی باحالی.
3- به یادتم.
4- ارزش زنگ زدن رو نداری!


*** اس ام اس سرکاری ***  

از خدا پول خواستم، بانک داد.
درخت خواستم، جنگل داد.
اتاق خواستم، خونه داد.
حالا میترسم ازش تو رو بخوام یه گله گوسفند بده!





نظرات (3) نويسنده : ستوده - ساعت 2:32 PM - روز یک شنبه 27 دی 1388    |   لينک ثابت
- چرا روي آدرس اينترنت به جاي يك دبليو؛سه تا دبليو مي گذارند ؟ چون كار از محكم كاري عيب نمي كند!
۲- اگر? اسكلت از بالاي ديوار بپرد پايين چه مي شود ؟ هيچ وقت اين كار را نميكند چون جيگر ندارد!

۳- چرا مار نمي تواند به مسافرت برود ؟ چون دست ندارد كه براي خداحافظي تكان دهد!
۴- براي قطع جريان برق چه بايد كرد ؟ بايد قبض آن را پرداخت نكرد!
۵- نصف النهار چيست ؟ همان شام است كه در واقع نصف نهار است كه براي شام مانده است!
۶- آخرين دنداني كه در دهان ديده مي شود چه نام دارد؟ دندان مصنوعي!
۷- چرا دوچرخه خودش نمي تواند به ايستد؟ چون خيلي خسته است!
۸- اگر كسي قلبش ايستاده بود چه مي كنيد؟ برايش صندلي مي گذاريم !
۹- دارچين رو چگونه درست مي شود؟ وقتي يك چيني را دار بزنند!
۱۰- چرا لك لك موقع خواب يك پايش را بالا مي گيرد ؟ چون اگر هر دو تا رو بالا بگيرد ؛ مي افتد!
۱۱- اگر شخصي خيلي سر شناس باشد ؛ به نظر شما چه كاره است ؟ آرايشگر!
۱۲- اگر تلويزيون روشن نشد چه مي كنيد ؟ آن را هل مي دهيم و مي زنيم كانال دو!
۱۳- شباهت دماسنج با ورقه ي امتحان در چيست؟ هر دو وقتي به صفر مي رسند آدم مي لرزد!
۱۴- چرا دود از دودكش بالا مي رود ؟ چون ظاهرا چاره ي ديگري ندارد!
۱۵- شباهت نون سوخته با آدم غرق شده چيست ؟ هر دو تاشونو دير كشيدن بيرون!
۱۶- فرق يخمك با آتروپات در چيست؟ يخمك خوشمزه تر است!
۱۷- فرق باتري با مادر زن در چيست ؟ باتري حداقل يك قطب مثبت دارد اما مادر زن هيچ چيز مثبتي ندارد!
۱۸- اختراعي كه براي جبران اشتباهات بشر درست شده است چيست ؟ طلاق!
۱۹- چه طوري زير دريايي لر ها رو غرق مي كنند؟ يه غواص ميره در ميزنه !
۲۰- ناف چيست؟ ناف نمره ي صفري است كه طبيعت به شكم بي هنر داده است!
۲۱- خط وسط قرص براي چيه ؟ براي اين كه اگر با آب پايين نرفت با پيچگوشتي بره !
۲۲- چرا غضنفر ها با دو دست دست مي دهند؟ چون فرق راست و چپشونو بلد نيستند!
۲۳- يك غضنفر چگونه يك پرنده رو مي كشد؟ آن را از بالاي يك صخره به پايين پرتاب مي كند!
۲۴- چرا غضنفر ها هميشه ۱۸ تايي ميرن سينما ؟ چون براي كمتر از ۱۸ ممنوع بوده !
۲۵- اگر در يك موسسه سطح بالا يك غضنفر ببينيد به او چه مي گوييد؟ يك بازديد كننده!



نظرات (0) نويسنده : ستوده - ساعت 3:47 PM - روز جمعه 25 دی 1388    |   لينک ثابت

به سوی تو قدم برمیدارم شمرده شمرده... نمی دانم مقصد کجاست؟ ولی بی هدف در کوچه پس کوچه های زندگی قدم بر میدارم... برگهای بید مجنون خانه مان کم کم رنگ زردی به خود می گیرند... منم خیلی وقته که تو پاییزم ولی خبر ندارم... فصلی دیگر بدون تو برایم آغاز گشته... و من دیگه هیچی نمیدونم... و یا اینکه نمی توانم شکست را باور کنم... شاید روزی برایم بهار باشد ولی اون روز هم خیلی دوره حتی خیلی دورتر از تصوراتم... دیگه کاسه صبرم لبریزتر از همیشه شده... دیگه نیستی که واسم کاسه بزرگتری بیاری و بهم امید بدی که تحمل کن... میدونم برای همه عشق اولش زیباست و هر چی بیشتر میگذره بیشتر در این دریا پر تلاطم فرو میروند... و چه زیباست که تو شناگر قابلی باشی و از پس موجها بربیایی... ولی من خیلی کوچیکم حتی کوچکتر از یک مورچه که تو بهش ترحم میکنی زیر پات له نشه... ولی من نا خواسته یا خواسته له شدم...! بگذریم که آیا زیر پای تو له شدم؟ یا زیر پای سرنوشت؟ به هر حال بذار بگم که زیر پای سرنوشت! تا همه نگن تو عشق واسه زیبایهاش می خواستی و حالا که به آرزوت نرسیدی می خواهی معشوقت را محکوم کنی...! من تو رو با همه وجودم می خواستم... الانشم این دردها را به جونم می خرم و میکشم... آره سخته برام بی تو بودن وبی تو موندن... ولی این درد تنهایی و بی تو بودن را با یاد اون روزهای بهاریمون تحمل میکنم...

        




نظرات (0) نويسنده : ستوده - ساعت 3:13 PM - روز چهارشنبه 23 دی 1388    |   لينک ثابت
 

Madar

عشق مادر

وقتي که تو 1 ساله بودي، اون(مادر) بِهت غذا ميداد و تو رو مي شست! به اصطلاح، تر و خشک مي کرد
تو هم با گريه کردن در تمام شب از اون تشکر مي کردي

وقتي که تو 2 ساله بودي، اون، بهت ياد داد تا چه جوري راه بري.
تو هم اين طوري ازش تشکر مي کردي، که، وقتي صدات مي زد، فرار مي کردي

وقتي که 3 ساله بودي، اون، با عشق، تمام غذايت را آماده مي کرد.
تو هم با ريختن ظرف غذا ،کف اتاق،ازش تشکر مي کردي
 
وقتي 4 ساله بودي، اون برات مداد رنگي خريد.
تو هم، با رنگ کردن ميز اتاق نهار خوري، ازش تشکر مي کردي

وقتي که 5 ساله بودي، اون، لباس شيک به تنت کرد تا به تعطيلات بري.
تو هم، با انداختن(به عمد) خودت تو گِل، ازش تشکر کردي
 
وقتي که 6 ساله بودي، اون، تو رو تا مدرسه ات همراهي مي کرد.
تو هم، با فرياد زدنِ: من نمي خوام برم!، ازش تشکر مي کردي

وقتي که 7 ساله بودي، اون، برات وسائل بازي بيس بال خريد.
تو هم، با پرت کردن توپ بيس بال به پنجره همسايه کناري، ازش تشکر کردي

وقتي که 8 ساله بودي، اون، برات بستني خريد.
تو هم، با چکوندن(بستني) به تمام لباست، ازش تشکر کردي

وقتي که 9 ساله بودي، اون، هزينه کلاس پيانوي تو رو پرداخت.
تو هم، بدون زحمت دادن به خودت براي ياد گيري پيانو، ازش تشکر کردي

وقتي که 10 ساله بودي، اون، تمام روز رو رانندگي کرد تا تو رو از تمرين فوتبال به کلاس ژيمناستيک و از اونجا به جشن تولد دوستانت، ببره.
تو هم، ازش تشکر کردي،با بيرون پريدن از ماشين، بدون اينکه پشت سرت رو هم نگاه کني


وقتي که 11 ساله بودي، اون تو و دوستت رو براي ديدن فيلم به سينما برد.
تو هم، ازش تشکر کردي، ازش خواستي که در يه رديف ديگه بشينه

وقتي که 12 ساله بودي، اون تو رو از تماشاي بعضي برنامه هاي تلوزِيِون بر حذر داشت.
تو هم، ازش تشکر کردي، صبر کردي تا از خونه بيرون بره

وقتي که 13 ساله بودي، اون بهت پيشنهاد داد که موهاتو اصلاح کني.
تو هم، ازش تشکر کردي، با گفتن اين جمله: تو اصلاً سليقه اي نداري

وقتي که 14 ساله بودي، اون، هزينه اردو يک ماهه تابستاني تو رو پرداخت کرد.
تو هم،ازش تشکر کردي، با فراموش کردن، نوشتن يک نامه ساده

وقتي که 15 ساله بودي، اون از سرِ کار برمي گشت و مي خواست که تو رو در آغوش بگيره(ابراز محبت کنه).
تو هم، ازش تشکر کردي، با قفل کردن درب اتاقت!(نمي ذاشتي که وارد اتاقت بشه
!)
وقتي که 16 ساله بودي، اون بهت ياد داد که چطوري ماشينش رو بروني(رانندگي ياد داد).
تو هم، ازش تشکر مي کردي، هر وقت که مي تونستي ماشين رو بر مي داشتي و مي رفتي

وقتي که 17 ساله بودي، وقتيکه اون منتظر يه تماس مهم بود.
تمام شب رو با تلفن صحبت کردي و، اينطوري ازش تشکر کردي

وقتي که 18 ساله بودي، اون ، در جشن فارغ التحصيلي دبيرستانت، از خوشحالي گريه مي کرد.
تو هم، ازش تشکر کردي،اينطوري که، تا تموم شدن جشن، پيش مادرت نيومدي

وقتي که 19 ساله بودي، اون، شهريه دانشگاهت رو پرداخت، همچنين، تو رو تا دانشگاه رسوند و وسائلت رو هم حمل کرد.
تو هم، ازش تشکر کردي، با گفتن خداحافظِ خشک و خالي، بيرون خوابگاه، به خاطر اينکه نمي خواستي خودتو دست و پا چلفتي نشون بدي!!(به اصطلاح، بچه ماماني
!!)




نظرات (0) نويسنده : ستوده - ساعت 2:37 PM - روز دوشنبه 14 دی 1388    |   لينک ثابت
سلام آقاجون حالتون خوبه
میدونم ناراحتید اقاجون هرکاری کردم منو ببخشیداقاجون بخدا قسم نمیدونم دیگه چه جوری ازتون بخوام کمکم کنید که اصلا راهمو اشتباه نرم اقاجون سردوراهی گیرکردم نمیدونم
شمادوست دارید من چه جوری باشم چراظهور نمیکنید مگه دیگه نبایداین انتظارسخت تموم  بشه مگه ادمیزاد چقدرتحمل داره دیگه همه به شما نیازدارند سردرگم شدند بااین همه جفایی که ادما میکنند حق دارید بعضی ها منتظرنیستندپس تقصیرماکه این همه انتظار کشیدیم چیه باورکنید حاضرم شبتا صبح صبح تاشب بشینم وزار بزنم زجه بزنم پس چرانمیایداقاجون قربونتون برم گناهاموببخشیداینارودارم ازته دل میگم دوستتون دارم دلم میخواد نامه من منتظررو هم نگاهی بکنید که خوشحال باشم حداقل شمامنو بخشیدید...



نظرات (0) نويسنده : ستوده - ساعت 3:16 PM - روز سه شنبه 8 دی 1388    |   لينک ثابت

بهcart-1.jpg

به خودم قول می دهم دیگر دلم برایت تنگ نشود

 

قول می دهم دیگر با ترنم صدایت آسمان چشمانم بارانی نشود

 

قول می دهم دیگربا تصور چهره زیبایت عاشق نی غریب

 

چشمانت

 

نشوم

......

 خودم قول می دهم دیگر دلم برایت تنگ نشود

 

قول می دهم دیگر با ترنم صدایت آسمان چشمانم بارانی نشود

 

قول می دهم دیگربا تصور چهره زیبایت عاشق نی غریب

 

چشمانت

 

نشوم

......




نظرات (0) نويسنده : ستوده - ساعت 3:12 PM - روز دوشنبه 30 آذر 1388    |   لينک ثابت

عمرپابردل مامینهدومیگذرد

خسته شدچشم من ازاین همه پائیزبهار

نه عجب گرنکنم برگل وگلزارنظردربهاری که دلم

 نشکفدازخندهءیار

چه کندبارخ پژمرده من گل به چمن؟

چه کندبادل افسرده من لاله به باغ؟

من چه دارم که برم دربرآن غیرازاشک

وین چه داردکه نهدبردل من غیرازداغ؟

عمرپابردل مامینهدومیگذرد

کاروانی همه افسون همه نیرنگ وفریب

سالهاباغ وبهارم همه تاراج خزان

سینه ام پرشده ازنالهءغمهای غریب

دیدن روی گل وسیری چمن نیست بهار

به خدابی رخ معشوق گناه است!گناه.

آن بهاراست که بعدازشب جان سوزفراق

به هم آمیزدناگه دوتبسم دونگاه!




نظرات (0) نويسنده : ستوده - ساعت 3:04 PM - روز شنبه 28 آذر 1388    |   لينک ثابت
چه غريبانه ميگريست آن شب بي تو تکه ابري که سکوت وجودم رو فهميد و چه غريبانه خنديدم آن روز که بي تو مرگم را فهميد اگر دنياي ما دنياي سنگ است بدان سنگيني سنگ هم قشنگ است اگر دنياي ما دنياي درد است بدان عاشق شدن از بحررنج است اگر عاشق شدن پس يک گناه است دل عاشق شکستن صد گناه است اگه ديدي تو آسمون هيچ ستاره اي نيست ناراحت نشو خودم حاضرم تا صبح برات چشمک بزنم تا بشم تک ستاره ي دلت پروردگارابه من بياموز دوست بدارم کساني راکه دوستم ندارند ..عشق بورزم به کساني که عاشقم نيستند...بگريم براي کساني که هرگز غمم را نخوردند...به من بياموز لبخند بزنم به کساني که هرگز تبسمي به صورتم ننواختند... محبت کنم به کساني که محبتي درحقم نکردند سوختم باران بزن شايد تو خاموشم کني / شايد امشب سوزش اين زخم ها را کم کني

آه باران من سراپاي وجودم آتش است / پس بزن باران بزن شايد تو خاموشم کني
دبير فارسي بودم نامت را اولين غزل از صفحه کتابها مي نهادم اگر دبير جبر بودم عشق مجهول تو را بر قلب معلوم خودم بخش ميکردم تا معادله محبت پديد آيد اگر دبير هندسه بودم ثابت مي کردم که شعاع نگاهت چگونه از مرکز قلبم گذشت دوستي شايد عشقست که ميسازدو ميسوزد و شايد ترانه ايست که هر دم آوايش در دل جاريست ليکن هر جه هست زيباست خون که قرمزه رنگ عشقه / اما اشک که بيرنگه درد عشقه هرگز براي عاشق شدن، به دنبال باران و بهار و بابونه نباش. گاهي در انتهاي خارهاي يک کاکتوس به غنچه اي مي رسي که ماه را بر لبانت مي نشاند از جلو گل فروشي رد شدم ديدم زيباترين گلش نيست sms زدم ببينم کجايي ميدوني چرا وقتي گريه ميکني چشمت رو مي بندي؟
وقتي ميخواي بخندي،وقتي ميخواي کسي رو ببوسي وقتي ميخواي تو رويا بري چشمت رو مي بندي؟
چون قشنگترين چيزاي اين دنيا ديدني نيستند آرزو مي کنم:
زندگي مال تو….مرگ مال من
راحتي مال تو….گرفتاري مال من
شادي مال تو…..غم مال من
همه مال تو ولي تو مال من يه روز دل تصميم مي گيره سنگ شه تا ديگه عاشق نشه ميره و سنگ مي شه و ميره قاطي سنگ ها اما اونجاهم عاشق يه سنگي مي‌شه مي دوني زيباترين خط منحني دنيا چيه ؟ لبخندي که بي اراده رو لبهاي يک عاشق نقش مي بنده تا در نهايت سکوت فرياد بزنه : دوستت دارم در عرض يک دقيقه مي شه يک نفر رو خرد کرد... در يک ساعت مي شه يک نفر رو دوست داشت و در يک روز فقط يک روز مي شه عاشق شد ولي يک عمر طول مي کشه تا کسي رو فراموش کرد من نشاني از تو ندارم اما نشاني ام را براي تو مي نويسم: درعصرهاي انتظار،به حوالي بي کسي قدم بگذار! خيابان غربت را پيدا کن و وارد کوچه پس کوچه هاي تنهايي شو! کلبه ي غريبي ام را پيدا کن، کناربيدمجنون خزان زده و کنارمرداب ارزوهاي رنگي ام! درکلبه را باز کن و به سراغ بغض خيس پنجره برو! حرير غمش را کنار بزن! مرا مي يابي چشماتو دايورت كردي رو قلبم خيالي نيست حداقل از رو ويبره درش بيار تا اينقدر دلمو نلرزونه عشق مثل آب ميمونه.....که ميتوني توي دستت قايمش کني..آخرش يه روز دستت رو باز ميکني ميبيني نيست... قطره قطره چکيده بي انکه بفهمي.. اما دستت پر از خاطره است تکيه بر دوست مکن محرم اسرار کسي نيست ما تجربه کرديم کسي يار کسي نيست عشقم را نثار تو کردم...اما نپذيرفتي. عشقم را به تو هديه کردم آن را دور انداختي، زندگيم را وقف تو کردم اما در کنارم نماندي، کاش روزي آن را برگرداني! من ياد گرفته ام: مهم نيست كه در زندگي چه داري، بلكه مهم اينست كه چه كسي را داري



نظرات (0) نويسنده : ستوده - ساعت 9:35 PM - روز پنج شنبه 26 آذر 1388    |   لينک ثابت