بی خبرم از حال من رفتی و پر غم گشته ام / خود ببین همچون خدا تنهای تنها گشته ام
گفته بودی می شوی غمخوار و همدم بر دلم/ خانه ی قلبت شود کاشانه ی عشق دلم
یاد داری آن همه شبها که در وقت اذان / دست اندردست هم رفتیم تاهفت آسمان ؟
یاد داری بوسه عشقی به لبهامان نشست؟/عهد عشق و یاری آنجا بر دلای ما نشست
یاد داری دست گرمت روی قلبم را فشرد ؟ /از تپش هایش تو فهمیدی چگونه دل سپرد
آه پس کو آن همه عشقی کزان دم میزدی ؟/کو نشان دوستت دارم که حرفش میزدی ؟
بی وفا تنها شدم غمخوار من بودی رفیق!/ عشق من بودی چرا خنجر زدی ای نارفیق!
یاد داری گفتمت یک لحظه بی تو مرده ام ؟ / هستی و دار و ندارم را به تو بسپرده ام
التماست کردم .... دست من را ول نکن / آسمان قلب من را بی فروغ و شب نکن
گفته بودی تاهمه عمرت دلت مال من ست/چشمهای مهربانت عاشق چشم من ست