میکائیل

شمع میسوزدوپروانه به دورش نگران من که میسوزم وپروانه ندارم چه کنم


 
 

در کتاب واژه ها زیباترین معنا توئی / من چگونه در کتاب عشق تو معنا شوم ؟

از تو گفتن کار هر کس نیست ای بالاترین / من برای گفتنت باید که مولانا شوم . .

 

منو ببخش که ندیده میگرفتم التماس اون نگاه نگرونو

منو ببخش که گرفتم جای دست عاشق تو ، دست عشق دیگرونو

لایق عشق بزرگ تو نبودم . . .





وقتی تو با من نیستی از من چه می ماند

از من جز این هر لحضه فرسودن چه می ماند

از من چه می ماند جز این تکرار پی در پی

تکرار من در من مگر از من چه می ماند

غیر از خیالی خسته از تکرار تنهایی ...




نظرات (0) نويسنده : ستوده - ساعت 1:57 PM - روز جمعه 9 بهمن 1388    |   لينک ثابت