👑👑👑 راسخونک👑👑👑

مطالبی جالب از موضوعات مختلف

ویژه نامه حضرت علی اصغر علیه السلام (از ولادت تا شهادت)


دهم رجب سال 60 قمری است. خانه امام حسین (ع) دوباره نور باران می شود و از پنجره کوچک آن، آسمان مدینه روشن می گردد. برای حسین (ع) دسته گلی زیبا فرو فرستاده بودند. اشک شوق و برق شادی او بر صورت نوزاد می نشیند و گلبرگ رخش را با شبنم صبحگاهی، با طراوت تر می سازد. خدا به حسین (ع) پسری دیگر عطا فرمود که نیازمند و غنی بر نامش دخیل بسته اند و قنداقه زیبایش را قبله نیازهای خود ساخته اند.

نامش را علی نهاد. مانند دو پسر دیگرش و عشقی بیکرانه از محبت پدر و مولای خویش علی (ع) را به تصویر کشید. نامش را علی نهاد و فرمود که اگر خدا هزار پسر به او دهد، همه را علی نام خواهد نهاد. آری، او هم علی بود که شکوه و نامش، بلندتر از آسمان بود و زیباتر از صبح و روشن تر از باران.

عبدالله رضیع (شیرخوراه) یا علی اصغر، فرزند سیدالشهداء، امام حسین (ع)، مادرش رباب، دختر امرء القیس بن‌ عَدِيّ.

آغوش مهربان پدر تو را در خود جای می دهد و چشمان او بر تو می گرید. تو مولود کربلایی. تو شش ماهه عاشورایی. تو آمده بودی که فقط در قافله عشاق بمانی. تو آمده بودی که همسفر کربلا شوی. تو آمده بودی که حج را ناتمام بنهی. میلاد تو شادی را غریبانه کنار می زند و اشک را در چشمان همه جاری می سازد. آخر، تو از زندگی، فقط تشنگی و عطش و شهادت را دریافتی. تو آمده بودی که به شهادت آبرو دهی. تو کوچکترین قربانی هستی؛ اما با همه کوچکی، حماسه ات بی هماورد بود و نام تو در ردیف اول عشقبازان عاشورا حک شد. سلام بر نام بلندت که زمزمه مستان است، ای علی اصغر (ع).

نام پدر علی اصغر: حسین (ع) کنیه: ابا عبدالله و ابو الائمه و ابوالمساکین و.... لقب:سید الشهداء(ع)) نام پدر امام حسین : علی (ع) نام مادر: فاطمه زهرا(ع) تاریخ تولد: سوم ماه شعبان سال چهارم هـ.ق محل تولد: مدینه طیبه (منوره) تاریخ شهادت: روز جمعه دهم ماه محرم سال شصت ویک هـ.ق محل شهادت: کربلای معلی (گودال قتلگاه) نام قاتل: شمربن ذی الجوشن مدت امامت:یازده سال و یازده ماه و سه روز مدت عمر :پنجاه و هفت سال و هفت ماه وهفت روز.

شهر مقدس کربلا

شهر مقدس کربلا در جنوب بغداد و۸۰ کیلومتری شمال غربی نجف اشرف و کنار رودخانه فرات و ۴۵۵ کیلومتری شهر کرمانشاه قراردارد.

کربلا یعنی چه؟ کربلا به معنای محلی است که نزد خدا مقدس و مقرب است یا حرم خداست. وقتی سید الشهدا به این سرزمین رسید پرسید این شهر چه نام دارد؟ گفتند کربلا ! چشمان آن حضرت پر از اشک شد و پیوسته می فرمود: ((اللهم انی اعوذ بک من الکرب و البلاء)) و یقین کردکه شهادتگاه خود و یارانش همین جاست و فرمود: این جا سرزمین رنج و گرفتاری و بلاست . این جا محل فرود آمدن ما و جایگاه ریخته شدن خونهای ماست. روایات فراوانی در فضیلت این سرزمین وارد شده که از باب تیمن و تبرک به برخی از آنها اشاره می کنيم:

0.  پیامبر (ص) فرمود :فرزندم (حسین) در سرزمینی مدفون می شود که آنجا را کربلا گویند همان مکانی که قبه ی در آنجا می باشد. ۲. امام رضا (ع) فرمود:در تربت حسین (ع) شفای هر دردی است و محافظت از هر ترس و نگرانی ۳. پیامبر (ص) فرمود دعا زیر گنبد او (حسین) مستجاب است.تربت او عامل شفاست و امامان از صلب او هستند.

1.  يكي از فرزندان امام حسين«ع» كه شير خوار بود و از تشنگي، روز عاشورا بي تــــــــــاب شـــــده بود. امام ،خطاب به دشمن فرمود:از ياران و فرزندانم،كسي جز اين كودك نمانده است.نمي ‏بينيد كه چگونه از تشنگي بي تاب است؟ در«نفس المهموم» آمده است كه فرمود:«ان لم ترحموني فارحموا هذا الطفل» « اگر به من رحم نمی کنید , به این طفل رحم کنید» . امام در حال گفتگو بود كه تيري از كمان حرمله آمد و گوش تا گوش حلقوم علي اصغر را دريد. امام حسين«ع» خون گلوي او را گرفت و به آسمان پاشيد در كتابهاي مقتل،هم از«علي اصغر»ياد شده،هم از طفل رضيع(كودك شيرخوار – عبد الله الرضیع) و در اينكه دو كودك بوده يا هر دو يكي است،اختلاف است.
علی اصغر به خاطر اينكه كودكي شيرخوار بودند عملاً نقشی در قیام نداشتند؛ اما از نظر روحی و روانی و عاطفی نقش به سزایی داشتند. با شهادتش مردمی که هنوز یک جو از شرافت و بزرگواری در نهادشان بود, فهمیدند که دشمن بسیار قسی القلب , بی عاطفه و بی رحم است که حتی به طفل شیرخواره رحم نکرده است .

2.  در زيارت ناحيه مقدسه،درباره اين كودك شهيد،آمده است:«السلام علي عبد الله بن الحسين،الطفل الرضيع،المرمي الصريع،المتشحط دما،المصعد دمه في السماء،المذبوح بالسهم في حجر ابيه،لعن الله راميه حرملة بن كاهل الأسدي وذویه». و در يكي از زيارتنامه‏هاي عاشورا آمده است:«و علي ولدك علي الأصغر الذي فجعت به»از اين كودك،با عنوانهاي شيرخواره،شش ماهه،باب الحوايج،طفل رضيع و ... ياد مي‏شود و قنداقه و گهواره از مفاهيمي است كه در ارتباط با او آورده مي‏شود.

3.    طفل شش ماهه تبسم نكند،پس چه كند

4.    آنكه بر مرگ زند خنده،علي اصغر توست‏

5.  «علي اصغر،يعني درخشانترين چهره كربلا،بزرگترين سند مظلوميت و معتبرترين زاويه شهادت ...چشم تاريخ،هيچ وزنه‏اي را در تاريخ شهادت،به چنين سنگيني نديده است.» علي اصغر را«باب الحوائج»مي‏دانند،گر چه طفل رضيع و كودك كوچك است، اما مقامش نزد خدا والاست.

6.    در گلخانه شهادت را

7.    مي‏گشايد كليد كوچك ما

شهادت علي اصغر(عليه السلام)

امام به علي مي‌نگريست که ناگاه تيري به گلوي علي نشست و او را ذبح کرد.در اين هنگام «حرمله بن کاهل اسدي» با تيري علي را نشانه گرفت و او در دست امام ذبح شد. آن حضرت دست خود را زير گلوي او گرفت، دستش پر از خون شد و آن را به جانب آسمان پاشيد.امام باقر(عليه السلام) فرمودند: هرگز قطره‌اي از آن خون به زمين نريخت.»

سيد بن طاووس اينگونه گزارش کرد: امام حسين(عليه السلام) طفل را از دست خواهرش زينب گرفت و جلو آمد تا او را ببوسد که ناگاه تيري آمد و کودک را ذبح کرد. علي را به دست خواهر داد و فرمود: «او را بگير»، سپس خون‌ها را به آسمان پاشيد و با خداوند سخن گفت.

حوادث پس از شهادت علي اصغر(عليه السلام)

سپس امام حسين (عليه السلام) فرمود:«هوّن بي، ما نزل بي انّه بعين الله؛ پروردگارا هر چه بر سر من مي‌آيد، در برابر چشمان توست؛ از اين رو (همگي) بر من آسان است.» سپس ادامه دادند: «پروردگارا اگر ياري‌ات از آسمان را از ما دريغ داشتي پس آن (نصر و ياري) را براي کسي (مهدي) که از ما بهتر است قرار ده، و انتقام ما را از اين ستمکاران بگير. و آنچه بر ما مي‌گذرد ذخيره آخرتمان قرار ده.»

و نيز گزارش شده که امام(عليه السلام) به درگاه خداوند چنين عرض کرد: «پروردگارا! تو شاهد بر قومي هستي که آنها شبيه‌ترين مردم به رسول تو محمد(صلي الله عليه و آله) را کشته‌اند» به دنبال اين سخنان امام بود، كه ندايي شنيده شد: دعه يا حسين فانّ له مرضعاً في الجنه؛ اي حسين! علي را واگذار، او در بهشت دايه‌اي خواهد داشت» پس از آن امام، علي را از اسب پايين آورد و براي او با شمشير، قبري حفر فرمود و بدن کوچکش را دفن کرد. بدن کودک، غرق در خون شده بود. امام بر او نماز گزارد. و نيز گفته شده که او را در کنار ساير شهيدان اهل بيت نهاد.

 درسي که مي‌توان گرفت:

امام حسين(عليه السلام) علي اصغر را چون علي اکبر شبيه‌ترين مردم به رسول خدا(صلي الله عليه و آله) معرفي کرد؛ از اين رو اگر علي در اين معرکه شهيد نمي‌شد، به مقام عصمت گام مي‌نهاد؛ گو اين که در آن لحظه هم آنگونه بود.



[پنج شنبه 23 بهمن 1393 ]  [7:10 PM]   [یحیی طاهرزاده]

ثنويت زردشتى


ثنويت زردشتى

آيا ايران مقارن ظهور اسلام ثنوى بوده است؟مهمترين پاسخ درباره نظام فكرى و اعتقادى ايرانيان(البته منهاى يهوديان و مسيحيان و بودائيان ايران كه مجموعا در اقليت‏بودند)پاسخ همين پرسش است.قبلا بايد ببينيم در دوره‏هاى قبل،ايران از اين لحاظ چه وضعى داشته است.در فصلهاى پيش راجع به دوره‏هاى قبل از زردشت‏بحث كرديم.معلوم شد كه حتى در دوره‏هاى طبيعت پرستى و رب النوع پرستى عقيده ثنوى در روح مردم آريا رسوخ داشته است،و به قول دو مزيل:«اعتقاد به ثنويت از خصوصيات طرز تفكر ايرانى است‏».عمده اين است و مخصوصا بايد بدانيم كه خود زردشت كه اصلاحاتى در عقايد آريايى‏ها به عمل آورد، چگونه تفكرى در اين زمينه داشته است؟آيا موحد بوده يا ثنوى؟

اگر اوستاى ساسانى را ملاك قرار دهيم،شك نيست كه زردشت ثنوى بوده است،ولى همچنانكه قبلا گفتيم محققان تنها قسمت مختصر«گاتها»را قديمى و از آن زردشت مى‏دانند و قسمتهاى ديگر را الحاقى مى‏شمارند.مندرجات گاتها هر چند صراحت تمام ندارد ولى به توحيد از ثنويت نزديكتر است.

توحيد مراتبى دارد:توحيد ذات،توحيد صفات،توحيد افعال،توحيد در عبادت.

«توحيد ذات‏»عبارت است از بى مانندى ذات حق از لحاظ وجوب وجود و قدم ذاتى و استقلال و لا يتناهى بودن.همه ماسوا اعم از مجرد و مادى ممكن بالذات و حادث بالذات است و قائم به او و محدود است: ليس كمثله شى‏ء (1) ، و له المثل الاعلى (2) .

«توحيد صفات‏»عبارت است از اينكه همه كمالات ذات عين ذات است،اگر عالم يا قادر يا حى يا نور است‏به معنى اين است كه عين علم و قدرت و حيات و روشنايى است،او به تمام معنى احد و واحد و فرد است.لازمه وجوب ذاتى و لا يتناهى بودن ذات حق اين است كه هيچ غيرى و ثانى اى براى او و در مرتبه او فرض نمى‏شود.به عبارت ديگر،لازمه كمال ذاتى حق،عينيت صفات با ذات است.مغايرت صفات ذات با ذات مستلزم محدوديت ذات است،يعنى تنها در مورد امور متناهى و محدود،فرض صفت مغاير با ذات ممكن است.

توحيد در افعال عبارت است از اينكه مؤثر و فاعل حقيقى در نظام موجودات منحصرا ذات اوست،هر فاعل و مؤثرى به خواست او و به مشيت او فاعل و مؤثر است.هيچ موجودى اعم از مجرد يا مادى،با اراده يا بى اراده از خود استقلال ندارد.نظام علت و معلول تنها مجراى اراده و مشيت ذات حق است.هستى ملك اوست و او در ملك خود شريك ندارد:«لم يتخذ صاحبة و لا ولدا و لم يكن له شريك فى الملك و لم يكن له ولى من الذل و كبره تكبيرا» (3) .

توحيد در عبادت مربوط است‏به عكس العمل بنده در برابر خالق،يعنى همان طور كه او يگانه در ذات و در صفات و در افعال است،انسان نيز در مقام پرستش بايد تنها او را پرستش كند و به او ملتجى شود: و ما امروا الا ليعبدوا الله مخلصين له الدين (4) .

آنچه در مورد زردشت محقق است اين است كه به توحيد در عبادت دعوت مى‏كرده است. اهورا مزدا كه از نظر شخص زردشت نام خداى ناديده خالق جهان و انسان است،تنها موجودى است كه شايسته پرستش است.زردشت كه رسما خود را مبعوث از جانب اهورا مزدا مى‏خوانده است مردم را از پرستش ديوها كه معمول آن زمان بوده است نهى مى‏كرده است.

آقاى دكتر معين انكار دارد كه آريائيان قبل از زردشت قواى مضر طبيعت را و يا ديوها را مى‏پرستيده‏اند،مدعى است كه آريائيان در دوره طبيعى محض فقط قوا و ارواح سودمند طبيعت را مى‏پرستيده‏اند نه قوا و يا ارواح مضره را مى‏گويد:

«آنان(آريائيان)از اين ارواح مضر متنفر بودند،آنها را لعنت مى‏كردند و هيچ وقت در صدد بر نمى‏آمدند كه رضايت‏خاطرشان را فراهم و به واسطه قربانيها،اوراد و عبادتهاى مختلف غضب ايشان را مبدل به رحمت‏سازند و همين خود يكى از وجوه اختلاف اساسى معتقدات اقوام آريايى با اقوام ترك و مغول مى‏باشد،چه مطابق عقيده اينان بايد قواى مضر را به وسيله عبادت و قربانيها ارضا كرد،بايد مرحمت و دفع مضرت آنان را خريد و با ايشان ساخت.» (5)

اگر سخن دكتر معين را بپذيريم،بايد بگوييم زردشت از اين نظر اصلاحى نكرده است، پرستش ديوها در ميان آريائيان معمول نبوده تا زردشت نهى كند.ولى ظاهرا اين ادعا اشتباه است و بر خلاف گفته همه محققان است.از تاكيدات شديدى كه از زردشت در اين زمينه نقل شده معلوم مى‏شود كه پرستش ديوها معمول بوده است.

در كتاب تاريخ جامع اديان،تاليف جان ناس،ترجمه على اصغر حكمت،پس از بحثى درباره تغييراتى كه در مفهوم كلمه‏«اهورا»و كلمه‏«ديو»در ميان هنديها و ايرانيها پيدا شده است مى‏گويد:

«زردشت...بالصراحة اعلام فرمود كه اين ديوها(معبود مغان و تورانيان)همه ارواح شرير و زيانكارند كه با ارواح نيك و روانهاى خير و نيكوكار در ستيز و آويز مى‏باشند.آنها پدر دروغ و فريبنده نهادهاى پاك مى‏باشند و مصدر شر و بدى و زشتكارى‏اند و آدميان را از پرستش اهورامزدا باز مى‏دارند.پس عبادت آنها را منع فرمود.» (6)

جان ناس دعوت زردشت را در مطالب ذيل خلاصه مى‏كند:

«الف.اعلام بعثت‏خودش و دعوت مردم به قبول پيامبرى او.

ب.از آن همه ارواح متعدده(رايج و معمول در ميان مردم آن عصر)تنها يك روان خوب و نيكو كه اهورامزدا بود پذيرفته و او را بالاترين و بزرگترين خدايان دانست،آفريدگار و دانا و برترين روانهاى علوى قرار داد و بر خلاف بعضى عقايد متاخرين جماعت زردشتيان،آن پيغمبر باستانى گفت كه بر حسب مشيت و اراده متعال اهورامزدا تمام موجودات آفريده شده‏اند و چنانكه در آيه آخرين از گاتها صراحت دارد،اهورامزدا موجد هم نور و هم ظلمت هر دو مى‏باشد.

ج.اهورامزدا اراده قدوسى علوى خود را به وسيله روحى مقدس و نيكو نهاد از قوه به فعل مى‏آورد كه او را«سپنت مئنيو»(خرد مقدس)ناميده است (7) .

د.با آنكه اهورامزدا در عرش جلال خود هيچ ضد و ندى ندارد،معذلك زردشت معتقد است كه در برابر هر نيكى يك بدى موجود است،چنانكه در برابر«اشا»يعنى راستى و حقيقت،دروغ و باطل جاى گرفته و در برابر حيات و زندگانى موت و مرگ قرار گرفته است.به همين قياس در برابر روح مقدس پاك‏«سپنت مئنيو»روح شرير و ناپاك‏«انگرامئنيو»جاى دارد كه به معنى روان پليد است...روز نخست كه اين دو روان توام با يكديگر پديد آمد يكى حيات و هستى را برقرار كرد و ديگرى فنا و نابودى را و سرانجام جايگاه جاويد بدان(دوزخ)بهره پيروان دروغ خواهد بود،ليكن انديشه پاك و جايگاه جاويد نيكان يعنى بهشت نصيب پيروان راستى خواهد شد...از دو روان توامان در آغاز آفرينش جهان،آن يك كه پاك و نيكوكار است‏به ديگرى كه دشمن او بود چنين گفت:تا آخرين روز،نه در جهان كنش و گويش و منش و نه در عالم ارواح و اجسام،ما دو روان با يكديگر هماهنگ نخواهيم شد.

ه نقطه اصلى و پايه اساسى اخلاق در آيين زردشت‏بر روى اين قاعده است كه نفس و ضمير هر فرد آدميزاد يك ميدان نبرد دائمى بين خير و شر است و سينه آدمى تنورى است كه آتش اين جنگ همواره در آن مشتعل مى‏باشد.روزى كه اهورا مزدا آدمى را بيافريد او را آزادى عمل عطا كرد كه خود عمل خود را برگزيند،يعنى داراى نيروى اختيار گرديد كه ما بين دو راه خطا و صواب هر يك را بخواهد انتخاب نمايد.» (8)

البته در گاتاها كه يك سلسله مناجاتهاى منظوم است مطلب به اين صراحت كه جان ناس مى‏گويد نيست،از بعضى آيات گاتاها همين مطلب استفاده مى‏شود و از بعضى آيات ديگر خلاف اينها،و به همين جهت در اينكه همه گاتاها از زردشت‏باشد ترديدى هست.خود آقاى جان ناس بالاخره مردد است كه واقعا زردشت اهورامزدا را خالق‏«انگرامئنيو»(اهريمن) مى‏دانسته است و يا كاشف آن.لهذا مى‏گويد:

«...نصوص كتب زردشتى درباره حد مسؤوليت اهورامزدا در مساله ايجاد روح شرير(اهريمن) بسيار مبهم و غير مشخص است و معلوم نيست كه‏«انگرامئنيو»يعنى روان پليد هم از روز ازل با اهورامزدا متفقا به وجود آمد يا آنكه اهورامزدا بعدا او را آفريده است.به عبارت ديگر،آيا اهورامزدا روان ناپاك اهريمنى را خلق كرد يا آنكه‏«انگرامئنيو»موجودى بود پليد و مزدا او را كشف فرمود،از اين رو هر جا كه خوبى بود بدى را در مقابل معين ساخت و هر جا كه روشنايى بود تاريكى را در برابرش پديدار نمود.» (9)

جوزف گئر در كتاب دينهاى بزرگ مدعى است كه پس از آنكه زردشت‏به درباره گشتاسب در بلخ رفت و ميان او و دانايان دربار گشتاسب بحث و گفتگو شد،از او پرسيدند:اين آفريدگار بزرگ كيست؟جواب داد:اهورامزدا پروردگار دانا و فرمانرواى بزرگ جهان.

-تو برآنى كه او همه چيزهاى جهان را آفريده است؟

-او هر چيز را كه نيكوست آفريده است،زيرا اهورا مزدا جز نيكويى به كارى توانا نيست.

-پس زشتيها و پليديها ساخته كيست؟

-زشتيها و پليديها را انگرامئنيو يعنى اهريمن بدين جهان آورده است.

-پس بدين گونه در جهان دو خدا وجود دارد؟

-آرى در جهان دو آفريدگار هست...

ولى ظاهرا ماخذ جوزف گئر روايات زردشتى است نه مآخذ تاريخى.اگر بخواهيم به روايات سنتى زردشتيان اعتماد كنيم بدون شك بايد زردشت را ثنوى بدانيم.چه مدركى از كتاب‏«ونديداد»كه جزئى از اوستاى ساسانى است‏بالاتر؟در اين كتاب حتى سرزمينها تقسيم شده است،سرزمينهاى پر خير و بركت مخلوق اهورامزدا و سرزمينهاى بى خير و بركت مخلوق اهريمن معرفى شده است.

و چنانكه گفتيم مختلف بودن مفاد گاتها سبب شده كه دانشمندان درباره ثنويت و يكتاشناسى زردشت اختلاف نظر داشته باشند.

گيرشمن ايران‏شناس معروف در كتاب ايران از آغاز تا اسلام (10) مى‏گويد:

«آيين زردشتى مبنى بر توحيد نبود،ولى در عهد ساسانى بر اثر نفوذ اديان بزرگ(مسيحيت) وحدت را پذيرفت.»

و بر عكس،دو مزيل همچنانكه سابقا نقل كرديم معتقد است كه زردشت‏به توحيد دعوت مى‏كرده است.

شهرستانى در الملل و النحل زردشت را موحد مى‏داند.شهرستانى تحت تاثير عقايد فلسفى و كلامى اسلامى مساله خير و شر را به نحوى توجيه مى‏كند كه فقط با انديشه‏هاى اسلامى منطبق است نه با انديشه‏هاى زردشتى.

حقيقت اين است كه اگر توحيد را از همه جهات در نظر بگيريم بسيار مشكل است كه بتوانيم آيين زردشت را يك آيين توحيدى بدانيم.

معمولا بحث در اينكه آيين زردشت توحيدى است‏يا ثنوى،مبتنى بر اين قرار داده مى‏شود كه آيا زردشت اهورامزدا را آفريننده اهريمن مى‏داند و اهريمن را آفريده او،و يا آنكه اهريمن را قديم و ازلى و در عرض اهورا مزدا مى‏داند؟و چنين فرض كرده‏اند كه اگر ثابت‏شود كه از نظر زردشت اهريمن آفريده اهورا مزداست،مطلب تمام است و آيين زردشت آيين توحيدى است.

اين مطلب از نظر توحيد ذاتى صحيح است ولى از نظر توحيد افعالى صحيح نيست،زيرا آنچه معلوم است اين است كه بنا بر آثار موجود و از آن جمله گاتها، چيزى كه انديشه زردشت را مانند ساير آرياييهاى قديم سخت‏به خود مشغول داشته است وجود بديهاست.از نظر زردشت،جهان موجود بر خلاف نظم معقولى است كه بايست‏باشد،يك سلسله حقايق موجودند كه‏«شر»و پليدند و موجوداتى مقدس از قبيل اهورامزدا و يا«سپنت مئنيو»اعظم و اجل از اين هستند كه خلقت اين شرور به آنها نسبت داده شود،پس بايد موجود ديگرى فرض كرد كه ذاتا خبيث است و آفرينش اشياء بد منتسب به اوست.

با اين طرز تفكر،خواه اهريمن مخلوق اهورامزدا باشد و خواه نباشد،اساس توحيد متزلزل است.اگر مخلوق اهورا مزدا نيست كه واضح است،و اگر مخلوق اهورا مزدا هست اولا اين پرسش اساسى باقى است كه اگر اهورا مزدا مى‏تواند فاعل شر هم باشد چه لزومى دارد كه وجود انگرامئنيو در مقابل اهورامزدا يا سپنت مئنيو فرض شود،آن شرور را به خود اهورا مزدا كه واجب الوجود است و يا به سپنت مئنيو كه صادر اول است نسبت مى‏دهيم،و اگر استناد شرور به اهورامزدا ممكن نيست چگونه اهورا مزدا خود انگرامئنيو را كه مبدا كل شرور و شر محض است آفريد؟ثانيا حالا كه انگرامئنيو آفريده شده است چه نقشى دارد؟آيا مستقلا ست‏به آفرينش مى‏زند و يا آنكه خواسته و مشيت‏بالغه اهورا مزدا را اجرا مى‏كند؟اگر مستقلا دست‏به آفرينش مى‏زند پس اهورامزدا به هر حال شريك دارد،نهايت در فاعليت و خالقيت،و اين عين شرك است،و اگر استقلال ندارد و مصداق و ما تشاؤون الا ان يشاء الله (11) است،پس فرض انگرامئنيو تاثيرى در نفى انتساب شرور به اهورا مزدا ندارد.

اساسا ريشه ثنويت اين است كه بشر اشياء را دو نوع تشخيص داده است:نوع خوب و نوع بد. براى خوبها يك مبدا و يك ريشه قائل شده است و براى بدها مبدا و ريشه ديگر.فاعل خير را كه داراى عاليترين صفات و كمالات مى‏شمرده برتر و منزه‏تر از اين مى‏دانسته كه در كار موجودات موذيه و ضاره دخالت داشته باشد.از اين رو مخلوق بودن آنها را به وسيله اينچنين مبدئى انكار مى‏كرده و ناچار مبدا ديگرى كه شر محض است فرض مى‏كرده است،يعنى انكار امكان مخلوق بودن شرور به وسيله خداوند منجر به فرض مبدئى ديگر در عرض خداوند شده است.

اما اگر فرض كنيم كه آن مبدا ديگر كه خالق شرور است در عرض خداوند نيست‏بلكه مخلوق خداوند است،هر چند وجود يك اصل قديم قائم بالذات را در برابر خداوند انكار كرده‏ايم اما اصل مطلب يعنى انكار انتساب خلقت‏برخى موجودات كه شرور ناميده مى‏شوند سر جاى خود باقى است.به عبارت ديگر،براى خداوند شريكى در مرتبه ذات قائل نشده‏ايم ولى يكى از مخلوقات او را شريك او در خالقيت قرار داده‏ايم.

گذشته از اينكه شرك در خالقيت‏بر خلاف تعليمات همه پيامبران است،در حكمت اعلى مبرهن است كه شرك در خالقيت‏بالمآل مستلزم شرك در ذات است.

حقيقت اين است كه اين نوع طرز تفكر كه ناشى از گرفتارى در شش و پنج‏خير و شر است، شان يك نيمه فيلسوف است نه شان يك نبى و نه شان يك فيلسوف كامل.از نظر يك نبى كه هستى را از بالا مى‏بيند جز نور و روشنايى و خير و رحمت و حكمت چيزى نيست و جز يك مشيت كه بر اساس حكمت‏بالغه،نظام علت و معلول و اسباب و مسببات را برقرار كرده،دست اندركار نمى‏باشد.براى يك نبى و يا يك عارف،محال است كه چنين انديشه‏هايى او را به خود مشغول سازد و از نظر يك فيلسوف كامل نيز همه شرور امورى عدمى و اضافى و نسبى مى‏باشند و اين امور نسبى و اضافى با همين حال ركن نظام احسن و اكمل مى‏باشند و مقتضاى حكمت‏بالغه الهى است و اگر نباشند نظام جهان ناقص است.

از نظر يك دين توحيدى،خداوند متعال كامل مطلق است و از هر نقصى مبراست،همه موجودات به مشيت و اراده و حكمت‏بالغه او به وجود آمده و فانى مى‏شوند،وجود هيچ موجودى لغو و عبث نيست،شر حقيقى وجود ندارد،همه چيز نيك آفريده شده: الذى احسن كل شى‏ء خلقه (12) .

وجود مى‏دهد،فانى مى‏سازد و زنده مى‏كند،مى‏ميراند:«يحيى و يميت و يميت و يحيى‏» (13) .

روز و روشنايى را مى‏آورد،شب و تاريكى را نيز مى‏آورد: يولج الليل فى النهار و يولج النهار فى الليل (14) .

همان كه نور را آفريده ظلمت را نيز آفريده است: الحمد لله الذى خلق السموات و الارض و جعل الظلمات و النور (15) .

قبلا از كتاب دينهاى بزرگ تاليف جوزف گئر،محاوره زردشت را با گشتاسب و درباريان او نقل كرديم كه چگونه در محاوره خود خدا را فقط آفريننده خوبيها مى‏داند و بديها و موذيها را به موجودى ديگر منتسب مى‏كند و خلقت آنها را شان خداوند نمى‏داند.هر چند ما در اصالت آن محاوره ترديد كرديم ولى اين محاوره به هر حال نماينده طرز تفكر زردشتيان است.اين محاوره را قياس كنيد با محاوره موسى بن عمران،پيامبر خدا با پادشاه عصر خويش يعنى فرعون كه قرآن مجيد نقل كرده است.

فرعون به موسى و هارون خطاب كرده،مى‏گويد:

اى موسى،پروردگار شما دو نفر كيست؟

-پروردگار ما آن كسى است كه به هر موجودى آن آفرينشى كه شايسته او بود عطا كرد و سپس او را در راه مخصوص خودش هدايت فرمود (16) .

موسى در يك جمله كوتاه مى‏گويد همه چيز را خدا آفريده و خدا هر موجودى را بر طبق حكمت آفريده و آنچه را مى‏بايست‏به او از نظر آفرينش بدهد داده است،هيچ موجودى بر خلاف آنچه بايد باشد نيست،هر چيزى به جاى خويش نيكوست،هيچ چيزى شر واقعى نيست تا گفته شود آن چيز را خداوند نيافريده،موجودى ديگر آفريده است.آرى اين است منطق پيامبرى.

از آنچه گفتيم معلوم شد فرض انگرامئنيو به عنوان موجودى آفريننده بديها و توجيه كننده شرور و جنبه‏هاى نامعقول جهان هستى هر چند خودش آفريده اهورامزدا باشد،بر خلاف اصول توحيدى و بر خلاف منطق مسلم پيامبران است.

از اين رو بر خلاف آنچه كريستن سن ادعا مى‏كند كه دين زرتشت‏يكتاپرستى ناقص است (17) ، بايد گفت فلسفه ناقص است‏يعنى به گفتار يك نيمه فيلسوف شبيه‏تر است تا گفتار يك نبى يا يك فيلسوف كامل.

آقاى دكتر محمد معين از پ.ژ.دو مناشه چنين نقل مى‏كند:

«در قرآن به پيدايش شر و مبناى گناه بشر اشاراتى رفته است.آيين مزدايى به اين مساله پاسخ آسان و اصولى خاصى مى‏دهد،بدين معنى كه‏«شر»را به وجودى در برابر خدا نسبت داده و آن را نيز چون خدا قديم و ازلى معرفى مى‏كند.بى گفتگو«روح شر»از حيث نيرو و عظمت‏به پاى خدا نمى‏رسد و بالاخره در برابر وى با شكست مواجه مى‏گردد،با اين حال در برابر خدا چون مانعى پيدا شده و اعمال او را محدود مى‏سازد.پاسخى كه آيين مزدايى به مساله خير و شر مى‏دهد لااقل اين نتيجه را دارد كه خدا را از مسؤوليت‏«بديهايى‏»كه در جهان مى‏بينيم مبرا مى‏سازد.» (18)

دست‏شما درد نكند!خداوند سايه آقاى پ.ژ.دومناشه و آيين مزدايى را از سر خودش و همه ملكوت اعلى كم و كوتاه نفرمايد!

اگر آيين مزدايى خدا را از اساس انكار مى‏كرد،بهتر او را از مسؤوليت‏بديهايى كه آقاى پ.ژ. دومناشه مى‏بيند مبرا مى‏ساخت.آيين مزدايى خواسته ابروى خدا را اصلاح كند چشم خدا را كور كرده است،خواسته است‏بديها را كه يك سلسله امور اضافى و نسبى و در تحليل نهايى، عدمى هستند به خدا نسبت ندهد،خدا را از خدايى در نيمى از مخلوقات معزول كرده است. در آيين مزدايى به عدمى بودن شرور و ضرورى و لا ينفك بودن اينها از جهان طبيعت و به فوايد و آثار و حكمتهاى اين به اصطلاح شرور و بديها توجه نشده است و براى رهايى از اشكالى كه دچارش بوده است تيشه را برداشته و ريشه را قطع كرده است.

ما در اينجا نمى‏توانيم وارد بحث‏خير و شر بشويم،بحثى است عالى و عميق و دلكش (19) ،از ورطه‏هايى است كه‏«در آن ورطه هزاران كشتى فرو شده و تخته‏اى از آن بر كنار نامده است‏»، يكى از آن كشتيها كشتى آيين مزدايى است.



1- شورى/11.

2- روم/27.

3- مفاتيح الجنان.

4- بينه/5.

5- مزديسنا و ادب پارسى،ص‏36.

6- تاريخ جامع اديان،تاليف جان ناس،ترجمه على اصغر حكمت،ص‏306.

7- در فراز«د»گفته خواهد شد كه‏«سپنت مئنيو»رقيب و توام‏«انگره مئنيو»است.پس انگره مئنيو وسيله سپنت مئنيو پديد نيامده است.پس بايد براى اهورامزدا دو نوع اراده قائل باشيم:اراده قدوسى و اراده غير قدوسى،و يا بايد بگوييم اهورا مزدا اراده قدوسى خود را وسيله دو روح يكى نيكو نهاد و يكى پليد نهاد از قوه به فعل آورد كه ضد مطلب متن است. بعلاوه،تعبير«از قوه به فعل مى‏آورد»در مورد مبدا كل غلط است.

8- تاريخ جامع اديان،ص‏306-308.

9- همان، ص 308

10- به نقل كتاب مزديسنا و ادب پارسى،ص 264.

11- دهر/30.

12- سجده/7.

13- بحار الانوار،ج‏76/ص 194.

14- حج/61.

15- انعام/1.

16- طه/49 و 50.

17- ايران در زمان ساسانيان،ص 50.

18- مزديسنا و ادب پارسى،ص 25،نقل از كتاب تاريخ تمدن ايرانى،ترجمه جواد محيى.

19- در كتاب عدل الهى مستوفا درباره اين مساله بحث كرده‏ايم.



[پنج شنبه 23 بهمن 1393 ]  [7:10 PM]   [یحیی طاهرزاده]

شوهرم میگه؛جلوی برادراش...


 

تعامل بین زن و شوهر، لازمه صفا و صمیمیت،توی محیط خانواده ست. از اون طرف هم اطاعت،لازمه مدیریت مرد توی خونه ست. این اطاعت نسبت به مسائل زناشویی واجبه، همچنانکه در خروج از منزل،طبق آموزه های اسلامی واجبه که زن از همسرش اجازه بگیره. «نَهَى رَسُولُ اللَّهِ (ص) أَنْ تَخْرُجَ الْمَرْأَةُ مِنْ بَیْتِهَا بِغَیْرِ إِذْنِ زَوْجِهَا» رسول خدا (ص) از اینکه زن بدون إجازه شوهر از منزل خارج شود نهی فرموده است(وسائل الشیعه،ج20،ص161).
خانمی می گفت؛ شوهرم از من می خواد که جلوی برادراش، حتی اقوامش چادر نزنم، در حالیکه من توی یه خانواده مذهبی بزرگ شدم و با این مسئله نمی تونم کنار بیام. آیا اطاعت و توجه به خواسته همسر،اینجارو هم شامل میشه؟
شوهرم میگه؛جلوی برادراش... - Bitrin.com

جواب
مسأله اطاعت در خیلی از موارد، بین زن و شوهر جنبه متقابل داره و باعث زیاد شدن محبت میشه.نکته ای که وجود داره اینه که اطاعت باید در امور جایز باشه و گرنه اگه همسر درخواست نامشروع و حرامی داشته باشه، زن حق اطاعت از همسرشو نداره و نباید مرتکب گناه بشه.

اصل رعایت حجاب در مقابل نامحرم یه واجب شرعیه که نباید ترک بشه و حتی اطاعت از همسر و یا پدر و مادر نسبت به ترک حجاب، حرامه و علاوه بر حرمتش، موجب مفسده هایی میشه که حتی زندگی زناشویی رو هم تحت تأثیر قرار میده.

البته چادر، چون برجستگی های بدن رو کامل می پوشونه خیلی خوبه امّا اگه همسر درخواستش این بود که به جای چادر، خانمش شال و مقنعه و ... بپوشه، در صورتی که حجاب،رعایت بشه ،مشکلی نداره. اما اگه مخالف اعتقاد خانم باشه باید در فرصت های مناسب با همفکری همدیگه و تبادل نظر، همسرش رو نسبت به پوشش چادر متقاعد کنه لذا در چنین مواردی باید با مدارا ، صمیمیت و گفتگو حل کرد.در همون قدم اول نباید تند و خشن برخورد کرد. با تدبیر میشه تنش هارو به حداقل رسوند. 
منبع: اهل خانه

 



[پنج شنبه 23 بهمن 1393 ]  [7:10 PM]   [یحیی طاهرزاده]
تعداد کل صفحات :  31 ::      1   2   3   4   5   6   7   8   9   10   >