پدر خبر نداری ......................
پدر خبر نداری ...............
اصلا" پدر خبر ندارد
که شکوفه های باد چقدر زود رسیدند
و زیر لکه های درشت باران
چقدر گلبرگ های پوسیده
لای دندان های خاک گیر کرده است
نمی داند
چگونه باد روی لرزش استخوان های ریز برگ
گرد می پاشد
و تف می کند
روی صورت رنگ پریده شاخه ها
درخت غریبانه می لرزد
زیر نگاه هرزه تبرهای همسایه
از اصالت قدیمی خاک
بیرون زده است
ریشه های ضخیم اعتبار
و چه صبورانه درخت زیر هوس تند باران نفس می کشد
پدر ، سری به باغ نمی زنی ؟
این نهال کوچک حالا در غربت وحشی زمین قد می کشد
دلت نمی سوزد به حال تابوت های عریان برگ
و به حال گلبرگ های پاره
که اینچنین بی رحمانه
روی دست های خاکستری خاک تشییع می شوند ؟
خبر نداری
پاییز چه راحت اینجا تن پوش را از تمام درخت ها لخت می کند
و روی شاخه های هوسناک باغ خماری می ریزد
اما هنوز فقط یک درخت
در دورافتاده ترین گوشه باغ
با جسارت انتظار تو
و به حرمت لحظه ای که اولین سلولش را
در رحم زمخت زمین پنهان کردی
تمام شاخه هایش را مشت کرده است
رو به پاییز
و خبر نداری که چگونه گلبرگ های شکوفه ریز ریز
همچون ستاره های یتیم
از لای انگشتانش بر دهان نیمه باز باغ فرو می چکد
پدر خبر نداری ............
تقدیم به تمام پدران بی خبر دنیا : میترا