👑👑👑 راسخونک👑👑👑

مطالبی جالب از موضوعات مختلف

آرزوي دادگاه تو!


 

آرزوي دادگاه تو!

محمد اميني

بر اساس خاطره‌اي از سيد حسن حدادي

 

امروز عكس تو رو زده بودن تو روزنامه‌ها، صفحة اول. پشت ميله‌هاي دادگاه، با سبيل و ريشهاي پرپشت و زياد! با كت و شلوار اتو كشيده. البته روزنامه‌اي هم كه گرفتم، به خاطر عكس خوش‌تيپت نبود؛ به خاطر دفاعيه‌هات بود. مي‌دوني؟! خيلي دوست دارم بدونم كه پشت اون ميله‌ها چه احساسي داري؟! باشه، به‌ات مي‌گم دليل دوست داشتنمو.

چقدر سخت بود روزهايي كه من تو چنگال سربازاي تو اسير بودم، اما امروز اين تويي كه به خاطر من و امثال من، به زندون افتادي. اين خيلي جالبه، نه؟!

يادت مي‌آيد چند سال پيش دستور دادي تا همة زندونيها رو ببرن زيارت. ما كه مي‌دونستيم چه فكري تو سرته، اولش پامون رو كرديم تو يك كفش كه به هيچ عنوان ما نمي‌خوايم بريم. اما وقتي ديديم كه خيلي گير دادن، به شرطي قبول كرديم كه اولاً فيلمبرداري نكنن؛ در ثاني عكس تو رو هم رو شيشة اتوبوس و جاهاي ديگر نزنن كه خداي ناكرده استفاده ابزاري و سياسي ‌ازش نشه!

يادمه براي زيارت، ثانيه‌شماري مي‌كرديم. وقتي رسيديم جلوي در حرم، بچه‌ها خوابيدند روي زمين كه سينه‌خيز برن. اما مأمورها افتادند به جونمون و شروع كردن با كابل به زدن. صداي «ياحسين! ياحسين!» همه جا رو معطر كرده بود. توي صحن حرم كه رسيديم، بچه‌ها خواستن وضو بگيرن. آب خواستيم! همين كه گفتن«حرم آب نداره» شوري توي بچه‌ها افتاد كه نگو! همه زدن زير گريه. صحنة عجيب و غريبي بود. يك لحظه ديديم كه كفتراي حرم هم از گنبد طلايي بلند شدن به طواف بچه‌ها. همه گريه مي‌كردن، حتي بعضي از مأمورها بالاخره نتونستن تحمل كنن و ترسيدن كه اوضاع از كنترل اونها خارج بشه. سريع بچه‌ها رو جمع كردن و فرستادن به سمت اتوبوسها. به اتوبوس كه رسيدم، ديدم كه عكس نحس تو رو زدن رو شيشه! گفتن كه حق ندارين عكس شيخ الرئيس رو بيارين پايين. اما من نمي‌تونستم تحمل كنم، خون تو رگام داشت مي‌جوشيد. ديگه صبرم طاق شده بود. يه دفعه گرفتم عكست ‌رو پاره كردم و ريختم رو زمين. از اينجا به بعد بود كه پام تو دادگاه و استخبارات باز شد. هر روز شكنجه، سلول انفرادي و كتك. خوب دردسري براي خودم درست كرده بودم. دادگاهها همين طوري پشت سر هم تشكيل مي‌شد، مثل الان تو. اينه كه ازت مي‌پرسم چه حس و حالي داري! توي دادگاه نوچه‌هات هيچ غلطي نتونستن بكنن، اما من دلم خنك شده بود، چون عكس تو رو پاره كرده بودم؛ مثل همين كاري كه الان مي‌خوام بكنم.

من بعد چند ماه از اون قضيه آزاد شدم، آزاد آزاد. اما تو چي! جز روسياهي ابدي چيز ديگه‌اي برات موند؟! روزنامه‌ها رو بخون. اخبار رو گوش كن!

«دادگاه صدام، ديكتاتور عراق، امروز پيگيري مي‌شود»!

عكس امام عزيز و خوبم، هنوز بالاي تلويزيون به من لبخند مي‌زنه!




[سه شنبه 5 اسفند 1393 ]  [9:21 AM]   [یحیی طاهرزاده]