پلاك

اولين ديدار

حدود دو ماه از عمليات و الفجر مقدماتي (1) مي‏گذشت و به دليل متوقف شدن والفجر مقدماتي ، نيروهاي رزمنده اشتياق شديدي براي شرکت در عمليات داشتند؛ امام در ظاهر هيچ خبري نبود الا همان کارهاي هر روز و هر شب‏مان؛ رزم شبانه، پياده‏روي و... 

از طرفي مأموريت نيروهاي بسيجي که سه ماه بود و يک جا اعزام شده بوديم تمام شده بود. بي‏آنکه در اين سه ماه به مرخصي برويم. بنابراين درخواست تسويه حساب مي‏کردند؛ يکي دانش‏آموز بود و ديگري دانشجو، آن يکي کاسب و... بالاخره مسئله‏ي درخواست تسويه حساب نيروهاي بسيجي جدي شد و خبر به گوش مسوولين لشکر هم رسيد. 

چند روز به همين حال سپري شد. تا اينکه يک روز فرماندهان گردان اعلام کردند که فردا فرمانده لشکر در مراسم صبحگاه سخنراني خواهد کرد. خوشحال بودم. تا آن روز فرمانده لشکر را از نزديک نديده بودم.

از طرفي هم آوازه‏اش همه جا پيچيده بود و ديدن چنين شخصي، خالي از لطف نبود. 

مراسم صبحگاه روز بعد با حضور گردانهاي علي‏اکبر و حر در محوطه گردان علي‏اکبر - توي دشت عباس برگزار شد. بعد از اتمام مراسم معمول هر روز، آقا مهدي به جمع ما پيوست. بچه‏ها بلافاصله دور ايشان حلقه زدند و آن عبد صالح خدا را همانند نگيني در ميان گرفتند. 

آقا مهدي باکري که همه دنيايش عشق بسيجي‏ها بود و نقش حساس و سرنوشت نيروهاي بسيجي را در جنگ به وضوح لمس مي‏کرد، ابتدا در رابطه با اهميت حضور نيروهاي بسيجي و خالي نکردن جبهه از نيرو، اطاعت محض از ولايت فقيه و وضعيت جبهه‏هاي جنگ برايمان صحبت کرد و بعد گفت: به من اطلاع داده شده که مأموريت عده‏اي از برادران بسيجي تمام شده و قصد تسويه حساب دادن.

http://pelak.rasekhblog.com

من از اين برادران 10 روز مهلت مي‏خوام. اگه در اين مدت عملياتي بود که با هم به نبرد دشمن مي‏ريم و گرنه، ان‏شاءالله تسويه مي‏کنين و برمي‏گردين به خونه‏هاتون. 

اين خبر براي برادران رزمنده‏اي که چند ماهي را چشم انتظار عمليات بودند، خبر خوشحال کننده‏اي بود و به عنوان اعلام آمادگي،فرياد تکبير از دل و جان برآمده بچه‏ها دشت عباس را پوشاند. و چقدر اين خبر براي بچه‏ها جالب و اميدوارکننده بود. در طول سالهاي دفاع مقدس، رزمندگان اسلام به اميد روزي که در عمليات شرکت خواهند کرد لحظه‏شماري مي‏کردند.«شب حمله» براي رزمندگان اسلام «شب حماسه و ايثار» و «شب نيل به آمال و آرزوها» محسوب مي‏شد. شبي که خيلي‏ها در برابر حضرت حق مقام عبوديت را به سرحد کمال مي‏رساندند. 

از آن روز شور و شوق عجيبي در بين رزمنده‏ها حاکم گرديد و روزشماري معکوس آغاز شد. بچه‏ها آرام و قرار نداشتند. تمام حرکات و سکنات نيروها بيش از پيش رنگ و بوي خدايي به خود گرفته بود. توي چادرها و سنگرها ، موضوع صحبت بچه‏ها از تسويه حساب، خانه و مدرسه به عمليات، شهادت، شهيد و... تغيير يافته بود. 

هر روزي که سپري مي‏شد آمادگي نيروها چه از لحاظ روحي و معنوي و چه از جنبه نظامي بيشتر مي‏شد و در شوق شرکت در عمليات سر از پا نمي‏شناختند. تا اينکه روز يازدهم، طبق وعده «آقا مهدي» حرکت نيروها جهت عزيمت به منطقه عملياتي «و الفجر يک» آغاز گرديد و چند روز بعد هم عمليات با اقتدار و صلابت نيروهاي لشکر عاشورا و ديگر رزمندگان اسلام به وقوع پيوست و...

راوی: رضا قليزاده‏

پي نوشتها:

1- عمليات والفجر مقدماتي به تاريخ 17/ 11/ 61 در منطقه فکه انجام گرفت.

منبع: کتاب آشنايي ها ( مجموعه خاطرات شهيد باکري )

تاریخ : شنبه 19 دی 1388  ساعت: 9:14 PM
ادامه مطلب

 الگويى براى رزمندگان

در زیر داستانی از زندگانی سردار شهيد سيد مهدى زين‏الدين   می آورم انشاءالله استفاده کنید.

آخرين شب جمعه‏اى بود كه با «آقا مهدى» دعاى كميل مى‏خوانديم. از اول دعا عجيب گريه مى‏كرد و امام زمان (عج) را صدا مى‏زد. نيمه‏هاى شب از خواب بيدار شد و به سجده افتاد.

http://pelak.rasekhblog.com

صبح، اذان گفت و بچه‏ها را براى نماز بيدار كرد. به امامت او نماز جماعت خوانديم. بعد از نماز هم زيارت عاشورا را زمزمه كرديم. گريه‏هاى او عجيب روى بچه‏هاى لشكر اثر گذاشت تا آن جا كه برادر « محسن رضايى » فرمانده‏ى كل سپاه مى‏گفت: «هفتاد درصد نيروهاى لشكرش اهل نماز شب بودند»

تاریخ : شنبه 19 دی 1388  ساعت: 9:14 PM
ادامه مطلب

براي شما اذان مي گويم

سال 65 وقتى به جبهه مى رفتيم، در آن لحظات آخر يكى از برادران كم سن و سال را از صف بيرون كشيدند و او را از پادگان آموزشى به شهر بردند.

از مركز آموزش تا شهر شش كيلومتر راه بود.

 او دوباره با پاى پياده برگشت و به پادگان آمد و دست به دامن مسئولين شد.

http://Pelak.rasekhblog.com

اين دفعه در پاسخ آنها كه مى گفتند آخر تو خيلى كوچكى، چه كارى از دستت بر مى آيد، مى گفت: من برايتان اذان مى گويم. براى بچه ها سرود مى خوانم.

سرانجام با اصرار زياد موفق شد و به منطقه آمد.

بعد از سه ماه تسويه گرفتيم ولى او ماند و به مرخصى نيامد.

مى گفت: من بيايم مسلما ديگر نمى گذارند برگردم. مدت يك سال منطقه بود تا سال 66 كه به درجه رفيع شهادت رسيد

 

تاریخ : جمعه 11 دی 1388  ساعت: 8:52 PM
ادامه مطلب