كنون بنگر به خوزستان
كنون بنگر به خوزستان كه بينى چونش و چندش
به خون آلوده كارونش، به بهمنشير و اروندش
بر او تازان يك تازى، به خونريزى و لجبازي
ددى مزدور غرب و شرق، با صد مكر و ترفندش
ز خونريزى خوش و خندان، مسلح تا بن دندان
عراق از او چنان زندان، گرفته عالمى گندش
درختى فاسد و شوم است و بارش بدتر از زقوم
به همت هم توان هم بايد از اعماق بركندش
همين رزمنده نو اللهيان، الله اكبر گوي
به لطف حق توانند از بن و بنيان برآرندش
به چنگ آريم با جنگ و بدست داد بسپاريم
و خواهد ديد او از داد فرجام خوشايندش
شهود دادگاه ما شهيدان و يتيمانشان
دگر آوارهى جنگى و جانباز و همانندش
ددك صدام بيدين را، نه دد، بل عنترك صدام
به روى دار رقصانيم، با زنجير يكچندش
عرب را ميكشد نامرد و ميگويد عرب خواهم
عجم بگذار و با دين عرب سى نسل پيوندش
اگر رحمى نكرد او بر زن و فرزند ما مردم
به راه خوى و خونش رفت و حزب لعنت آوندش
تو اى آزاده، ايرانى، شرفمند، از بنيالاحرار
به راه «لاتزر» رو با زن و با اهل و فرزندش
خوشا ملك عراق ما، كه دارد اشتياق ما
خوشا ديرين ميانرو دان ما، و اروند و مروندش
«اميد»! اين لخته خون قلب تو خواهد بگويد باز:
خوشا اقليم خوزستان و چند و چون دلبندش
منبع: کتاب سوختگان عشق