پلاك - لذت کار

لذت کار

http://www.pelak.rasekhblog.com

گرماي 40 درجه ظهر تابستان همه را کشانده بود داخل چادرها. از شدت گرما، توي پادگان دزفول بيرون از چادرها و سنگرها پرنده‏اي پر نمي‏زد.

همگي در حال استراحت بوديم. گه‏گاه از بيرون صدايي مي‏آمد و چرتم را بر هم مي‏زد. حس مي‏کردم صدايي مثل صداي برخورد قوطي کنسرو و کمپوتي است که مي‏آيد. يکي دو بار بي‏خيال شدم؛ اما صدا قطع نشد. بظر مي‏آمد که کسي به اين قوطي‏ها لگد مي‏زند يا پرتشان مي‏کند که اين صداها مي‏آيد. رفتم بيرون، هيچ کس نبود. برگشتم داخل چادر، باز همان صدا آمد. 

http://www.pelak.rasekhblog.com

کنجکاو شدم و به کمين نشستم که بالاخره ته و توي قضيه را در بيارم. ديدم يکي در ميان چادرها مي‏گردد و قوطي‏هاي کنسرو و کمپوت را که به شکل آشغال در محوطه ريخته شده است، يک جا جمع مي‏کند و بعد مي‏برد در چاله‏اي پشت خاکريز دفنشان مي‏کند سرش به کار خودش گرم بود. انگار که از اين لذت مي‏برد. چادر ما که رسيد ديدم آقا مهدي باکري است...

منبع: کتاب آشنايي ها ( مجموعه خاطرات شهید باکری )

http://www.pelak.rasekhblog.com

تاریخ : شنبه 30 آبان 1388  ساعت: 10:30 PM
ادامه مطلب