شعر عاشقانه
ناگهان چقدر زود دیر می شود!
موضوعات
کدهای کاربر

پی به راز سفرم بُرد و چنان ابر گریست

دید باز امدنی در پیِ این رفتن نیست

 

همه گفتند "مرو" دیدم و نشنیدم شان

مثله این بود به یک رود بگویند:بایست!

 

مفتضح بودن ازین بیش ک در اول قهر

فکر برگشتنم و واسطه ای نیست ک نیست

 

در جهانِ تهی از عشق نمی مانم چون

در جهانِ تهی از عشق نمی باید زیست

 

دهخدا تجربه عشق ندارد ورنه

معنی "مرگ"و "جدایی" به یقین هردو یکیست

 

کاظم بهمنی


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ دوشنبه 21 اسفند 1396 10:39 PM ] [ سید رضا هاشمی ]

به رفتن تو سفر نه ، فرار می گویند

به این طریقه ی بازی قمار می گویند

 

به یک نفر که شبیه تو دلربا باشد

هنوز مثل گذشته «نگار» می گویند

 

اگر چه در پی آهو دویده ام چون شیر

به من اهالی جنگل شکار می گویند

 

مرا مقایسه با تو بگو کسی نکند

کنار گل مگر از حسن ِ خار می گویند؟

 

تو رفته ای و نشستم کنار این همدم

به این رفیق قدیمی سه تار می گویند

 

کاظم بهمنی


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ دوشنبه 21 اسفند 1396 10:39 PM ] [ سید رضا هاشمی ]

یاد آن که جز به روی منش دیده وانبود

وان سست عهد جز سری از ماسوا نبود

 

امروز در میانه کدورت نهاده پای

آن روز در میان من و دوست جانبود

 

کس دل نمی دهد به حبیبی که بی وفاست

اول حبیب من به خدا بی وفا نبود

 

دل با امید وصل به جان خواست درد عشق

آن روز درد عشق چنین بی دوا نبود

 

تا آشنای ما سر بیگانگان نداشت

غم با دل رمیده ما آشنا نبود

 

از من گذشت و من هم از او بگذرم ولی

با چون منی بغیر محبت روا نبود

 

گر نای دل نبود و دم آه سرد ما

بازار شوق و گرمی شور و نوا نبود

 

سوزی نداشت شعر دل انگیز شهریار

گر همره ترانه ساز صبا نبود

 

شهریار


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ دوشنبه 21 اسفند 1396 10:38 PM ] [ سید رضا هاشمی ]

ذهن را درگير با عشقي خيالي كرد و رفت

جمله هاي واضح دل را سوالي كرد و رفت

 

من در اين زندان تن حس رهايي داشتم

فرصت آزاديم را او محالي كرد و رفت

 

چون رميدنهاي آهو ، ناز كردنهاي او

دشت چشمان مرا حالي به حالي كرد و رفت

 

كهنه اي بودم براي اشكهاي اين و آن

هركسي ما را به نوعي دستمالي كرد و رفت !

 

ابر هم در بارشش قصد فداكاري نداشت

عقده در دل داشت ، روي خاك خالي كرد و رفت

 

 

آرزويم با تو بودن بود ، كوشيدم ، ولي

واقعيت را به من تقدير حالي كرد و رفت

 

در وصالش تا ابد مشتاق ديدارم ، كه او ...

رتبه ي صبر مرا آهسته عالي كرد و رفت

 

از : محمد علی رستمی


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ دوشنبه 21 اسفند 1396 10:38 PM ] [ سید رضا هاشمی ]

رفتنت آغاز ویرانیست حرفش را نزن

ابتدای یک پریشانیست حرفش را نزن

 

گفته بودی چشم بردارم من از چشمان تو

چشمهایم بی تو بارانیست حرفش را نزن

 

آرزو داری که دیگر بر نگردم پیش تو

راه من با اینکه طولانیست حرفش را نزن

 

دوست داری بشکنی قلب پریشان مرا

دل شکستن کار آسانیست حرفش را نزن

 

عهد بستی با نگاه خسته ای محرم شوی

گر نگاه خسته ما نیست حرفش را نزن

 

خورده ای سوگند روزی عهد خود را بشکنی

این شکستن نا مسلمانیست حرفش را نزن

 

خواستم دنیا بفهمد عاشقم گفتی به من

عشق ما یک عشق پنهانیست حرفش را نزن

 

عالمان فتوی به تحریم نگاهت داده اند

عمر این تحریم ها آنیست حرفش را نزن

 

حرف رفتن میزنی وقتی که محتاج توام

رفتنت آغاز ویرانیست حرفش را نزن

 

فرامرز عرب عامری


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ دوشنبه 21 اسفند 1396 10:37 PM ] [ سید رضا هاشمی ]

او که رفت،هرگز به تو بر نمی‌گردد

موجی که به دریا زد به ساحل برنمی‌گردد

 

بعد او رنگ آسمان دل من بغرنج است

این حال پریشان چرا پایان نمی‌گردد

هوای پریدن در سرت بود وگرنه

کبوتر که پرش دهی،به خانه بر نمی‌گردد؟‌

توکه رفتی بدان این را شبیه من

فدای تو کسی هرگز نمی‌گردد ...‌‌

‌‌‌‌

افشین جهانبخشی‌‌


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ دوشنبه 21 اسفند 1396 10:36 PM ] [ سید رضا هاشمی ]

ای صورت پهلو به تبدل زده! ای رنگ

من با تو به دل یکدله کردن، تو به نیرنگ

 

گر شور به دریا زدنت نیست از این پس

بیهوده نکوبم سر سودازده بر سنگ

 

با من سر پیمانت اگر نیست نیایم

چون سایه به دنبال تو فرسنگ به فرسنگ

 

من رستم و سهراب تو! این جنگ چه جنگی است

گر زخم زنم حسرت و گر زخم خورم ننگ

 

یک روز دو دلباخته بودیم من و تو!

اکنون تو ز من دل‌زده‌ای! من ز تو دلتنگ

 

فاضل نظری


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ دوشنبه 21 اسفند 1396 10:36 PM ] [ سید رضا هاشمی ]

تو از اول سلامت پاسخ بدرود با خود داشت

اگر چه سحر صوتت جذبه داوود با خود داشت

 

بهشتت سبز تر از وعده شداد بود اما

برای، برگ برگش ، دوزخ نمرود با خود داشت

 

ببخشایم، اگر بستم دگر پلک تماشا را

که رقص شعله ات در پیچ و تابش دود با خود داشت

 

سیاوش وار بیرون آمدم از امتحان گرچه

دل «سودابه» سان ات هر چه آتش بود با خود داشت

 

مرا با برکه ام بگذار ، دریا ارمغان تو

بگو : جوی حقیری آرزوی رود با خود داشت

 

 محمدعلی بهمنی


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ دوشنبه 21 اسفند 1396 10:36 PM ] [ سید رضا هاشمی ]

هر روز دلم در غم تو زارتر است

وز من دل بیرحم تو بی‌زارتر است

 

بگذاشتیم غم تو نگذاشت مرا

حقا که غمت از تو وفادارتر است

 

مولوی


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ دوشنبه 21 اسفند 1396 10:35 PM ] [ سید رضا هاشمی ]

دنبال من می‌گردی و حاصل ندارد

این موج عاشق کار با ساحل ندارد

 

باید ببندم کوله بار رفتنم را

مرغ مهاجر هیچ جا منزل ندارد

 

من خام بودم، داغ دوری پخته ام کرد

عمری که پایت سوختم قابل ندارد

 

من عاشقی کردم تو اما سرد گفتی:

از برف اگر آدم بسازی دل ندارد

 

باشد ولم کن باخودم تنها بمانم

دیوانه با دیوانه ها مشکل ندارد

 

شاید به سرگردانی ام دنیا بخندد

موجی که عاشق می‌شود ساحل ندارد

 

 مهدی فرجی


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ دوشنبه 21 اسفند 1396 10:35 PM ] [ سید رضا هاشمی ]

تعداد کل صفحات : 39 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 >
درباره وبلاگ

آمار و بازدید ها
کل بازدید:88112

تعداد کل مطالب : 1173

تعداد کل نظرات : 1

تاریخ آخرین بروزرسانی : شنبه 9 تیر 1397 

تاریخ ایجاد بلاگ : دوشنبه 17 مهر 1396