شعر عاشقانه
ناگهان چقدر زود دیر می شود!
موضوعات
کدهای کاربر

کنار چای تلخم شعر با طنبور می چسبد

هوا سرد است و یک سیگار هم بد جور می چسبد

 

پلنگت خیره می گردد به سمتت ماه من هرشب

تماشایت از این منظر چقدر از دور می چسبد

 

گل پیراهنت زنبور ها را عاشقت کرده است

و بی خود نیست بر لبهای تو زنبور می چسبد

 

نه چشمم شور بازار و نه دل شوری دگر دارد

بگو آخر به من هم وصلۀ ناجور می چسبد؟

 

دو چشمان تو چنگیز و دل من نیز نیشابور

نگو یک حملۀ دیگر به نیشابور می چسبد

 

بریز از سم خود ای مار در این خوشۀ انگور

تعارف کن مرا، امشب فقط انگور می چسبد

 

سید حکیم بینش


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ پنج شنبه 24 اسفند 1396 6:26 AM ] [ سید رضا هاشمی ]

با همین دست، به دستان تو عادت کردم

این گناه است ولی جان تو عادت کردم

 

جا برای من گنجشک زیاد است ولی

به درختان خیابان تو عادت دارم

 

گرچه گلدان من از خشک شدن می‌ترسد

به ته خالی لیوان تو عادت کردم

 

دستم اندازه‌ی یک لمسِ بهاری سبز است

بس‌که بی‌پرده به دستان تو عادت کردم

 

مانده‌ام آخر این شعر چه باشد انگار

به ندانستن پایان تو عادت کردم

 

علی اکبر رشیدی


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ پنج شنبه 24 اسفند 1396 6:26 AM ] [ سید رضا هاشمی ]

من! پادشاه مقتدر کشوری که نیست!

دل بسته ام ، به همهمه ی لشکری که نیست

 

در قلعه، بی خبر ز غم مردمان شهر

سر گرم تاج سوخته ام، بر سری که نیست!

 

هر روز بر فراز یقین، مژده می دهم

از احتمال آتیه ی بهتری که نیست!

 

بو برده است لشکر من، بس که گفته ام

از فتنه های دشمن ویرانگری ، که نیست!

 

من! باورم شده ست که در من، فرشته ها،

پیغام می برند ، به پیغمبری که نیست!

 

من! باورم شده ست ، که در من رسیده است،

موسای من، به خدمت جادوگری که نیست

 

باید ، برای اینهمه ناباوری که هست،

روشن شود، دلایل این باوری که نیست!

 

هرچند ، از هراس هجومی که ممکن است،

دربان گذاشتم به هوای دری که نیست،

 

فهمیده ام ، که کار صدف های ابله است،

تا پای جان محافظت از گوهری که نیست!!

 

حسین جنتی


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ پنج شنبه 24 اسفند 1396 6:25 AM ] [ سید رضا هاشمی ]

مثل گیسویی که باد آن را پریشان می کند

هر دلی را روزگاری عشق ویران می کند

 

ناگهان می آید و در سینه می لرزد دلم

هرچه جز یاد تو را با خاک یکسان می کند

 

با من از این هم دلت بی اعتناتر خواست ، باش !

موج را برخورد صخره کی پشیمان می کند؟!

 

مثل مادر ، عاشق از روز ازل حسرت کِش است

هرکسی او را به زخمی تازه مهمان می کند

 

اشک می فهمد غم افتاده ای مثل مرا

چشم تو از این خیانت ها فراوان می کند

 

عاشقان در زندگی دنبال مرهم نیستند

درد بی درمانشان را مرگ درمان می کند

 

مژگان عباسلو


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ پنج شنبه 24 اسفند 1396 6:25 AM ] [ سید رضا هاشمی ]

توجهی به تکاپوی این پلنگ نکن

به تیر‌رس که رسیدم بزن، درنگ نکن

 

تمام حیثیت کوه از شکوه من است

نه افتخار به فتح دو تکه سنگ نکن

 

 

مرا به چنگ بیاور چه زنده، چه مرده

به قدر ثانیه ای فکر نام و ننگ نکن

 

 

غرور دشت پر از رد گام های من است

مرا اسیر قفس های چشم ‌تنگ نکن

 

درست بین دو ابروم را نشانه بگیر

به قصد کشت بزن، لحظه ای درنگ نکن

 

همیشه اول و آخر تو می بری از من

تمام وقت را صرف صلح و جنگ نکن

 

فقط بخواه به پایت نمرده جان بدهم

برای کشتن من خواهش از تفنگ نکن

 

امیر اکبرزاده


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ پنج شنبه 24 اسفند 1396 6:24 AM ] [ سید رضا هاشمی ]

شبها که چشم مست تو پرناز مي شود

يعني گره زکار دلم باز مي شود

 

ساز غم کلام تو شيوا و دلپذير

در خلوت شبانه من ساز مي شود

 

با قصه هاي روشن باران طلوع صبح

در من سرود عشق تو آغاز مي شود

 

نقش نگاه گرم تو در ذهن سرد من

کم کم بدل به صورت يک راز مي شود

 

يک روز يا دو روز ندانم تمام عمر

دل با غم فراق تو دمساز مي شود

 

با مرغکان عاشق و گنجشککان کوي

بر بام و بر درخت هماواز مي شود

 

وقتي روي زپيشم و تنها شود دلم

آن وقت پاي غم به دلم باز مي شود

 

محمد مهدي ناصري


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ پنج شنبه 24 اسفند 1396 6:24 AM ] [ سید رضا هاشمی ]

پله ها پیش رویم ، یک به یک دیوار شد

زیر هر سقفی که رفتم ، بر سرم آوار شد

 

خرق عادت کردم اما بر علیه خویشتن :

تا به گرد گردنم پیچد ، عصایم مار شد

 

اژدهای خفته ای بود آن زمین استوار

زیر پایم ، ناگه از خواب قرون بیدار شد

 

مرغ دست آموز خوش خوان کرکسی شد لاشه خوار

و آن غزال خانگی ، برگشت و گرگی هار شد

 

گل فراموشی و هر گلبانگ خاموشی گرفت

بس که در گلشن شبیخون خزان ، تکرار شد

 

تا بیاویزد از اینان آرزوهای مرا

جا به جا در باغ ویران ، هر درختی ، دار شد

 

زندگی با تو چه کرد ای عاشق شاعر مگر

کان دل پر آرزو ، از آرزو بیزار شد

 

بسته خواهد ماند این در هم چنان تا جاودان

گرچه بر وی کوبه های مشتمان ، رگبار شد

 

زَهره ی سقراط با ما نیست رویاروی مرگ

ورنه جام روزگار از شوکران ، سرشار شد

 

حسین منزوی


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ پنج شنبه 24 اسفند 1396 6:23 AM ] [ سید رضا هاشمی ]

در شهر ما این نیست راه و رسم دلداری

باید بدانم تا کجاها دوستم داری

 

موسی نباش اما عصا بردار و راهی شو

تا کی تو باید دست روی دست بگذاری

 

بیزارم از این پا و آن پا کردنت ای عشق

یا نوشدارو باش، یا زخمی بزن کاری

 

من دختری از نسل چنگیزم که عاشق شد

خو کرده با آداب و تشریفات درباری

 

هرکس نگاهت کرد، چشمش را درآوردم

شد قصه آقا محمد خان قاجاری

 

آسوده باش از این قفس بیرون نخواهم رفت

حتی اگر در را برایم باز بگذاری

 

چون شعر آن را از سرم بیرون نخواهم کرد

باید برای چادرم حرمت نگه داری

 

تو می رسی روزی که دیگر دیر خواهد شد

آن روز مجبوری که از من چشم برداری

 

فاطمه سلیمان پور


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ پنج شنبه 24 اسفند 1396 6:23 AM ] [ سید رضا هاشمی ]

معنی بخشیدن یک دل به یک لبخند چیست؟

من پشیمانم بگو تاوان آن سوگند چیست؟

 

گاه اگر از دوست پیغامی نیاید بهتر است

داستان هایی که مردم از تو می گویند چیست؟

 

خود قضاوت کن اگر درمان دردم عشق توست

این سر آشفته و این قلب ناخرسند چیست؟

 

چند روز از عمر گل های بهاری مانده است

ارزش جان کندن گل ها در این یک چند چیست؟

 

از تو هم دل کندم و دیگر نپرسیدم ز خویش

چاره ی معشوق اگر عاشق از او دل کند چیست؟

 

عشق، نفرت، شوق، بیزاری، تمنا یا گریز

حاصل آغوش گرم آتش و اسپند چیست؟

 

فاضل نظری 


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ پنج شنبه 24 اسفند 1396 6:22 AM ] [ سید رضا هاشمی ]

از گریه گر گرفته به گهواره کودکم

 

قلبم به شوق توست که دلتنگ می زند

 

این طفل بی زبا ن چه کند چون که گرسنه است

 

 بر سینه های مادر خود چنگ می زند

 

 

هرآرزو که سر بکشد در سرشت من

 

 سرخورده اراده من می شود ولی

 

هرگاه قصد فتح نگاه تو میکنم

 

 تیمور وار پای دلم لنگ می زند

 

 

ای مو به موی زلف تو در پیچ و تاب عشق

 

 بی تو سیاه چشم سیاه است سرنوشت

 

چون منشاء سیاه و سفید است چشم تو

 

 کی چرخشش به روز و شبم رنگ می زند

 

 

هر چند چشمه سار حقیقی است عشق دوست

 

 من ماهیم به تنگ مجاز نگاه تو

 

تا سنگ قلب توست در این عشق عاقبت

 

 دست تو تنگ را به سر سنگ میزند

 

 

ای دل تو در خیال به دنبال کیستی

 

 در آب عکس ماه مگر صید کردنی ست

 

فرق است بین جست پلنگانه سوی ماه

 

 با چنگ روی آب که خرچنگ می زند

 

 

تا کی رها شوند چنین مردمان اشک

 

 از قله نگاه تو بر دره دلم

 

رنگین کمان بیاور و بارانیم نکن

 

قلبم به عشق توست که دلتنگ می زند

 

حمید درویشی


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ پنج شنبه 24 اسفند 1396 6:22 AM ] [ سید رضا هاشمی ]

تعداد کل صفحات : 39 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 >
درباره وبلاگ

آمار و بازدید ها
کل بازدید:87208

تعداد کل مطالب : 1173

تعداد کل نظرات : 1

تاریخ آخرین بروزرسانی : شنبه 9 تیر 1397 

تاریخ ایجاد بلاگ : دوشنبه 17 مهر 1396