شعر عاشقانه
ناگهان چقدر زود دیر می شود!
موضوعات
کدهای کاربر

 

 

با تو نگفته بودم/ از گريه هاي هر شب

عشقت نشسته بر دل/ جانم رسيده بر لب

 

من بي تو سرگردان/ من بي تو حيرانم

شرحي ز گيسويت/ حال پريشانم

 

بي تابم اين شبها/ بي خوابم اي رؤيا

از تو چه پنهان من/ گم كرده ام خود را

 

پيدايم كن/ شيدايم كن

آزادم كن از اين سكوت بي پروا

 

بي تابم اين شبها/ بي خوابم اي رؤيا

از تو چه پنهان من/ گم كرده ام خود را

 

چشمي بگشا/ بشكن شب را

تا با تو بگذرم از اين همه غوغا

 

پيدايم كن/ شيدايم كن

آزادم كن از اين سكوت بي پروا

 

 

محمد مهدی سیار


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ شنبه 22 مهر 1396 9:53 PM ] [ سید رضا هاشمی ]

 

 

مرا با سوز جان بگذار و بگذر

اسیر و ناتوان بگذار و بگذر

 

چو شمعی سوختم از آتش عشق

مرا آتش به جان بگذار و بگذر

 

دلی چون لاله بی داغ غمت نیست

بر این دل هم نشان بگذار و بگذر

 

مرا با یک جهان اندوه جانسوز

تو ای نامهربان بگذار و بگذر

 

دو چشمی را که مفتون رخت بود

کنون گوهرفشان بگذار و بگذر

 

در افتادم به گرداب غم عشق

مرا در این میان بگذار و بگذر

 

به او گفتم: حمید از هجر فرسود!

به من گفتا: جهان بگذار و بگذر

 

 

حمید مصدق


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ شنبه 22 مهر 1396 9:52 PM ] [ سید رضا هاشمی ]

 

 

شب نیست که از دیده نرانی خونم

دیری‌ست که من با تو ز خود بیرونم

 

گفتی به فراق نازنینان چونی ؟

وقت است که آیی و ببینی چونم

 

 

نیما یوشیج


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ شنبه 22 مهر 1396 9:52 PM ] [ سید رضا هاشمی ]

 

 

خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست

طاقت بار فراق این همه ایامم نیست

 

خالی از ذکر تو عضوی چه حکایت باشد

سر مویی به غلط در همه اندامم نیست

 

گو همه شهر به جنگم به درآیند و خلاف

من که در خلوت خاصم خبر از عامم نیست

 

به خدا و به سراپای تو کز دوستیت

خبر از دشمن و اندیشه ز دشنامم نیست

 

دوستت دارم اگر لطف کنی ور نکنی

به دو چشم تو که چشم از تو به انعامم نیست

 

 

سعدی


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ شنبه 22 مهر 1396 9:51 PM ] [ سید رضا هاشمی ]

 

 

چه رفته است که امشب سحر نمي آيد؟

شب فراق به پايان مگر نمي آيد؟

 

جمال يوسف گل چشم باغ روشن کرد

ولي ز گمشده من خبر نمي آيد

 

شدم به ياد تو خاموش، آنچنان که دگر

فغان هم از دل سنگم به در نمي آيد

 

تو را بجز به تو نسبت نمي توانم کرد

که در تصور از اين خوبتر نمي آيد

 

طريق عقل بود ترک عاشقي دانم

ولي ز دست من اين کار برنمي آيد

 

بسر رسيد مرا دور زندگاني و باز

بلاي محنت هجران بسر نمي آيد

 

منال بلبل مسکين به دام غم زين بيش

که ناله در دل گل کارگر نمي آيد

 

ز باده فصل گلم توبه ميدهد زاهد

ولي ز دست من اين کار برنمي آيد

 

دو روز نوبت صحبت عزيز دار رهي

که هر که رفت از اين ره دگر نمي آيد

 

 

رهی معیری


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ شنبه 22 مهر 1396 9:51 PM ] [ سید رضا هاشمی ]

 

 

بی‌تو اندیشیده‌ام کمتر به خیلی چیزها

می‌شوم بـی‌اعتنا دیگر به خیلی چیزها

 

تا چـه پیش آید برای من! نمی‌دانم هنوز...

دوری از تو می‌شود منجر به خیلی چیزها

 

غیرمعمولی‌ست رفتار من و شک کرده است

ـ چند روزی می‌شود ـ مادر بــه خیلـی چیزها

 

نامـــه‌هایت، عکس‌هــایت، خاطرات کهنه‌ات

می‌زنند این‌جا به روحم ضربه، خیلی چیزها

 

هیچ حرفی نیست، دارم کم‌کم عادت می‌کنم

من بـــه این افکار زجرآور... بـــه خیلـی چیزها

 

می‌روم هرچند بعد از تو برایم هیچ‌چیز...

بعدِ من اما تـــو راحت‌ تر به خیلی چیزها

 

 

نجمه زارع


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ شنبه 22 مهر 1396 9:50 PM ] [ سید رضا هاشمی ]

 

 

کنار پنجره یک جفت چشم بارانی

نشسته اند به یک انتظار طولانی

 

نشسته اند و برای تو شعر می گویند :

تو هیچ چیز از احساس من نمی دانی

 

بگیر از من عاشق هوای عشقت را

کلید را نگذارند دست زندانی !

 

سرم سپرده تر از روزهای پیوندست

دلم گرفته تر از ابرهای بارانی

 

بیا و لحظه ایی از کار خود پشیمان باش

قشنگ می شود این عشق با پشیمانی

 

 

احسان افشاری


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ شنبه 22 مهر 1396 9:49 PM ] [ سید رضا هاشمی ]

 

 

گفتم صنما لاله رخا دلدارا

در خواب نمای چهره باری یارا

 

گفتا که روی به خواب بی ما وانگه

خواهی که دگر به خواب بینی ما را

 

 

ابوسعید ابوالخیر


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ شنبه 22 مهر 1396 9:49 PM ] [ سید رضا هاشمی ]

 

 

با استکان قهوه عوض کن دوات را 

بنویس توی دفتر من چشم هات را

 

بر روزهای مرده تقویم خط بزن 

وا کن تمام پنجره های حیات را

 

خواننده ی کتیبه ی چشم و لبت منم 

پر رنگ کن بخاطر من این نکات را

 

ما را فقط به خاطر هم آفریده اند 

آن گونه که خواجه و شاخ نبات را

 

نام تو با نسیم نشابور می رود 

تا از غبار غم بتکاند هرات را

 

یک لحظه رو به معبد بودائیان بایست!

از نو بدل به بتکده کن سومنات را

 

حالا بایست! دور و برت را نگاه کن 

تسخیر کرده ای همه کائنات را

 

تا پلک می زنی، همه گمراه می شوند 

بر روی ما مبند کتاب نجات را ...

 

 

علیرضا بدیع


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ شنبه 22 مهر 1396 9:48 PM ] [ سید رضا هاشمی ]

 

 

نیمی از جان مرا بردی محبت داشتی

نیم باقیمانده هم هر وقت فرصت داشتی

 

بر زمین افتادم و دیدم به سویم می دوی

دست یاری چیست؟ سودای غنیمت داشتی

 

خانه ای از جنس دلتنگی بنا کردم ولی

چون پرستوها به ترک خانه عادت داشتی

 

ای که ابرویت به خونریزی کمر بسته است کاش

اندکی در مهربانی نیز همّت داشتی

 

من که خاکستر شدم اما تو هنگام وداع

کاش قدری بر لبانت آه حسرت داشتی

 

 

سجاد سامانی


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ شنبه 22 مهر 1396 9:47 PM ] [ سید رضا هاشمی ]

تعداد کل صفحات : 71 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 >
درباره وبلاگ

آمار و بازدید ها
کل بازدید:87197

تعداد کل مطالب : 1173

تعداد کل نظرات : 1

تاریخ آخرین بروزرسانی : شنبه 9 تیر 1397 

تاریخ ایجاد بلاگ : دوشنبه 17 مهر 1396