شعر عاشقانه
ناگهان چقدر زود دیر می شود!
موضوعات
کدهای کاربر

 

 

نازنینم رنجش از دیوانگی هایم خطاست

عشق را همواره با دیوانگی پیوند هاست

 

شاید اینها امتحان ماست با دستور عشق

ورنه هرگز رنجش معشوق را عاشق نخواست

 

چند می گویی که از من شکوه ها داری به دل ؟

لب که بگشایم مرا هم با تو چندان ماجراست

 

عشق را ای یار با معیار بی دردی مسنج

علت عاشق طبیب من ، ز علت ها جداست

 

با غبار راه معشوق است راز آفتاب

خاک پای دوست در چشمان عاشق توتیاست

 

جذبه از عشق است و با او بر نتابد هیچ کس

هر چه تو آهن دلی او بیشتر آهنرباست

 

خود در این خانه نمی خواند کسی خط خرد

تا در این شهریم آری شهریاری عشق راست

 

عشق اگر گوید به می سجاده رنگین کن ، بکن

تا در این شهریم ، آری شهریاری عشق راست

 

عشق یعنی زخمه ای از تیشه و سازی ز سنگ

کز طنینش تا همیشه بیستون غرق صداست 

 

 

حسین منزوی


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ چهارشنبه 26 مهر 1396 9:57 AM ] [ سید رضا هاشمی ]

 

 

در کوی محبت به وفایی نرسیدیم

رفتیم از این راه و به جایی نرسیدیم

 

هر چند که در اوجِ طلب هستیِ ما سوخت

چون شعله به معراجِ فنایی نرسیدیم

 

با آن همه آشفتگی و حسرتِ پرواز

چون گَرد پریشان به هوایی نرسیدیم

 

گشتیم تهی از خود و در سیر مقامات

چون نای درین ره به نوایی نرسیدیم

 

بی مهریِ او بود که چون غنچه ی پاییز

هرگز به دم عُقده گشایی نرسیدیم

 

ای خضر جنون! رهبرِ ما شو که در این راه

رفتیم و سرانجام به جایی نرسیدیم

 

 

شفیعی کدکنی


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ چهارشنبه 26 مهر 1396 9:56 AM ] [ سید رضا هاشمی ]

 

 

درد ِعشقی کشیده ام که فقط ، هر که باشد دچار می فهمد

مرد ، معنای غصّه را وقتی ، باخت پای قمار می فهمد

 

بودی و رفتی و دلیلش را ، از سکوتت نشد که کشف کنم

شرح ِ تنهایی مرا امروز ، مادری داغدار می فهمد

 

دودمانم به باد رفت امّا ، هیچ کس جز خودم مقصّرنیست

مثل یک ایستگاه ِمتروکم ، حسرتم را قطار می فهمد

 

خواستی باتمامِ بدبختی ، روی دستِ زمانه باد کُنم  

درد آوارگیِ هر شب را ، مُرده ی بی مزار می فهمد

 

هر قدم دورتر شدی از من ، ده قدم دورتر شدم از او

علّت شکّ سجده هایم را ، « مهُرِرکعت شمار» می فهمد !

 

قبلِ رفتن نخواستی حتّی ، یک دقیقه رفیقِ من باشی

ارزش یک دقیقه را تنها ، مُجرمِ پای دار می فهمد

 

شهر ، بعد از تو در نگاهِ من ، با جهنّم برابری می کرد

غربتِ آخرین قرارم را ، آدم ِ بی قرار می فهمد

 

انتظارِمن ازتوانِ تو ، بیشتر بود ، چون که قلبم گفت :

بس کن آخر ! مگرکسی که نیست ، چیزی ازانتظارمی فهمد ؟

 

 

امید صباغ نو


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ چهارشنبه 26 مهر 1396 9:55 AM ] [ سید رضا هاشمی ]

 

 

کلماتم را 

در جوی سحر می‌شویم 

لحظه‌هایم را 

در روشنی باران‌ها 

 

 

تا برای تو شعری بسرایم، روشن 

تا که بی‌دغدغه بی‌ابهام 

سخنانم را 

در حضور باد 

این سالک دشت و هامون 

با تو بی‌پرده بگویم 

که تو را 

دوست می‌دارم تا مرز جنون 

 

 

محمدرضا شفیعی کدکنی


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ چهارشنبه 26 مهر 1396 9:54 AM ] [ سید رضا هاشمی ]

 

 

آمدی ... پنجره ای رو به جهانم دادی

ماه را در شبِ این خانه نشانم دادی

 

چشمهایم را از پشت گرفتی ناگاه

نفسم را بند آوردی و جانم دادی

 

جان به لب آمد و اسم تو نیامد به زبان

تا به شیرینیِ یک بوسه دهانم دادی

 

از گُلِ پیرهنت ، چوب لباسی گُل داد

در رگِ خانه دویدی ... هیجانم دادی

 

در خودم ریخته بودم غمِ دریاها را

چشمه ام کردی و از خود جرَیانم دادی

 

سر به زانوی تو خالی شدم از آن همه بغض

مثل یک خوشه ی انگور ، تکانم دادی

 

شوقِ این جانِ به تنگ آمده ، آغوشِ تو بود

آن چه می خواستم از عشق ، همانم دادی

 

تو در این خانه ی بی پنجره ، "صبح" آوردی

روشنم کردی و از مرگ ، امانم دادی ...!

 

 

اصغر معاذی


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ چهارشنبه 26 مهر 1396 9:54 AM ] [ سید رضا هاشمی ]

 

 

به اشکت آبیاری میکنی گلهای قالی را …

بهاری میکنی حال و هوای این حوالی را

 

نگاهم خاطرت باشد ‘ غرورم را به یاد آور

اگر روزی شکستی بی خبر ظرف سفالی را…

 

شلوغی های اینجا بابت عطر برنجش نیست…

تو رونق داده ای با گیسوانت فصل شالی را

 

نبوسیدی مرا یک سال و اندی روز و این شاعر

نمی فهمید قبل از بوسه هایت قحطسالی را…

 

نزن لبخند وقتی روی لب های تو حساسم

بیا مسدود کن راه گناه احتمالی را …

 

جوان بودم که پرسیدی:کسی را زیر سر داری؟

سری دادم تکان ‘ گفتم که : رویا نونهالی را

 

 

سید رضا هاشمی


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ چهارشنبه 26 مهر 1396 9:25 AM ] [ سید رضا هاشمی ]

 

 

باران که می گیرد به هم می ریزد اعصابم

تقصیر باران نیست...می گویند: بی تابم...!

 

گاهی تو را آنقدر می خواهم به تنهایی

طوری که حتی بودنم را بر نمی تابم

 

هر صبح،بی صبحانه از خود می زنم بیرون

هرشب کنار سفره،بُق کرده ست بشقابم

 

بی تو تمام پارک های شهر را تا عصر

می گردم و انگار دستی می دهد تابم

 

شب ها که پیشم نیستی...خوابم نمی گیرد

وقتی نمی بوسی مرا...با "قرص" می خوابم...!

 

 

اصغر معاذی


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ چهارشنبه 26 مهر 1396 9:24 AM ] [ سید رضا هاشمی ]

 

 

بگذار سر به سینه ی من در سکوت ، دوست

گاهی همین قشنگترین شکلِ گفتگوست

 

بگذار دستهای تو با گیسوان من

سر بسته باز شرح دهند آنچه مو به موست

 

دلواپس قضاوت مردم نباش ، عشق

چیزی که دیر می برد از آدم آبروست

 

آزار می رسانم اگر خشمگین نشو

از دوستان هر آنچه به هم میرسد ، نکوست

 

من را مجال دلخوشی بیشتر نداد

ابری که آفتاب دمی در کنار اوست

 

آغوش واکن ! ابر مرا در بغل بگیر!

بارانی ام شبیه بهاری که پیش روست

 

 

مژگان عباسلو


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ چهارشنبه 26 مهر 1396 9:23 AM ] [ سید رضا هاشمی ]

 

 

با تو دل من پر از کبوتر شده است

حال من و شعرهام بهتر شده است

 

حالا تو منی و من تو هستم با تو

تنهایی من چند برابر شده است

 

 

جلیل صفربیگی


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ چهارشنبه 26 مهر 1396 9:22 AM ] [ سید رضا هاشمی ]

 

 

مثل آن مرداب غمگینی که نیلوفر نداشت

حال من بد بود اما هیچ کس باور نداشت!

 

خوب می دانم که "تنهایی" مرا دق می دهد

عشق هم در چنته اش چیزی از این بهتر نداشت!

 

آنقدر می ترسم از بی رحمی پاییز که

ترس من را روز پایانی شهریور نداشت!

 

زندگی ظرف بلوری بود کنج خانه ام

ناگهان افتاد از چشمم، ولی مو برنداشت!

 

حال من، حال گل سرخی ست در چنگ مغول

هیچ کس حالی شبیه من به جز "قیصر" نداشت!

 

 

مریم آرام


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ چهارشنبه 26 مهر 1396 9:20 AM ] [ سید رضا هاشمی ]

تعداد کل صفحات : 71 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 >
درباره وبلاگ

آمار و بازدید ها
کل بازدید:87274

تعداد کل مطالب : 1173

تعداد کل نظرات : 1

تاریخ آخرین بروزرسانی : شنبه 9 تیر 1397 

تاریخ ایجاد بلاگ : دوشنبه 17 مهر 1396