۱- این جمله تقدیم همه ی شما خوبان :

عشق يعنی :

چون خورشيد، تابيدن بر شب های دوست و چون برف ،ذوب شدن بر غم های دوست .

***********************************

۲- و خدایی که در این نزدیکی است

 

از میان گل ها، گل آفتابگردان گل ویژه ای است. شاید مهمترین ویژگی که دیگران برای آن نام می برند آن است که آفتابگردان همیشه نگاهش به خورشید است ولی من نکته دیگری در آن را نیز دوست دارم.  غروب که می شود آفتابگردان با حسرت رفتن خورشید را می نگرد و اندک اندک که خورشید دور می شود گویی رمق از جان این گل عاشق نیز می رود و نشاط خود را از دست می دهد. شب که می شود ستارگان یک یک بر پهنه آسمان ظاهر می شوند ولی عجیب است که دیگر آفتابگردان به آسمان نگاه نمی کند.  حتی ماه با همه زیبایی و روشنایی دل فریبی که دارد نگاه آفتابگردان را به خود جلب نمی نماید. آفتابگردان همچنان سر در گریبان دارد و چون عاشقی دور از معشوق در خیال خود سرگرم مغزله با یار است و داغ نبودن محبوب را با اندیشه در باره او سبک می کند ولی نمی خواهد با نگاه به ستارگان زیبا و ماه جهان آرا، حتی چشمانش به معشوق جفا کند. او فقط به دنبال خورشید است.

فردا صبح که دوباره خورشید از دور دست های افق در آسمان پدیدار می شود و گرمای عشق را بر جان عاشق آفتابگردان می گستراند، گل عاشق دوباره جان می گیرد و مست می شود و سر بلند می کند و به خورشید لبخند می زند و هر طرف که خورشید می رود او نیز به همان سمت می چرخد.

خدایا عاشقان را با غم عشق آشنا کن

ز غمهای دگر غیر از غم عشقت رها کن

*************************************

۳- عبور از دیوار ناتوانی:

روزي دانشمندى آزمايش جالبى انجام داد. او يك آكواريوم ساخت و با قرار دادن يک ديوار شيشه‌اى در وسط آكواريوم آن ‌را به دو بخش تقسيم ‌کرد.
در يک بخش، ماهى بزرگى قرار داد و در بخش ديگر ماهى کوچکى که غذاى مورد علاقه ماهى بزرگتر بود..
ماهى کوچک، تنها غذاى ماهى بزرگ بود و دانشمند به او غذاى ديگرى نمى‌داد.
او براى شکار ماهى کوچک، بارها و بارها به سويش حمله برد ولى هر بار با ديوار نامرئي كه وجود داشت برخورد مى‌کرد، همان ديوار شيشه‌اى که او را از غذاى مورد علاقه‌اش جدا مى‌کرد…
پس از مدتى، ماهى بزرگ ازحمله و يورش به ماهى کوچک دست برداشت. او باور کرده بود که رفتن به آن سوى آکواريوم و شکار ماهى کوچک، امرى محال و غير ممکن است!

در پايان، دانشمند شيشه ي وسط آکواريوم را برداشت و راه ماهي بزرگ را باز گذاشت.. ولى ديگر هيچگاه ماهى بزرگ به ماهى کوچک حمله نکرد و به آن‌سوى آکواريوم نيز نرفت !!!

میدانید چـــــرا ؟

ديوار شيشه‌اى ديگر وجود نداشت، اما ماهى بزرگ در ذهنش ديوارى ساخته بود که از ديوار واقعى سخت‌تر و بلند‌تر مى‌نمود و آن ديوار، ديوار بلند باور خود بود !

باوري از جنس محدودیت ! باوري به وجود دیواري بلند و غير قابل عبور ! باوري از ناتوانی خويش .
 

بیاییم همین الان دیوارهای بلند ناتوانی ویأس رو در هم بریزیم و مصداق این بیت قیصر قرار بگیریم .

موجیم و وصل ما از خود بریدن است

ساحل بهانه ای است رفتن ، رسیدن است