عشق ، خدا و عبور از ناتوانی

سه شنبه 14 مهر 1388  2:02 PM


 

۱- این جمله تقدیم همه ی شما خوبان :

عشق يعنی :

چون خورشيد، تابيدن بر شب های دوست و چون برف ،ذوب شدن بر غم های دوست .

***********************************

۲- و خدایی که در این نزدیکی است

 

از میان گل ها، گل آفتابگردان گل ویژه ای است. شاید مهمترین ویژگی که دیگران برای آن نام می برند آن است که آفتابگردان همیشه نگاهش به خورشید است ولی من نکته دیگری در آن را نیز دوست دارم.  غروب که می شود آفتابگردان با حسرت رفتن خورشید را می نگرد و اندک اندک که خورشید دور می شود گویی رمق از جان این گل عاشق نیز می رود و نشاط خود را از دست می دهد. شب که می شود ستارگان یک یک بر پهنه آسمان ظاهر می شوند ولی عجیب است که دیگر آفتابگردان به آسمان نگاه نمی کند.  حتی ماه با همه زیبایی و روشنایی دل فریبی که دارد نگاه آفتابگردان را به خود جلب نمی نماید. آفتابگردان همچنان سر در گریبان دارد و چون عاشقی دور از معشوق در خیال خود سرگرم مغزله با یار است و داغ نبودن محبوب را با اندیشه در باره او سبک می کند ولی نمی خواهد با نگاه به ستارگان زیبا و ماه جهان آرا، حتی چشمانش به معشوق جفا کند. او فقط به دنبال خورشید است.

فردا صبح که دوباره خورشید از دور دست های افق در آسمان پدیدار می شود و گرمای عشق را بر جان عاشق آفتابگردان می گستراند، گل عاشق دوباره جان می گیرد و مست می شود و سر بلند می کند و به خورشید لبخند می زند و هر طرف که خورشید می رود او نیز به همان سمت می چرخد.

خدایا عاشقان را با غم عشق آشنا کن

ز غمهای دگر غیر از غم عشقت رها کن

*************************************

۳- عبور از دیوار ناتوانی:

روزي دانشمندى آزمايش جالبى انجام داد. او يك آكواريوم ساخت و با قرار دادن يک ديوار شيشه‌اى در وسط آكواريوم آن ‌را به دو بخش تقسيم ‌کرد.
در يک بخش، ماهى بزرگى قرار داد و در بخش ديگر ماهى کوچکى که غذاى مورد علاقه ماهى بزرگتر بود..
ماهى کوچک، تنها غذاى ماهى بزرگ بود و دانشمند به او غذاى ديگرى نمى‌داد.
او براى شکار ماهى کوچک، بارها و بارها به سويش حمله برد ولى هر بار با ديوار نامرئي كه وجود داشت برخورد مى‌کرد، همان ديوار شيشه‌اى که او را از غذاى مورد علاقه‌اش جدا مى‌کرد…
پس از مدتى، ماهى بزرگ ازحمله و يورش به ماهى کوچک دست برداشت. او باور کرده بود که رفتن به آن سوى آکواريوم و شکار ماهى کوچک، امرى محال و غير ممکن است!

در پايان، دانشمند شيشه ي وسط آکواريوم را برداشت و راه ماهي بزرگ را باز گذاشت.. ولى ديگر هيچگاه ماهى بزرگ به ماهى کوچک حمله نکرد و به آن‌سوى آکواريوم نيز نرفت !!!

میدانید چـــــرا ؟

ديوار شيشه‌اى ديگر وجود نداشت، اما ماهى بزرگ در ذهنش ديوارى ساخته بود که از ديوار واقعى سخت‌تر و بلند‌تر مى‌نمود و آن ديوار، ديوار بلند باور خود بود !

باوري از جنس محدودیت ! باوري به وجود دیواري بلند و غير قابل عبور ! باوري از ناتوانی خويش .
 

بیاییم همین الان دیوارهای بلند ناتوانی ویأس رو در هم بریزیم و مصداق این بیت قیصر قرار بگیریم .

موجیم و وصل ما از خود بریدن است

ساحل بهانه ای است رفتن ، رسیدن است
 


موج باید بود

سه شنبه 14 مهر 1388  2:00 PM



می‌توان از آب و نان، وز جان خود حتی گذشت

ممكن اما نیست مجنون بود و از لیلا گذشت

عاشقان را خرقه‌ای پوشیدنی جز چشم نیست

یا ز خیر عشق، یا می‌باید از دنیا گذشت

در غمت ـ ای دوست ـ كافر هم نبیند روز حشر

آنچه در یك چشم بنهادن به هم بر ما گذشت

سخت می‌گیرد به حال خلق از بس زندگی

برنمی‌گردد به دنیا هركه از دنیا گذشت

كشتی دریای غم‌ها نیست جز آشفتگی

موج باید بود تا بتوان از این دریا گذشت


سد و مانع شانسي براي تغيير زندگي

سه شنبه 14 مهر 1388  1:57 PM


در زمان ها ي گذشته ، پادشاهي تخته سنگ را در وسط جاده قرار داد و براي اين كه عكس العمل مردم را ببيند خودش را در جايي مخفي كرد.

بعضي از بازرگانان و نديمان ثروتمند پادشاه بي تفاوت از كنار تخته سنگ مي گذشتند. بسياري هم غرولند مي كردند كه اين چه شهري است كه نظم ندارد. حاكم اين شهر عجب مرد بي عرضه اي است و ...

با وجود اين هيچ كس تخته سنگ را از وسط بر نمي داشت.

نزديك غروب، يك روستايي كه پشتش بار ميوه و سبزيجات بود ، نزديك سنگ شد. بارهايش را زمين گذاشت و با هر زحمتي بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را كناري قرار داد.

ناگهان كيسه اي را ديد كه زير تخته سنگ قرار داده شده بود ، كيسه را باز كرد و داخل آن سكه هاي طلا و يك يادداشت پيدا كرد.

پادشاه در ان يادداشت نوشته بود :

"هر سد و مانعي مي تواند شانسي براي تغيير زندگي انسان باشد."

-----------------------------------------

پ.ن:

۱- نیشکر بر بند بند خویش خنجر بسته است

تا بدانی هیچ نوشی در جهان بی نیش نیست

۲- ان مع العسر یسرا (همانا پس از هر سختی ، گشایش و راحتی است.)


راز موفقيت مرد كشاورز

سه شنبه 14 مهر 1388  1:45 PM


متن حكايت

يكي از كشاورزان در منطقه اي، هميشه در مسابقه‌ها، جايزه بهترين غله را به ‌دست مي‌آورد و به ‌عنوان كشاورز نمونه شناخته می شد. رقبا و همكارانش، علاقه‌مند شدند راز موفقيتش را بدانند. به همين دليل، او را زير نظر گرفتند و مراقب كارهايش بودند. پس از مدتي جستجو، سرانجام با نكته‌ عجيب و جالبي روبرو شدند. اين كشاورز پس از هر نوبت كِشت، بهترين بذرهايش را به همسايگانش مي‌داد و آنان را از اين نظر تأمين مي‌كرد. بنابراين، همسايگان او مي‌بايست برنده‌ مسابقه‌ها مي‌شدند نه خود او

كنجكاويشان بيش‌تر شد و كوشش علاقه‌مندان به كشف اين موضوع كه با تعجب و تحير نيز آميخته شده بود، به جايي نرسيد. سرانجام، تصميم گرفتند ماجرا را از خود او بپرسند و پرده از اين راز عجيب بردارند.

كشاورز هوشيار و دانا، در پاسخ به پرسش همكارانش گفت: «چون جريان باد، ذرات باروركننده غلات را از يك مزرعه به مزرعه‌ ديگر مي‌برد، من بهترين بذرهايم را به همسايگان مي‌دادم تا باد، ذرات باروركننده نامرغوب را از مزرعه‌هاي آنان به زمين من نياورد و كيفيت محصول‌هاي مرا خراب نكند

همين تشخيص درست و صحيح كشاورز، توفيق كاميابي در مسابقه‌هاي بهترين غله را برايش به ارمغان مي‌آورد.

شرح حكايت

گاهي اوقات لازم است با كمك به رقبا و ارتقاء كيفيت و سطح آنها، كاري كنيم كه از تأثيرات منفي آنها در امان باشيم.


عاشقانه های شهید دکتر مصطفی چمران

سه شنبه 14 مهر 1388  1:43 PM


هر گاه دلم رفت تا محبت کسي را به دل بگيرد، تو او را خراب کردي، خدايا، به هر که و به هرچه دل بستم، تو دلم را شکستي، عشق هر کسي را که به دل گرفتم، تو قرار از من گرفتي، هر کجا خواستم دل مضطرب و دردمندم را آرامش دهم، در سايه اميدي، و به خاطر آرزويي، براي دلم امنيتي به وجود آورم، تو يکباره همه را برهم زدي، و در طوفان هاي وحشتزاي حوادث رهايم کردي، تا هيچ آرزويي در دل نپرورم و هيچ خيري نداشته باشم و هيچ وقت آرامش و امنيتي در دل خود احساس نکنم... تو اين چنين کردي تا به غير از تو محبوبي نگيرم و به جز تو آرزويي نداشته باشم، و جز تو به چيزي يا به کسي اميد نبندم، و جز در سايه توکل به تو، آرامش و امنيت احساس نکنم... خدايا ترا بر همه اين نعمتها شکر مي کنم.

خدايا از آنچه کرده ام اجر نمي خواهم و به خاطر فداکاريهاي خود بر تو فخر نمي فروشم، آنچه داشته ام تو داده اي و آنچه کرده ام تو ميسرنمودي، همه استعدادهاي من، همه قدرتهاي من، همه وجود من زاده اراده تو است، من از خود چيزي ندارم که ارائه دهم، از خود کاري نکرده ام که پاداشي بخواهم .


ایمان واقعی

سه شنبه 14 مهر 1388  1:38 PM











روزی بازرگان موفقی از مسافرت بازگشت و متوجه شد خانه و مغازه اش در غیاب او آتش گرفته و کالا های گرانبهایش همه سوخته و خاکستر شده اند و خسارت هنگفتی به او وارد آمده است
.

فکر می کنید آن مرد چه کرد؟! خدا را مقصر شمرد و ملامت کرد؟ و یا اشک ریخت ؟

او با لبخندی بر لبان و نوری بر دیدگان ، سر به سوی آسمان بلند کرد و گفت :

 "خدایا ! می خواهی که اکنون چه کنم؟

مرد تاجر پس از نابودی کسب پر رونق خود ، تابلویی بر ویرانه های خانه و مغازه اش آویخت که روی آن نوشته بود :

مغازه ام سوخت ! اما ایمانم نسوخته است !

فردا شروع به کار خواهم کرد !

*********************


حکمت آمیز

سه شنبه 14 مهر 1388  1:27 PM




پند لقمان به پسرش 
 
روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی.
  • اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری!
  • دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی .
  • و سوم اینکه در بهترین کاخ ها و خانه های جهان زندگی کنی .


پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟

لقمان جواب داد:

اگر کمی دیر تر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که میخوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد.
اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهترین خوابگاه جهان است.
و اگر با مردم دوستی کنی و در قلب آنها جای می گیری و آنوقت بهترین خانه های جهان مال توس
ت
.
 


باز اين دل سرگشته من
ياد آن قصه شيرين افتاد :

بيستون بود و تمناي دو دوست .
آزمون بود و تماشاي دو عشق .

در زماني که چو کبک ،
خنده مي‌زد "شيرين "
تيشه مي‌زد " فرهاد "!

نه توان گفت به جانبازي فرهاد : افسوس ...
نه توان کرد ز بي‌دردي " شيرين" فرياد

کار "شيرين" به جهان شور برانگيختن است !
عشق در جان کسي ريختن است !

کار فرهاد برآوردن ميل دل دوست
خواه با شاه درافتادن و گستاخ شدن
خواه با کوه در آويختن است .

رمز شيريني اين قصه کجاست؟
که نه تنها شيرين،
بي‌نهايت زيباست ...

آن که آموخت به ما درس محبت مي‌خواست :
جان چراغان کني از عشق کسي
به اميدش ببري رنج بسي ...
تب و تابي بودت هر نفسي ...
به وصالي برسي يا نرسي .

 ناخودآگاه با خوندن این متن زیبا یاد سوره ی بلد و آیه ای از اون افتادم که خیلی باهاش صفا میکنم .به همین خاطر دوست داشتم شما رو هم تواین صفا شریک کنم و با هم سوره ی بلد رو یه بار دیگه مرور کنیم .

در فضيلت تلاوت اين سوره از پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده كه فرمود: من قراءها اعطاه الله الامن من غضبه يوم القيامة : كسى كه سوره بلد را بخواند خداوند او را از خشم خود در قيامت در امان مى دارد. و در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : كسى كه در نماز واجب سوره ((لا اقسم بهذا البلد)) را بخواند، در دنيا از صالحان شناخته خواهد شد، و در آخرت از كسانى شناخته مى شود كه در درگاه خداوند مقام و منزلتى دارد، و از دوستان پيامبران و شهدا و صالحين خواهد بود.

لَا أُقْسِمُ بِهَذَا الْبَلَدِ وَأَنتَ حِلٌّ بِهَذَا الْبَلَدِ وَوَالِدٍ وَمَا وَلَدَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي كَبَدٍ أَيَحْسَبُ أَن لَّن يَقْدِرَ عَلَيْهِ أَحَدٌ يَقُولُ أَهْلَكْتُ مَالًا لُّبَدًا أَيَحْسَبُ أَن لَّمْ يَرَهُ أَحَدٌ أَلَمْ نَجْعَل لَّهُ عَيْنَيْنِ وَلِسَانًا وَشَفَتَيْنِ وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ وَمَا أَدْرَاكَ مَا الْعَقَبَةُ فَكُّ رَقَبَةٍ أَوْ إِطْعَامٌ فِي يَوْمٍ ذِي مَسْغَبَةٍ يَتِيمًا ذَا مَقْرَبَةٍ أَوْ مِسْكِينًا ذَا مَتْرَبَةٍ ثُمَّ كَانَ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ وَتَوَاصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ أُوْلَئِكَ أَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِنَا هُمْ أَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ عَلَيْهِمْ نَارٌ مُّؤْصَدَةٌ

 

و اما اون آیه ی جالب و مهم .

لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي كَبَدٍ

براستى كه انسان را در رنج آفريده‏ايم.

 اينكه انسان در دل رنج و سختى آفريده شده، يعنى اینکه كاميابى‏هاى دنيوى آميخته با رنج و زحمت است.  حضرت على عليه السلام مى‏فرمايد: دنيا خانه‏اى است كه با سختى‏ها عجين شده است.

آرى انسان از آغاز زندگى حتى از آن لحظه اى كه نطفه او در قرارگاه رحم واقع مى شود، مراحل زيادى از مشكلات و درد و رنجها را طى مى كند تا متولد شود، و بعد از تولد در دوران طفوليت ، و سپس جوانى ، و از همه مشكلتر دوران پيرى ، مواجه به انواع مشقتها و رنجها است ، و اين است طبيعت زندگى دنيا، و انتظار غير آن داشتن اشتباه است .پس چه بهتر که خودمون رو آماده ی هر گونه سختی و رنج کنیم تا در مقابلشون کم نیاریم . حال آیا به خواسته و آرزومون برسیم یا نرسیم . که مهم رفتن است نه رسیدن .

نیشکر بر بند بند خویش خنجر بسته است

تا بدانی هیچ نوشی در جهان بی نیش نیست


سرآغاز کلام

سه شنبه 14 مهر 1388  12:11 PM


به آنکه هستی نام از او یافت
فلک جنبش، زمین آرام از او یافت
 
امیدوارم بتونم کلبه ی دوست داشتنی ای تو سایت راسخون برا خودم دست و پا کنم و تو این راه به کمک همه نیاز دارم . مخصوصا شما