عاشورا و نهضت امام حسین از دیدگاه عرفا( مولانا )
مولوي(604- 672 ه.ق(
مولوي جزو عارفاني است كه كه هم به مدح و ثناي حسين(ع) پرداخته و هم در باره آن نظرياتي داده است. از نظر او حسين(ع) عاشق صادق وارستهاي است كه جان خود را بر طبق اخلاص نهاده است. به اعتقاد وي نخستين صفت عاشق راستين آن است كه بايد آماده باشد تا خود را بهر حق قربان كند و چون حسين(ع) آماده شهادت در راه حضرت حق باشد از نظر مولوي مصداق بارز عشق وعاشقي حسين(ع) است كه آن را در صحراي كربلا محقق ساخت.
چيست بـا عشــق آشنـا بـودن به جز از كـام دل جـدا بودن
خون شدن، خون خود فروخوردن با سـگان بر در وفـا بـودن
او فداييسـت، هيچ فرقي نيـست پيش او مرگ و نقل پا بودن
رو مسلمان، سپر سلامـت باش جهـد ميكـن به پارسا بودن
كين شهيدان زمرگ نشـكيبـند عاشـقاناند بـر فـنا بـودن
از بلا و قضا گـريـزي تـو ترس ايشـان ز بـيبلا بودن
شيشه مي گير و روز عاشورا تو نتاني به كربــلا بـودن43
اگر حسين(ع) نمونهاي است شايسته تقليد، نه بدين جهت است كه به دست تبهكاران بدگهر كشته شد، اين از بديهيات است. آنچه به راستي درباره زندگي او شايسته ذكر است پيروزي اوست در جهاد اكبر. تنها به بركت عظمت معنوي اوست كه وقايع منجر به شهادت جسمانيش معني مييابد. پس تقليد از آنحضرت يعني تكليف بر پيروانش كه به جهاد اكبر برخيزند. از اين جهت است كه مولوي امام حسين(ع) را پيروز ميدان مبارزه با نفس ميداند و از پيروان او ميخواهد تا ايشان نيز در ميدان مبارزه با نفس پيروز شوند. چه، پيروزي در اين ميدان، مهمتر از پيروزي در ساير ميادين است. چنين فردي شايستگي آن را دارد كه پيش معشوق رود و با او يكي شود.
مشين اينجا تو با انديشه خويش اگر مردي برو آنجا كه يار است
مگو باشد كه او ما را نخواهد كه مرد تشنه را با اين چه كار است
كه پروانه نيـنـديشـد ز آتش كه جان عشق را انديشه عار است
چو مرد جنگ بانگ طبل بشنيد در آن ساعت هزار اندر هزار است
شنيدي طبل، بركش زود شمشير كه جان تو غلاف ذوالفقار است
بزن شمشير و ملك عشق بستان كه ملك عشق ملك پايدار است44
از نظر مولوي حسين(ع) كسي است كه در اثر مجاهدت با نفس و شفقت بر خلق توانست وارد ميدان بعدي شود و عشق الهي را در وجود شعلهور سازد.
حسين كربلايي آب بگذار كه آب امروز تيغ آبدار است45
اما براي ستاندن ملك عشق، انسان بايد كه نخست درد رنج عشق و عاشقي و رنج معشوق را بر دل كشد. زيرا هر چه به معناي هدف خودش وقوف پيدا كند به شدت ناتواني خود بيشتر پيميبرد بلكه هر اندازه نسبت به عظمت معشوق آگاهي بيشتري بيابد درد و رنج بيشتري را احساس ميكند.
هر كه او بيدارتر پردردتر هر كه او آگاهتر رخزردتر46
با اين وصف دردي كه عاشق ميكشد هميشه او را به سوي معشوق مي كشد و سرانجام درد و رنج عشق به مرگ نفس و تولد در حق منتهي مي شود. در واقع عاشق در اين حالت نفس يزيد خودش را به پاي حقيقت حسينياش قرباني ميكند.
...اي غم بكش مرا كه حسينم، تويي يزيد47
اين نكته روشن مي كند كه حسين(ع) به قدري براي مولوي مهم است كه او را نماد عشقورزي ميداند و راه سلوك را جز از طريق طي كردن مسير عشق كه مسير حسين(ع) است، ميسر نميداند.
مرتضاي عشق! شمسالدين تبريزي ببين
چون حسينم خون خود در زهر كش همچون حسن48
اگر حسين(ع) عاشق خداست، خدا نيز عاشق حسين است. از اين نظر حسين عاشق ميخواهد در راه و به اراده خداي معشوق خونش ريخته شود تا نزد معشوق پذيرفتهتر حاضر شود.
هركآتش من دارد، او خرقه ز من دارد
زخمي چو حسيناش يا جامي چو حسن دارد49
مولوي نفس رحماني را به حسين(ع) تشبيه مي كند كه بايست از فرات معنويت تا ميتواند سيراب شود و لحظهاي را از دست ندهد. از اين جهت سالكان طريقت بايد در طريق خويش حسينوار عمل كنند و همانند او به شهادت برسند.
حشرگاه هر حسينـي گـر كنون
كــربـلائي كـربـلائي كـربـلا
مشك را بربند اي جان گر چه تو
خوش سقائي خوش سقائي خوش سقا50
نگاه مولوي به عاشورا
مولوي ضمن نقل داستان وضو ساختن حسنين و بازگو نمودن كمال حكمتانديشي آن دو بزرگوار را در «فيه ما فيه»51 در تشبيهي حسين(ع) را مركز و دل حقيقت ميداند و طرف مخاصم او يعني يزيد را فرسنگها از حقيقت دور دانسته و به فراق و هجران تشبيه كرده است.
دل است همچو حسين و فراق همچون يزيد
شهيد گشته دو صد ره به دشت كرببلا52
دشمني با خاندان پيامبر(ص) در حد كفر و ارتداد است تا جايي كه در داستان باغبان و تنها كردن صوفي و فقيه و علوي از يكديگر، اهانت به علوي خطاكار را نيز برنميتابد و گويد: اگر آن باغبان نتيجه پدران مرتد نبود درباره خاندان رسالت اينگونه ياوهگويي نميكرد و چون يزيد و شمر و خوارج، با آل رسول و آل ياسين برخورد نميكرد.
خويشـتــن را بر عـلي و بر نـبي
بسته است اندر زمانه بس غبي
هر كه باشـد از زنـــا و زانيـان
اين بـرد ظـن در حـق ربـانـيـان
آنـچـه گـفـت آن بـاغـبان بوالفضول
حـال او بد دور از اولاد رسـول
گر نـبــودي او نتـيـجـه مـرتــدان
كي چنين گفتـي بـراي خـانـدان؟
خواند افسونها، شنـيـد آن را فـقـيـه
در پيش رفـت آن سـتمكار سفيه
گفت: اي خر اندر اين باغت كه خواند؟
دزدي از پيـغمـبرت ميـراث ماند؟
شيــر را بـچـه هـمي مـاند بدو
تو به پيغمبر به چه ميمانـي؟ بگو...53
پي نوشتها:
43-كليات شمس، غزل ش 2102. 44-كليات شمس 1/137، ابيات 3662-3656 45-همان 46- مثنوي، 1/43، بيت 629 47-كليات شمس، بيت 9206 48-كليات شمس، بيت 7/205 49-كليات شمس، 1/243، بيت 6358 50- كليات شمس، 1/74 51- فيه ما فيه، 158. 52- برفي – محمد –سيماي حسنين از منظر اهل سنت – تهران -1381 – مؤلف – 264 53-كليات شمس، 1/97، غزل، 230 54- مثنوي معنوي، 2/254، ابيات 2105-2195 http://www.ido.ir/a.aspx?a=1385121316