من آمدم دوباره به دستم قلم دهی
من آمدم دوباره به دستم قلم دهی
شاعر شوم به شعر دم محتشم دهی
عطر حرم به پیرهن دفترم دهی
پاداش این دلانه غبار حرم دهی
ما در حریم تو همه مستیم یا حسین
ما را ببخش عهد شكستیم یا حیسن
«ان الحسین..»، بَه كه چراغ تو روشن است
تقدیر من حبیب! دوجا جان سپردن است
این سینۀ كبود نشانی به این تن است
مِهر حسین مُهر مسلمانی من است
با سجده روی تربتتان من هوایی ام
با هر نمازِ سمت حرم كربلایی ام
نام حسین آمد و ما جان گرفته ایم
ابریم و در هوای تو باران گرفته ایم
از چشم ها برایِ تو پیمان گرفته ایم
ما تشنه ایم و روضه ی عطشان گرفته ایم
افتاد بر زمین و به رنگ جنون نوشت
حی علی العزای خودش را به خون نوشت
این بیت ها دوباره پر از سوز و غم شده
هنگام وصف حضرت صاحب علم شده
صحراست صفحه صفحه و دستی قلم شده
جسمی كه قطعه قطعه و انگار كم شده...
گفتند تا كه جسم پراكنده شد به عشق
«هرگز نمیرد آن كه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده ی عالم دوام ما»
وقتی كه هست حضرت عطشان امام ما
خوش آن زمان كه عشق شوی هم كلام ما
از باده ی الست بریزی به جام ما
ما را غبار پای حسن آفریده اند
ما را برای سینه زدن آفریده اند
شب گفت راه عشق خدایی پر از بلاست
افتاد پرده، دید سری روی نیزه هاست
فرهادی غزل به دو چشم تو مبتلاست
شیرین تر از عسل لب ساقی كربلاست
این شعرها بدون تو طعم عسل نداشت
اصلاً بدون چشم تو شاعر غزل نداشت
ای دل تو خاك پای همین خانواده ای
در لحظه های اشك چنان فوق العاده ای
با هر حسین گفتن آرام و ساده ای
«انگار روبروی حرم ایستاده ای...»
هرچند ما به نوكریت بی لیاقتیم
از كودكیِ خود همه تحت عنایتیم...
سید حمید داودی نسب-اصفهان