قصه عشق
آنچه درسوگ تو ای پاک تر از پاک گذشت |
نتوان گفت که هر لحظه، چه غمناک گذشت |
چشم تاریخ در آن حادثه تلخ چه دید |
که زمان مویه کنان از گذر خاک گذشت |
سرخوشید بر آن نیزه خونین می گفت |
که چه ها بر سر آن پیکر صد چاک گذشت |
جلوه روح خدا در افق خون تو دید |
آنکه با پای دل از قبله ادراک گذشت |
مرگ هرگز به حریم حرمت راه نیافت |
هر کجا دید نشانی ز تو چالاک گذشت |
حرّ آزاده شد از چشمه مهرت سیراب |
که به میدان عطش پاک شد و پاک گذشت |
آب شرمنده ایثار علمدار تو شد |
که چرا تشنه از او این همه بی باک گذشت |
بر تو بستند اگر آب، سواران عرب |
دشت دریا شد و آب از سر افلاک گذشت |
با حدیثی که ملائک ز ازل آوردند |
سخن از قصه عشق تو زلولاک گذشت |
نصراللّه مردانی
[ پنج شنبه 27 آبان 1395 ] [ 3:00 PM ] [ مهدی زارع
]