اسلام آوردن ابوطالب

با نظري ژرف، به زندگي ابوطالب اين پرسش مطرح مي‌شود كه چه عاملي او را وادار كرد تا در راه اسلام از جان و مال بگذرد و از مقام و قبيله، مايه بگذارد و همة اين‌ها را فداي برادرزاده‌اش نبي گرامي اسلام بكند. قدر مسلم علّت اين همه فداكاري‌هاي ابوطالب، تنها رشته خويشاوندي نبود، زيرا اين مطلب باعث نمي‌شود كه انسان تمام هستي خود را فداي فردي از خويشان خود بكند و حاضر گردد حتي از فرزند خود در راه او بگذرد.
بلكه علّت همة اين جانبازي‌هاي او، اعتقاد راسخ او نسبت به نبوّت محمّد ـ صلّي الله عليه و آله ـ مي‌باشد. صفحات زندگي ابوطالب نشان مي دهد كه او چهل و دو سال تمام پيامبر را ياري نمود. ابن ابي الحديد در اين باره مي‌گويد «هرگاه ابوطالب و فرزند او نبود، هرگز دين ، قد راست نمي‌كرد.[1] او در راه حفظ پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ از پا ننشست و سه سال آوارگي و زندگي در كوه‌ها و دره‌ها را بر رياست و سيادت مكّه ترجيح داد. او راضي بود تمام فرزندانش كشته شوند ولي پيامبر زنده بماند. او در هنگام مرگ به فرزندان خود گفت: من محمّد(ص) را به شما توصيه مي‌كنم، زيرا او امين قريش و راستگوي عرب، و حائز تمام كمالات است آئيني آورد كه دل‌ها بدان ايمان آورد...»[2]
از سوي ديگر، اشعار و سروده‌هاي وي، كاملاً گواهي بر ايمان و اخلاص او مي‌دهد كه ترجمة قسمتي از آن‌ها آورده مي شود: «اشخاص شريف و فهميده بدانند كه، محمّد(ص) بسان موسي و عيسي پيامبر است. همان نور آسماني را كه آن دو نفر داشتند او نيز دارد. او پيامبر است، وحي از ناحية خدا بر او نازل مي‌گرد و كسي كه اين را انكار كند انگشت پشيماني به دندان خواهد گرفت. برادر زاده‌ام! هرگز قريش به تو دست نخواهد يافت و من دست از ياري تو بر نخواهم داشت، به آن‌چه مأموري آشكار كن، از هيچ چيزي مترس... مرا به آئين خود دعوت كردي و در اين دعوت خود امين و درست‌كاري، حقا كه كيش محمّد(ص) از بهترين آئين‌هاست...»[3] آري هريك از اين اشعار در اثبات ايمان و اخلاص گوينده آن‌ها كافيست ولي از آن‌جا كه دستگاه تبليغاتي سازمان‌هاي اموي و عباسي پيوسته بر ضد آل ابوطالب كار مي‌كرد از اين نظر گروهي نخواسته‌اند يك چنين فضيلت و مزيتي را براي او ثابت كنند.
راه ديگر براي اثبات اسلام ابوطلب، اعتراف نزديكان بي‌غرض او بر اين مطلب مي‌باشد؛ چنانچه پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ و علي ـ عليه السّلام ـ و ديگر ائمه ـ عليهم السّلام ـ بر ايمان او تأكيد كردند. امام باقر ـ عليه السّلام ـ مي‌فرمايند «ايمان ابي‌طالب، بر ايمان بسياري از مردم ترجيح دارد و علي ـ عليه السّلام ـ دستور مي‌داد از طرف وي حج به جاي آورند»[4] آري جاي هيچ شك نيست كه هرگاه يك دهم گواهي‌هايي كه بر ايمان و اسلام ابوطالب در تاريخ و منابع معتبر ديگر آمده، دربارة يك فرد ديگري دور از كينه و بغض، آورده بودند همه به اتّفاق ايمان و اسلام او را تصديق مي‌كردند.
در پايان اين سؤال مطرح مي‌شود كه چگونه با وجود اين همه دلايل قاطع و ده‌ها گواه محكم بر ايمان، باز گروهي وي را تكفير كرده‌اند؟ حتّي بعضي گفته‌اند تعدادي از آيات كه مشعر بر عذاب است، در حق او نازل گرديده است!، روشن است كه هدف از طرح اين مسئله جز، طعن در فرزندان ابوطالب و بالاخص علي ـ عليه السّلام ـ چيز ديگري نيست از اين رو كه بني اميه متولي و باني اين كار بود حتّي براي اين‌كه بهتر بتوانند، ابوطالب را تكفير كنند، دامنة بحث را به پدران پيامبر هم كشانيدند و پدر و مادر آن حضرت را نيز غيرمؤمن قلمداد نمودند.
خلاصه همة علماي اماميه و زيديه، با پيروي از اهل بيت همگي اتّفاق دارند كه ابوطالب يكي از افراد با ايمان و برجستة اسلام بوده است و هم‌چنين عدّه‌اي از دانشمندان اهل سنّت چون «زيني رحلان» مفتي مكّه، هم حكم به اسلام و ايمان ابوطالب نموده است.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. ترجمة الغدير، تاليف علامه اميني، ج 7.
2. ابوطالب مؤمن قريش. احمد بن زميني دهلان، ترجمة محمد مقيمي.
------------------------------------------
[1] ـ ابن ابي الحديد، شرح نهج‌البلاغه، چاپ بيروت، ج 14، ص 84.
[2] ـ سيرة حلبي، ج 1، ص 390؛ آمدي ، تاريخ الخميس، ج 1، ص 339.
[3] ـ سيرة ابن هشام، بيروت، دارالكتاب العربي، ج 1، ص 373؛ تاريخ ابن كثير، ج 2، ص 42؛ ديوان ابوطالب، ص 32.
[4] ـ ابن ابي الحديد، شرح نهج‌البلاغه، چاپ بيروت، ج 14، ص 68.
( اندیشه قم )

ادامه مطلب


[ جمعه 7 شهریور 1393  ] [ 12:32 AM ] [ خادم مهدی عج ]
[ نظرات (0) ]

زندگي امام سجّاد ع

حضرت علي بن الحسين ـ عليه السلام ـ فرزند حسين بن علي ـ عليه السلام ـ سومين امام شيعيان جهان، مادرش شهربانو[1] مي باشد البته در اين که آيا مادر آن حضرت شهربانو و ايراني مي باشد ظاهر روايات اين را نشان مي دهد و در ايراني بودن آن بانوي بزرگوار اتفاق نظر دارند، لکن؛ شهيد بزرگوار علامه مرتضي مطهري در اين مطلب خدشه وارد نموده[2] و ديگران هم خواسته اند به نوعي اين خدشه را دفع نمايند.[3] که اين مباحث در جاي خود به طور مفصل مطرح شده است.
در مورد سجّاد ناميدن آن حضرت روايتي را مرحوم مجلسي (ره) از جابر جعفي از امام باقر ـ عليه السلام ـ نقل مي کند که ايشان فرمودند: پدرم علي بن الحسين ـ عليه السلام ـ هرگز نعمتي از خداي عزوجل را بياد نمي آورد جز آن که براي شکر نعمت سر به سجده مي نهادند و هيچ وقت از آيات قرآن قرائت نمي فرمود، جز اين که سجده مي نمودند و هرگز زياني را که از آن بيمناک بودند، خداي از وي بر نمي گرفت مگر اين که سجده شکر بجا مي آوردند و هرگز از اداي واجب فراغت نمي يافت، مگر اين که سجده شکر مي گذاشت و هرگز ازاصلاح ما بين دو نفر که توفيق مي يافتند کنار نمي افتاد، جز اين که سجده ي شکر مي کرد و نشان سجود در جميع مواقع از آن حضرت آشکار بود، از اين رو آن حضرت سجّاد نام يافت.[4] ايشان در سال 38 قمري[5] روز پنجم شعبان در مدينه ديده به جهان گشود.[6] دوران کودکي را در مدينه و کوفه گذراند. آن حضرت در سخت ترين شرايط و بدترين زمان که عصر اختناق بود مي زيست و زندگي آن بزرگوار با آغاز اوج انحراف که پس از وفات رسول اکرم (صلي الله عليه وآله) در دين مقدس اسلام و حاکمان رخ داد، مواجه بود آن حضرت دو سال از خلافت جد بزرگوارش اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ را درک نمود[7] که آن حضرت در اين موقع گرفتار جنگ و جهاد با خوارج بود. سپس مدت ده سال شاهد حوادث و گرفتاري هاي دوران امامت عموي خويش امام حسن مجتبي (ع) بودند[8] و از نزديک مظلوميت آن بزرگوار را احساس مي کرد. ايشان بيست و سه سال با پدر بزرگوار زندگي کرد[9] و در سال 50 هجري به مدت ده سال[10] در دوران امامت پدر بزرگوارش حسين بن علي ـ عليه السلام ـ که در اوج قدرت معاويه با او به ستيز و مبارزه بود در کنار او قرار داشت.
در محرم سال 61 هجري در جريان قيام و شهادت پدرش امام حسين ـ عليه السلام ـ در سرزمين کربلا حضور داشت که بي شک بيماري موقّت آن حضرت در آن حادثه عنايت خداوند بوده، تا به اين وسيله از وظيفه ي جهاد معذور گردد، تا وجود مبارکش از خطرات محفوظ ماند و از اين رهگذر رشته ي امامت تداوم يابد. امام سجّاد (ع)، پس از فاجعه ي کربلا که امامت به وي منتقل گشت، همراه ديگر اسيران از اردوگاه حسيني به طرف کوفه و شام برده شد. ايشان در اين سفرها با سخنراني هاي آتشين خويش حکومت يزيد را رسوا ساخت و پس از بازگشت از شام، در شهر مدينه اقامت گزيد. امام سجّاد ـ عليه السلام ـ در زمان امامت خويش با خلفاء و زمامداران ظالمي همچون يزيد بن معاويه و عبدالملک بن مروان معاصر بود، در واقع دوران امامت حضرت سجّاد ـ عليه السلام ـ مصادف با يکي از سياه ترين ادوار حکومت در تاريخ اسلام بود. گرچه پيش از آن حضرت نيز حکومت اسلامي دستخوش انحراف گشته و به يک حکومت استبدادي و خودکامه تبديل شده بود، اما در زمان امام چهارم ـ عليه السلام ـ اين گستاخي و زياده طلبي به اوج خود رسيده بود و سردمداران حکومت در اين زمان به صورت آشکارا بدون هيچ گونه پرده پوشي به مقدسات اسلامي دهن کجي مي کردند و اصول اسلامي را زيرپا مي گذاشتند و هيچ کس هم جرأت کوچک ترين اعتراض را نداشت.
شرايط اجتماعي سخت از جمله رعب و اختناق شديد حاکم بر جامعه و عدم آگاهي و آمادگي مردم در حمايت از آن بزرگوار، هرگونه جنبش و حرکت مسلحانه از طرف امام را محکوم به شکست مي نمود. فلذا امام سجّاد ـ عليه السلام ـ بدون آن که حساسيت حکومت را برانگيزد و مستقيماً با حکومت جور به مبارزه درآيد، يک سري فعاليت ها و مبارزات غير مستقيم را بر عليه مظالم و مفاسد عصر خويش شروع نمودند، از آن جمله زنده نگه داشتن ياد و خاطره ي عاشورا؛ حکومت امويان بعد از حادثه عاشورا دچار تزلزل شده بود و حتي مشروعيت آن نيز مورد سؤال واقع گشته بود و امام سجّاد به خاطر اين که اين فاجعه از ذهن مردم بيرون نرود، بهترين استفاده را از اين موقعيت نمود و با گريه بر شهيدان و زنده نگه داشتن خاطره ي آنان مبارزه منفي را به صورت گريه و عزاداري بر سيد شهيدان و يارانش ادامه داد. امام هر وقت مي خواستند، آب بياشامند، تا چشمش به آب مي افتاد، اشک از چشمانش سرازير مي شد؛ وقتي علت اين کار را مي پرسيدند مي فرمودند: چگونه گريه نکنم که آب را براي وحوش و درندگان بيابان آزد گذاشتند، ولي به روي پدرم بستند.
امام فرمود: هر وقت کشته شدن فرزندان فاطمه (عليها السلام) را بياد مي آورم، گريه گلويم را مي گيرد. روزي خدمتگزار حضرت عرض کرد: آيا غم و اندوه شما تمامي ندارد؟! حضرت فرمود: واي بر تو، يعقوب پيغمبر خدا که تنها يکي از دوازده پسرش ناپديد شده بود در فراق فرزند خويش آن قدر گريست که چشمانش نابينا شد و از شدت اندوه کمرش خم شد، در حالي که پسرش زنده بود؛ ولي من ناظر کشته شدن پدرم، برادرم، عمويم و هفده نفر از بستگانم بودم که پيکرهايشان در اطرافم نقش زمين شده بود، پس چگونه ممکن است غم و اندوه من پايان يابد.[11]
هم چنين آن حضرت يک سلسله برنامه هاي ارشادي، فرهنگي و تربيتي را در قالب دعا شروع نمود که مجموع دعاهاي آن حضرت در کتابي به نام صحيفه ي سجّاديه گردآوري شده است. اين مجموعه حاوي يک دوره کامل از معارف و اعتقادات اسلامي در قالب دعا مي باشد، به طوري که بعد از قرآن مجيد و نهج البلاغه بزرگ ترين و مهم ترين گنجينه گران بهاي حقايق و معارف اسلامي به شمار مي رود و به لحاظ همين اهميت اين کتاب به اخت القرآن، انجيل اهل بيت و زبور آل محمد (صلي الله عليه وآله) لقب گرفته است. سرانجام امام سجّاد ـ عليه السلام ـ در 12 محرم سال 95 هجري قمري (به وسيله ي هشام بن عبدالملک) در سن 56 سالگي به شهادت رسيد و در قبرستان معروف بقيع در کنار قبر عمويش امام حسن ـ عليه السلام ـ به خاک سپرده شد.[12]
-------------------------------------
[1]. شيخ مفيد، الارشاد، ترجمه رسولي محلاتي، انتشارات علميه اسلاميه، ج 2، ص 138.
[2]. مطهري، مرتضي، خدمات متقابل اسلام و ايران، دفتر انتشارات اسلامي، قم، ص108ـ109.
[3]. قرشي، سيد علي اکبر، خاندان وحي در زندگاني چهارده معصوم، تهران، دارالکتاب الاسلاميه، ص432.
[4]. مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، تهران، المکتبة الاسلاميه، چاپ دوم، ج46، ص16، روايت 10.
[5]. محمد بن جرير طبري، دلائل الامامية، قم، دار الذخائر للمطبوعات، ص80.
[6]. شيخ مفيد، همان.
[7]. همان.
[8]. دلائل الامامية، همان.
[9]. الارشاد، همان.
[10]. دلائل الامامية، همان.
[11]. بحارالانوار، همان، ج 46، ص 108.
[12]. الارشاد، همان، ج2، ص139.
( اندیشه قم )

ادامه مطلب


[ جمعه 7 شهریور 1393  ] [ 12:31 AM ] [ خادم مهدی عج ]
[ نظرات (0) ]

ولادت، كودكي، دوران نوجواني و جواني آقا امام رضا ع

هشتمين خورشيد فروزان آسمان امامت، حضرت «علي بن موسي الرضا ـ عليه السّلام ـ » طبق قول مشهور در يازدهم ذي القعده سال 148 هـ ق. در شهر مدينه ديده به جهان گشود.[1] مادر بزرگوار ايشان به اسامي متعددي خوانده مي شدند. از جمله تكتم، خيزران[2] نجمه خاتون،طاهره و ام البنين.[3]
دوران پيش از امامت ايشان نيز چون ساير ائمه ـ عليهم السلام ـ به واسطه اختناق و فشار حکومت خيلي روشن نيست، لکن دوره ولادت، كودكي، نوجواني و جواني امام رضا ـ عليه السّلام ـ در شهر مدينه سپري شد. در خصوص ولادت اين امام بزرگوار روايتي از نجمه مادر آن حضرت در كتب تاريخي بيان شده است. ايشان مي فرمايد: «بعد از اين كه فرزندم علي متولد شد، دو دست خويش را به زمين گذارده بود و در حالي كه سرش را به سوي آسمان بلند كرده بود لبهاي مباركش را تكان مي داد. گويي با خداي خويش سخني داشت. پدرش امام موسي كاظم ـ عليه السّلام ـ نوزاد را در آغوش گرفت و به من گفت: اي نجمه اين كرامت الهي بر تو مبارك باشد. سپس حضرت در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفتند. و با آب فرات كام آن حضرت را برداشته و سپس فرزند را به من برگرداندند.[4]
علي بن موسي الرضا ـ عليه السّلام ـ همانند ساير ائمه طاهرين از همان دوران كودكي رشد و كمال عقلي و اخلاقي فوق العاده اي داشت. پدرش از خود علاقه و اشتياق فراواني نسبت به او نشان مي داد و علوم و معارف و اسرار امامت را به وي تعليم مي داد و در تربيت فرزند خويش مي كوشيد.
امام موسي كاظم ـ عليه السّلام ـ براي آنكه شيعيان پس از شهادتش سرگردان و حيران نگردند، مقام شامخ امامت فرزندش علي را به اصحاب نزديك و شيعيان خاص و مورد اعتماد گوشزد مي فرمود. مفضل بن عمر مي گويد: «خدمت امام موسي بن جعفر ـ عليه السّلام ـ مشرف شدم در حالي كه فرزندش علي بن موسي الرضا ـ عليه السّلام ـ را در دامنش نشانده بود و مي بوسيد عرض كردم: فدايت گردم با مشاهده سيماي اين كودك علاقه و ارادتي برايش در قلبم ريشه دوانيد، كه نظير آن براي احدي جز شما در دلم قرار نگرفته است. حضرت فرمود: نسبت او به من همچون نسبت من به پدرم مي باشد. عرض كردم. آيا پس از شما او صاحب امر و حجت خدا بر روي زمين است؟ فرمود: آري هر كسي از او پيروي كند رستگار گردد و هر كسي از فرمانش سرپيچي نمايد كافر مي گردد.»[5]
آري حضرت امام رضا ـ عليه السّلام ـ در پرتو تعاليم سازنده و رشد دهنده پدر بزرگوارش نشو و نما نمود. و علوم و فضائل و مكارمي كه آن حضرت از پدران ارجمندش به ارث برده بود، از او دريافت نمود و به همين جهت شايستگي مقام امامت را به دست آورد. دوران كودكي و نوجواني و جواني امام رضا ـ عليه السّلام ـ مصادف بود با خلافت تعدادي از خلفاي عباسي.
هنگام ولادت امام رضا ـ عليه السّلام ـ منصور دوانيقي، خليفة عباسي، در اوج قدرت و سلطه بود، منصور براي تثبيت پايه هاي حكومت خويش عدة زيادي را به قتل رساند. پس از حكومت ظالمانه منصور پسرش مهدي عباسي روي كار آمد هر چند او در ابتدا به قتل و آزار و شكنجه دست نزد، اما پس از مدتي برنامه هاي ضد اسلامي خويش را همانند پدرش آغاز كرد.[6]
حضرت امام رضا ـ عليه السّلام ـ در اين زمان دوران نوجواني خويش را سپري مي كرد. حاكم عباسي به فرماندار خويش در مدينه دستور داد امام موسي كاظم ـ عليه السّلام ـ را به بغداد (مركز حكومت) اعزام نمايد.[7] اين مسئله قطعاً باعث حزن و اندوه امام رضا ـ عليه السّلام ـ شد. امام موسي كاظم ـ عليه السّلام ـ به فرزندش اطمينان داد كه در اين سفر هيچ گونه خطري ايشان را تهديد نمي كند و به زودي به مدينه باز خواهند گشت.[8]
مهدي عباسي پس از مدتي امام را به مدينه بازگرداند. طولي نكشيد كه مهدي عباسي به هلاكت رسيد.[9]
سپس هادي عباسي به حكومت رسيد (سال 169 هـ) در همين زمان بود كه حسين بن علي صاحب فخ قيام كرد. در اين قيام كه در حوالي مدينه اتفاق افتاد رهبر قيام به شهادت رسيد و عدة كثيري از علويان به اسارت در آمدند و سپس به شهادت رسيدند.[10] با مرگ هادي عباسي برادرش هارون به حكومت رسيد. هارون پس از مدتي امام هفتم را به مركز خلافت جلب نمود و آن حضرت را بعد از چندين سال كه زنداني كرد به شهادت رساند.[11] حضرت رضا ـ عليه السّلام ـ با اندوه و تالم اين رويدادهاي دردناك را كه بسياري از افراد خانواده و بني اعمام او را به كام خود كشيده بود، مشاهده كرد. تا اين كه در 25 رجب سال 183 هـ پدرش در سن 55 سالگي به شهادت رسيد.[12] در اين زمان امام رضا ـ عليه السّلام ـ 35 ساله بود. و امامت آن حضرت از همين زمان آغاز گشت.
مسعودي مي نويسد: وقتي امام كاظم ـ عليه السّلام ـ را از مدينه به عراق بردند آن حضرت به فرزند بزرگوارش فرمود: تا وقتي من زنده ام بايد در دهليز خانه بخوابي خادم حضرت مي گويد: هر شب بستر امام رضا ـ عليه السّلام ـ را در دهليز خانه مي گستردم. در يكي از شبها ديدم حضرت نيامدند تا صبح فردا فرا رسيد. (گويي آنحضرت خبردار شدند كه پدر بزرگوارشان در عراق به شهادت رسيده اند) از اين زمان امامت امام رضا ـ عليه السّلام ـ آغاز گرديد.»[13]
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1ـ حضرت رضا ـ عليه السّلام ـ : فضل الله كمپاني.
2ـ تاريخ ارشاد، شيخ مفيد.
3ـ حيات فكري و سياسي امامان شيعه، رسول جعفريان.
------------------------------------
[1] . شيخ مفيد، الارشاد في معرفة حجج الله علي العباد، تهران، دارالمفيد، بي تا، ج 2، ص 247.
[2] . علي بن عيسي اربلي، كشف الغمه، بي جا، مجمع العالمي لاهل البيت ـ عليهم السّلام ـ 1426 هـ ق. ج 3، ص 336.
[3] . فضل الله كمپاني، حضرت رضا(ع)، تهران نشر مفيد، چاپ پنجم، 1372، ص 11.
[4] . شيخ صدوق، عيون اخبار الرضا، بيروت، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، 1404ق، ج1، ص 30 ـ 29.
[5] . محمد بن حسن حر عاملي اثبات الهداة، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1366، ج 6، ص 21.
[6] . باقر شريف القرشي، حياة الامام موسي بن جعفر(ع)، بيروت، دارالبلاغه، چاپ اول، 1413ق، ج 1، ص 443.
[7] . علي بن حسين مسعودي، اثبات الوصيه، قم، مؤسسة انصاريان، 1417ق، ص196.
[8] . همان.
[9] . همان، ص 197.
[10] . رضوي اردكاني، سيد ابوالفضل، ماهيت قيام شهيد فخ، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اسلامي، 1370، ص 169.
[11] . علي بن حسين مسعودي، همان، ص200.
[12] . علي بن عيسي اربلي، همان، ج 3، ص 262.
[13] . علي بن حسين مسعودي، همان، ص 200 ـ 199.
( اندیشه قم )

ادامه مطلب


[ جمعه 7 شهریور 1393  ] [ 12:30 AM ] [ خادم مهدی عج ]
[ نظرات (0) ]

ولادت و کودکي و جواني امام هادي ـ عليه السلام

ولادت و کودکي و جواني امام هادي ـ عليه السلام ـ و دوران امامت آن حضرت را همراه با ذکر بخشي از فضايل و کرامات ايشان بيان کنيد؟

پاسخ :
حضرت امام علي النقي (هادي) ـ عليه السّلام ـ در سحرگاه نيمه ذي حجه سال 212 هـ.ق در شهر صريا در حومه مدينه به دنيا آمد. پدرش امام جواد امام نهم شيعيان و مادرش سمانه بانويي پاک و باتقوا بود. نامش علي، کنيه اش ابوالحسن و برخي القابش نقي، هادي، عالم، فقيه، امين، طيب، ناصح و مرتضي است.[1]
امام هادي ـ عليه السّلام ـ در 8 سالگي به امامت رسيد و پس از 33 سال امامت در سن 41 سالگي به شهادت رسيد. دوره امامت حضرت معاصر بود با خلافت خليفه عباسي معتصم، واثق، متوکل، منتصر، مستعين و معتز که حضرت در ماه رجب سال 254 هـ.ق مسموم شد و به شهادت رسيد.[2] دوره زندگي اين امام همام در زمان پدر و شش خليفه عباسي مجموعا هفت دوره است که به اختصار به همراه فضايل و معجزات آن دوره ذکر مي شود:
1. امام هادي ـ عليه السّلام ـ در زمان پدر:
حضرت در خانه «اهل بيت که خداوند آنها را از هر آلودگي پاک کرده است»[3] به دنيا آمد و در اين خانه نوراني که معدن حکمت و فضيلت بود پرورش يافت. از همان کودکي به راهنمايي و ارشاد مردم پرداخت و در مکتب عالي دانش و فضيلت خود گروههايي از علاقه مندان و ارادتمندان خاندان نبوت را مي پروراند. امام هادي ـ عليه السّلام ـ شش ساله بود که مأمون از دنيا رفت و معتصم جاي او را گرفت. دو سال بعد معتصم امام جواد ـ عليه السّلام ـ پدر امام هادي ـ عليه السّلام ـ را مسموم کرد و به شهادت رساند و امام هادي ـ عليه السّلام ـ به امامت رسيد.
2. امام هادي ـ عليه السّلام ـ در دوره خلافت معتصم (217ـ227 هـ.ق):
از بزرگترين معجزات امام هادي ـ عليه السّلام ـ اين بود که در سن کودکي به درجه امامت رسيد.[4] در همان کودکي تمام فضايل و کرامات و کمال علم و دانش را در خود جمع کرده بود. بارها معتصم مانند برادرش مأمون سعي کرد از اين فرصت استفاده کرده و ضربه مهلکي به اساس شيعه و محور اعتقاد آن که همان امامت است، وارد کند ولي خدا خواست که نور الهي روشن بماند. به همين جهت بارها امام هادي ـ عليه السّلام ـ را با سؤالها و مسائل بسيار مشکل و پيچيده آزمايش کردند ولي هميشه ائمه ـ عليهم السلام ـ سربلند بودند[5] و در مقابل هر سئوالي به بهترين و کامل ترين نحو پاسخ مي دادند و در نتيجه دشمنان امام در همان دامي مي افتادند که خود براي امام گسترده بودند.
3. امام هادي ـ عليه السّلام ـ در دوره خلافت واثق پسر معتصم (227ـ232 هـ.ق):
در اين دوره مسئله خلق قرآن مطرح شد. اين مسئله به صورت يک فتنه در آمد و بهانه اي شد براي ريختن خون بسياري از مخالفان حکومت.[6] عده اي به مخلوق بودن و عده اي ديگر به مخلوق نبودن آن معتقد شدند. امام براي نجات شيعيان از افتادن در اين فتنه نامه هايي به تعدادي از بزرگان شيعه نوشت[7] و ضمن اعلام نظر خود دوستان و شيعيان خود را از داخل شدن در اين فتنه بر حذر داشت. کرامت ديگر امام هادي ـ عليه السّلام ـ در اين دوره خبر از مرگ واثق بود که به خيران خادم فرمودند.[8]
4. امام هادي ـ عليه السّلام ـ در دوره خلافت متوکل برادر واثق (232ـ248 هـ.ق):
تقريباً نصف دوره امامت حضرت هادي ـ عليه السّلام ـ با خلافت متوکل معاصر بود. گرچه همه خلفاي بني عباس در آزار و صدمه زدن به شخص امام و سازمان تشيع سعي زيادي داشتند ولي «در اين ميان متوکل در ظلم و ستم به حضرت و سنگدلي گوي سبقت را از ديگران ربود»[9]. سختگيري خلفاي قبلي براي شيعيان قابل تحمل بود لذا تعداد زيادي از آنها در سامرا مرکز عباسيان ساکن شدند اما متوکل آن چنان سختگيري و ستم کرد که آنها متفرق شدند.[10] اين دوره از سخت ترين و طاقت فرساترين دوره هاي شيعيان بود. در اين دوره شيعيان زيادي مقتول يا مسموم يا متواري شدند.[11] از ديگر جنايتهاي متوکل تخريب مرقد شريف امام حسين ـ عليه السّلام ـ و تبعيد امام از مدينه به سامرا بود[12] تا هم امام و ارتباط شيعيان را تحت نظر بگيرد و هم پايگاه مهم و قوي شيعه در مدينه را تضعيف کند. از ديگر جنايت هاي متوکل اين بود که «گاه بگاه به مأموران خود دستور مي داد تا ناگهاني به خانه امام ريخته و بازرسي کنند به اميد آن که سلاح يا مدرکي دال بر فعاليت ايشان عليه حکومت بدست آورند لکن در اين حمله هاي شبانه جز کتاب هاي علمي و دعا چيزي يافت نشد»[13].
گاهي متوکل فرمان مي داد تا امام را در هر حالتي که هست به دربار آورند «در يکي از اين احضارها امام در حالي وارد شد که او مست و لا يعقل در کنار جامها و سبوهاي شراب و در ميان گروه هاي خنياگر و رقاصه افتاده بود. امام بي توجه به خطرات احتمالي او را سرزنش کرد و در ضمن خواندن اشعاري به نصيحت گويي و يادآوري قيامت پرداخت. متوکل برآشفت و دستور داد حضرت را محبوس سازند.[14]» سپس شخصي از حضرت شنيد که مي فرمودند: من از ناقه صالح نزد خدا محترم ترم و سپس آيه «و تمتعوا في دارکم ثلاثة ايام ذلک وعد غير مکذوب»[15] را خواندند. بيش از سه روز نگذشت که متوکل بدست فرزندش منتصر به هلاکت رسيد.[16] علاوه بر اين کرامت، جريان زينب کذّاب نيز از کرامات امام هادي ـ عليه السّلام ـ در دوره متوکل است.
زني ادعا کرد من زينب دختر فاطمه زهرا و نوه پيامبرم. پيامبر دعاکرده که در هر 40 سال جواني من برگردد. همه گفتند دروغ مي گويد ولي نتوانستند دليلي بياورند که او را قانع کند. به سراغ امام هادي ـ عليه السّلام ـ رفتند و حضرت فرمود گوشت فرزندان فاطمه بر درندگان حرام است و خود در قفس شيران رفت و همه شيرها دور امام جمع شدند و امام دست نوازش بر سر آنها کشيد. در اين هنگام زن فرياد زد: به خدا دروغ گفتم و ادعاي باطلي کردم.[17]
5. امام هادي ـ عليه السّلام ـ در زمان خلافت منتصر (248 هـ.ق به مدت شش ماه):
منتصر با طرح نقشه اي پدرش را کشت و به خلافت رسيد. او برخلاف پدر خونريز و بي رحمش، بر علويان و شيعيان سخت نمي گرفت. او اجازه داد شيعيان به زيارت امام حسين ـ عليه السّلام ـ بروند و فدک را نيز به فرزندان امام حسين ـ عليه السّلام ـ پس داد و پس از گذشت 6 ماه کشته شد.[18]
6 و 7. امام هادي ـ عليه السّلام ـ در دوره خلافت مستعين (248ـ252 هـ.ق) و معتزّ (252ـ255 هـ.ق):
در زمان مستعين خلافت ضعيف شده بود و ترکان در حکومت نفوذ کرده و قدرتمند شده بودند. در اين دوره قيام ها و شورش هاي زيادي صورت گرفت و شيعيان وضع بهتري نسبت به گذشته داشتند.[19] پس از او معتز که در دشمني با آل محمد و قتل دشمنان خلافت معروف بود[20]، به خلافت رسيد او وجود نوراني امام ـ عليه السلام ـ را برنتابيد و در زمان او حضرت مسموم شد و به جهان باقي شتافت. همچنين در اين زمان عده زيادي از شيعيان به قتل رسيده و يا آن قدر در زندان ماندند تا وفات کردند.[21]
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1ـ زندگاني امام علي الهادي(ع)، باقر شريف قرشي.
2ـ سيره پيشوايان، مهدي پيشوايي.
-------------------------------------
[1] . شيخ مفيد، الارشاد، ترجمه سيد هاشم رسولي محلاتي، ج2، ص417؛ طبرسي، امين الاسلام، اعلام الوري، چاپ سوم، ص355؛ پيشوايي، مهدي، سيره پيشوايان، قم، مؤسسه امام صادق(ع)، چاپ سيزدهم، 1381ش، ص567.
[2] . الارشاد، همان، ص440؛ اعلام الوري، همان، ص363؛ سيره پيشوايان، همان، ص612.
[3] . احزاب / 33.
[4] . اعلام الهدايه، مرکز جهاني اهل بيت، قم، انتشارات ليلي، چاپ اول، ج12، ص81.
[5] . همان.
[6] . همان، ص88ـ86.
[7] . همان، ص88، به نقل از امالي شيخ صدوق، ص498.
[8] . همان، ص88، به نقل از اصول کافي، ج ، ص498.
[9] . اصفهاني، ابوالفرج، مقاتل الطالبيين، نجف، مکتبه الحيدريه، ص395؛ اديب، عادل، زندگاني تحليلي پيشوايان ما، ترجمه اسدالله مبشري، نشر فرهنگ اسلامي، چاپ شانزدهم، ص256.
[10] . پيشواي دهم، مؤسسه در راه حق، سلمان فارسي، 1369ش، ص6ـ7.
[11] . همان.
[12] . الارشاد، همان، ص437.
[13] . قرشي، باقر شريف، زندگاني امام علي الهادي، ترجمه سيد حسن اسلامي، قم، انتشارات اسلامي، چاپ اول، 1371ش، ص387؛ اعلام الهدايه، همان، ص112؛ سعد، طعمه، المصابيح الزاهره، قم، دارالاعتصام، چاپ دوم، 1420ق، ج2، ص226.
[14] . المصابيح الزاهره، همان، ص228؛ اعلام الهدايه، همان، ص112؛ اعلام الوري، همان، ص363؛ زندگاني امام علي الهادي، همان، ص386.
[15] . هود /56؛ در خانه هايتان سه روز به آسايش و لذت بپردازيد آن (وعده عذاب) وعده اي غير دروغ است.
[16] . المصابيح الزاهره، همان، ص228؛ اعلام الهدايه، همان، ص112؛ اعلام الوري، همان، ص363؛ زندگاني امام علي الهادي، همان، ص386.
[17] . اعلام الهدايه، همان، ص104، به نقل از بحارالانوار، ج50، ص149.
[18] . پيشواي دهم، همان، ص23؛ اعلام الهدايه، همان، ص114؛ مقاتل الطالبيين، همان، ص396.
[19] . اعلام الهدايه، همان، ص114؛ سيره پيشوايان، همان، ص568ـ569.
[20] . اعلام الهدايه، همان، ص114؛ سيره پيشوايان، همان، ص610.
[21] . اعلام الهدايه، همان، ص114.
( اندیشه قم )

ادامه مطلب


[ جمعه 7 شهریور 1393  ] [ 12:29 AM ] [ خادم مهدی عج ]
[ نظرات (0) ]

درباره تاريخ ولادت امام زمان(عج) گزارشي کوتاه از منابع دست اول ارائه دهيد؟

 

پاسخ :
با توجه به اهميت فوق العاده ولادت با سعادت مصلح جهاني، علاوه بر اينکه صدها تن از علماي برجسته، محدثان وارسته مورخان شايسته، تاريخ دقيق آن لحظه با شکوه را در منابع حديثي، رجالي، تفسيري و تاريخي خود ثبت کرده اند. که به برخي از آن ها که در قرون اوليه غيبت کبري يا در عصر غيبت صغري نوشته شده اشاره مي شود.
1. قديمي ترين منبعي که در آن تاريخ تولد امام زمان ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ ذکر شده، کتاب گران سنگ «اثبات الرجعه» اثر فضل بن شاذان نيشابوري است.
فضل بن شاذان چهار امام معصوم يعني امام رضا، امام جواد، امام هادي و امام حسن عسکري ـ عليهم السلام ـ را درک کرد. و از آن ها حديث نقل کرده و در ربيع الاول 260 هجري، اندکي قبل از شهادت امام حسن عسکري ديده از جهان فرو بسته است.
وي در کتاب «اثبات الرجعه» تاريخ دقيق ميلاد مسعود قبله موعود را با يک واسطه از امام حسن عسکري ـ عليه السلام ـ روايت کرده که ترجمه حديث ذکر مي شود: فضل بن شاذان از محمد بن علي بن حمزه از امام حسن عسکري ـ عليه السلام ـ روايت مي کند که فرمود:
ولي خدا و حجت خدا بر بندگان و جانشين من بعد از من، در شب نيمه شعبان، سال 255، به هنگام طلوع فجر به صورت ختنه شده، ديده به جهان گشود.
نخستين کسي که او را غسل داد «رضوان» خازن بهشت بود، که با گروهي از فرشتگان مقرب با آب کوثر و سلسبيل او را شست و شو داد، سپس عمه ام «حکيمه» دختر امام جواد ـ عليه السلام ـ او را شست و شو داد. با توجه به سوال فقط آثار را معرفي مي کنيم.[1]
2. ابو جعفر محمد بن يعقوب کليني، متوفاي 329 هجري قمري، در کتاب شريف اصول کافي آورده است که «حضرت صاحب ـ عليه السلام ـ در نيمه شعبان سال 255 متولد شده است. اين توقيع از ناحيه امام ابي محمد (امام عسگري ـ عليه السلام ـ ) بيرون آمده که: اين است سزاي آن کسي که به خدا افترا بندد درباره دوستان او، او گمان مي کرد مرا مي کشد و من فرزندي ندارم، چگونه ديدي توانائي خدا را؟ و براي او فرزندي متولد شد که او را (م ح م د) ناميد».[2]
3. ابو جعفر محمد بن علي بن حسين بن بابويه معروف به صدوق، متوفاي 381 هجري قمري، نويسنده کتاب «کمال الدين و تمام النعمه» که با دعاي امام زمان(عج) به دنيا آمده و با دستور آن حضرت اين کتاب را نوشته است در باب 42 با عنوان روايات ميلاد قائم ـ عليه السلام ـ پانزده حديث درباره تولد آن حضرت مي باشد از جمله:
«صاحب الزمان ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ در نيمه شعبان سال 255 متولد گرديد.»[3]
4. ابو عبدالله محمد بن محمد بن النعمان معروف به مفيد، متوفاي 413 هجري قمري، که مرجع تقليد شيعيان اماميه بود از امتيازات و فضائل خاصه شيخ مفيد توقيعات آن حضرت به وي مي باشد.
در مورد ميلاد آن حضرت مي گويد:
«حضرت ولي عصر ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ در نيمه شعبان سال 255 هجري متولد شد.»[4]
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1ـ عصر ظهور کوراني.
2ـ روزگار رهايي، کامل سليماني، (ترجمه ي مهدي پور).
----------------------------------------
[1]. مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، ج51، ص24؛ حر عاملي، اثبات الهداه، قم، 1399ق، ج3، ص570.
[2]. محمدبن يعقوب کليني، اصول کافي، ترجمه محمد باقر کمره اي، قم، انتشارات اسوه، چاپ دوم، 1372ش، ج3، ص519، باب ولادت حضرت صاحب(عج).
[3]. شيخ صدوق، کمال الدين و تمام النعمه، تحقيق و تصحيح علي اکبر غفاري، ترجمه منصور پهلوان، قم، دارالحديث، چاپ دوم، 1382ش، ج2، ص155.
[4]. شيخ مفيد، ارشاد مفيد، ترجمه شيخ محمد باقر ساعدي، تهران، کتاب فروشي اسلاميه، چاپ سوم، 1376ش، باب 37، ص672.
( اندیشه قم )

ادامه مطلب


[ جمعه 7 شهریور 1393  ] [ 12:28 AM ] [ خادم مهدی عج ]
[ نظرات (0) ]

درباره تعداد اماماني كه در قبرستان بقيع مدفون مي‌باشند توضيح دهيد؟

 

پاسخ :
به طور كلي مي‌توان گفت، محل زندگي و دفن ائمة اطهار ـ عليهم‌ السّلام ـ در كشور عربستان و عراق بوده است، مگر مدفن امام هشتم علي بن موسي الرضا ـ عليه السلام ـ كه در كشور ايران، و در شهر مشهد واقع گرديده است. امّا ائمة معصومين كه در قبرستان بقيع مدفون هستند، امام دوّم حضرت حسن بن علي ـ عليه السلام ـ امام چهارم علي بن الحسين ـ‌عليه السلام‌ـ ، و امام پنجم، حضرت امام محمد باقر ـ عليه السلام ـ و امام ششم، حضرت امام صادق ـ عليه السلام ـ مي‌باشند. امّا امام حسن ـ عليه السلام ـ در سال 50 هجري با توطئة معاويه بر اثر مسموميّت در سن 48 سالگي به درجة رفيع شهادت نايل آمد و در قبرستان بقيع در مدينه مدفون گشت.[1]
امام سجاد ـ عليه السلام ـ نيز در سال 94 يا 95 هجري به شهادت رسيد و در قبرستان بقيع در كنار قبر عمويش امام حسن ـ عليه السلام ـ به خاك سپرده شد.
پيشواي پنجم شيعيان امام محمد باقر ـ عليه السلام ـ در سال 14 هجري در شهر مدينه درگذشت و در قبرستان معروف بقيع، كنار قبر پدر و جدّش به خاك سپرده شد.
پيشواي ششم شيعيان امام جعفر، كنيه‌اش «ابوعبدالله»، لقبش صادق در سن 65 سالگي در سال 148 هجري بر اثر زهري كه مزدوران منصور دوانيقي به او خوراندند، به شهادت رسيد و در قبرستان بقيع كنار پدر و اجدادش به خاك سپرده شد.[2]
ناگفته نماند عباس عموي پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ نيز در قبرستان بقيع و در كنار چهار امام معصوم به خاك سپرده شده است.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. مراقد المعارف، محمد حرزالديني.
2. زندگاني چهارده معصوم، عماد زاده.
-----------------------------------------
[1] - پيشوايي، مهدي، سيرة پيشوايان، ص 87.
[2] - همان، ص 349.
( اندیشه قم )

ادامه مطلب


[ جمعه 7 شهریور 1393  ] [ 12:28 AM ] [ خادم مهدی عج ]
[ نظرات (0) ]

چرا حضرت علي عليه السلام زماني كه ابوبكر به خلافت رسيد مخالفت نکرد؟

 

پاسخ :
علي -عليه السلام- هيچگاه نسبت به دفاع از حق بيتفاوت نبود آن حضرت بعد از انتخاب ابوبكر، با اين انتخاب به مخالفت پرداخت و با وي بيعت نكرد، و خواستار باز گرداندن حق خويش بود.
اوضاع جامعه آن روز درگير بحرانهايي بود كه ميتوانست خطراتي جدي را در پيداشته باشد. لذا حضرت نخواست كه با خشونت حق پايمال شده خويش را برگرداند. ابن هشام در اين زمينه مينويسد: "وقتي پيامبر وفات نمود بلا و مصيبت بر مسلمانان شدت گرفت و يهوديان به تكاپو افتادند و مسيحيان خوشحال بودند و اهل نفاق كفر خود را آشكار ميكردند و از اعراب ميخواستند كه مرتد شوند و اهل مكه در پي آن بودند كه مجدداًَ رسم و آئين بت پرستي را زنده كنند و دين پيامبر را منسوخ سازند. " امام علي عليه السلام در رابطه با سكوت خود در اين هنگام ميفرمايد: "به خدا سوگند اگر ترس وقوع تفرقه ميان مسلمانان و بازگشت كفر و تباهي در دين نبود، رفتار ما طور ديگري بود.[1]
ابوسفيان كه از اوضاع آن روز به خوبي آگاهي داشت، در ماجراي سقيفه براي آنكه آشوب برپا شود و اسلام بكلي نابود گردد به حمايت از حضرت علي عليه السلام پرداخت، ولي امام مردم را به آرامش و وحدت ترغيب نمود و فرمود: "امواج كوه پيكر فتنه ها را، با كشتيهاي نجات (علم، ايمان، اتحاد) در هم شكنيد و از اختلاف دوري كنيد و تاج تفاخر و برتر جويي را از سر بر داريد.[2]
در جاي ديگر امام در رابطه با اين شيوة عمل، ميفرمايد: سكوت كردم در حالي كه مثل كسي بودم كه خاشاك چشمش را پر كرده و استخوان گلويش را گرفته؛ من با چشم خود ميديدم كه ميراثم را به غارت مي برند[3]. علي عليه السلام از شوراي شش نفره عمر هم ناراضي بود؛ چنانكه در خطبه شقشقيه ميفرمايند: "كدام زمان بوده كه من را با نخستين آنها مقايسه كنند كه اكنون را در رديف آنها قرار ميدهند.[4]
عمر براي اطمينان از تشكيل شورا به ابوطعه انصاري، دستور داده بود، پنجاه نفر از اصحاب را برگزين و اين جمع را وادار كن كه يكي را از ميان خودشان انتخاب كنيد.[5]
حضرت علي(ع) مي فرمايد: ...«به ناچار با آنان هرماه شدم[6].»
علاوه بر اينكه حضرت از ايجاد شدن اختلاف در بين جامعه اسلامي هراس داشت حضرت در جواب عباس كه از ايشان در خواست كرده بود وارد شوراي شش نفره نشود فرمود:
«از اختلاف هراس دارم»[7]
از طرفي ما شيعيان معتقديم كه حق حضرت و در حقيقت همان انتصاب الهي زير پا نهاده شده بود، و در آن موقعيت احتمال داشت كه با انتخاب علي(ع) آن حق بجاي خويش برگردد و همان گونه كه خداوند ايشان را نصب كرده بود، شوراي شش نفره هم او را انتخاب كنند. حضرت خودشان در اين رابطه مي فرمايد:«ما خاندان نبوتيم و معدن حكمت» ما را حق است كه اگر بدهند بگيريم و اگر ندهند، بر پشت شتران نشينيم...»[8]
بنابراين عوامل مختلفي سبب شده است كه حضرت در شوراي شش نفره شركت داشته باشند.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. تاريخ خلفا، رسول جعفريان.
2. شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد.
3. علي در زمان عمر: سيد محسن امين.
4. امام علي مرتضي و خلافت ابوبكر، عمر عثمان، حسين رفيع پور.
--------------------------------------
[1] . ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج1، باب 22، ص307.
[2] . نهج البلاغه، خطبه 5.
[3] . همان، خطبه 3.
[4] .همان.
[5]. طبري، محمد بن جرير، الرسل و الملوك، ترجمه ابوالقاسم پاينده، تهران، اساطير، 1375، ص2067.
[6] . نهج البلاغه، خطبه 3.
[7] ابن ابي الحديد، پيشين، ج1، ص189.
[8] همان، ص195.
( اندیشه قم )

ادامه مطلب


[ جمعه 7 شهریور 1393  ] [ 12:22 AM ] [ خادم مهدی عج ]
[ نظرات (0) ]

خداوند در آخرت چه کسانی را زیر سایه عرش خود پناه می دهد؟

 

پاسخ :
امام موسی کاظم علیه السّلام فرمودند:
ثَلاثةٌ یُستظلونَ بظلِ عَرشِ اللهِ یومَ القیامةِ یومٌ لا ظِلَّ الا ظلةُ رَجلٌ زوّجَ اَخاهُ المسلمَ او اَخدمهُ او کتَمَ له سرّاً.
خداوند در روز قیامت سه دسته را در زیر سایه عرش خویش پناه می دهد در حالتی که سایه ای جز سایه عرش پروردگار وجود ندارد و آنها عبارتند از: کسی که برادر مسلمان خود را زن دهد و کسی یا به برادر دینی خود خدمت کند و یا آنکه از فاش شدن اسرار برادر مسلمانش جلوگیری کند.
«نور الثقلین، ج 3، ص 599»

ادامه مطلب


[ جمعه 7 شهریور 1393  ] [ 12:17 AM ] [ خادم مهدی عج ]
[ نظرات (0) ]

دمیدن روح بر انسان و...

 

اگر خدا از روح خودش در انسان دميده، چطور روز قيامت مى‏خواهد انسان‏ها را عذاب كند؟ اگر ملائكه مجردند، مجرد كه جسم ندارد؛ پس چطور امر به سجده شدند و چگونه سجده كردند؟ خداوند مى‏فرمايد: «فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ إِلاَّ إِبْلِيسَ»؛ «ملائكه همه سجده كردند؛ مگر ابليس»؛ مگر شيطان فرشته بود كه خداوند او را از ملائكه استثنا كرد؟

«فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ إِلاَّ إِبْلِيسَ أَبى‏ أَنْ يَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ» حجر (15)، آيه 29-30.؛ «وقتى كه انسان را درست كردم و از روح خود در آن دميدم، پيش او به سجده در افتيد؛ پس فرشتگان همگى يك سره سجده كردند؛ جز ابليس كه خوددارى كرد از اين كه با سجده‏كنندگان باشد».

چه كسى گفته كه روح ما، روح خداست؟ اين حرف، اشتباه است. مگر روح خدا مركب است كه بخشى از آن را در ما دميده باشد؟ اگر روح ما از روح خدا باشد، معنايش مركب و قابل تقسيم بودن روح خداست و نتيجه تركيب، احتياج است؛ زيرا هر مركبى، محتاج به اجزاء خود است؛ پس شكى نيست كه خداوند، بسيط است و بسيط، آن است كه جزء و تركيب نداشته باشد؛ در نتيجه، قابل تجزيه هم نيست؛ حال سؤال مى‏شود كه چرا فرمود: «مِن رُوحى»؟
در تفاسير نوشته‏اند: اين اضافه، احتراميه و تشريفيه و تعظيميه است و براى شرف دادن به انسان آمده است؛ مثل اين كه استاد به شاگردش مى‏گويد: پسرم! در حالى كه پسر او نيست؛ اما به جهت شدت لطف و محبت، او را به خودش نسبت مى‏دهد.
همه حيوانات نيز مانند انسان هستند و خدا، روح و حيات به آنها داده است. انسان در رحم مادر رشد مى‏كند و وقتى به چهار ماهگى رسيد، از سوى خداوند، روح به او تعلق مى‏گيرد؛ پس عبارت «نَفَختُ» و دميدن، تشبيه است و كنايه از ايجاد تعلق روح به جسم است و در نتيجه، تعبير «مِن رُوحى»، به جهت آن است كه روح انسان داراى شرافت خاص و والايى است و اين مطلب موجب شده است كه خداوند او را به خودش نسبت دهد؛ چنان‏كه به «مسجد» و «كعبه» گفته مى‏شود: «خانه خدا» و يا به انسان بسيار وارسته گفته مى‏شود: «بنده خدا».
بنا به گفته برخى، «نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي» اضافه نَشويه است؛ يعنى ويژگى‏هاى روح انسان، از ويژگى‏هاى خداوند، نشئت گرفته است و همان‏طور كه خداوند داراى صفات فراوان، مانند علم، قدرت، رحمت، غضب،
رضايت و... مى‏باشد، به انسان نيز توانايى‏هاى اين ويژگى‏ها را داده است؛ با اين تفاوت كه صفات الهى، نامحدود، ذاتى و استقلالى هستند؛ اما صفات انسان، محدود، غيرذاتى و عرضى‏اند؛ گرچه ويژگى‏هاى جسمى انسان نيز برتر از ساير موجودات مى‏باشند. به همين جهت، دستور سجده ملائكه بر انسان، پس از بهره‏مندى انسان از ويژگى‏هاى جسمى و روحى، از سوى خداوند داده شد و در آيه شريفه: «فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ»،
به هر دو مطلب اشاره شده است.
حال بايد توجه داشت كه سجده بر حضرت آدم‏عليه السلام، فقط به جهت شخص او نبوده، بلكه سجده در حقيقت، بر مقام خلافت الهى در زمين و انسان كامل است كه آدم به عنوان پدر انسان‏ها، نماد آن مقام بلند است؛ چنان كه در قرآن مى‏خوانيم: «وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً...» بقره (2)، آيه 30.؛ «و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت: «من در زمين جانشينى خواهم گماشت».
پس معلوم مى‏شود كه موضوع، خيلى مهم‏تر از آفرينش يك موجود جديد مى‏باشد؛ بلكه صحبت از جانشين خدا بر روى زمين است.
پاسخ سؤال دوم:
درباره سجده ملائكه و مجرد بودن آنها، چند نظريه وجود دارد؛
فرشتگان، مجرد تام نيستند؛ بلكه فرشتگان مى‏توانند تمثل پيدا كنند و حتى به شكل انسان در آيند؛ چنان‏كه در قرآن مجيد مى‏خوانيم: فرشتگانى به صورت ميهمان بر حضرت ابراهيم‏عليه السلام وارد شدند و بشارت فرزنددار شدن حضرت ابراهيم را دادند و از سوى ديگر، خبر عذاب قوم لوط را آوردند؛ در حالى كه به دليل فرشته بودن، از خوردن غذايى كه براى آنها آماده شده بود، خوددارى كردند!
هم‏چنين از روايات فراوانى فهميده مى‏شود كه بارها جبرئيل به شكل جوانى به اسم «دحيه كلبى» الكافى، ج 2، ص 587، «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ‏عليه السلام قَالَ إِنَّ أَبَاذَرٍ أَتَى رَسُولَ اللَّهِ‏صلى الله عليه وآله وَ مَعَهُ جَبْرَئِيلُ‏عليه السلام فِي صُورَةِ دِحْيَة الْكَلْبِيِّ...». در مى‏آمده و او يكى از زيباترين جوان‏هاى آن زمان بوده است.
بنابراين، اگر گفتيم ملائكه مى‏توانند تمثل پيدا كنند و مجرد محض نيستند، مشكل سجده‏شان حل مى‏شود و در نتيجه، اين نظر قطعى نيست كه ملائكه مجرد تام باشند.
آنها كه مى‏گويند ملائكه مجردند يكى از دليل‏هايشان اين آيه از قرآن است كه مى‏فرمايد: «وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ» صافات (37)، آيه 164.
؛ «و هيچ يك از ما (-(فرشتگان)-) نيست مگر (-(اين كه)-) براى او (-(مقام و)-) مرتبه‏اى معيّن است»؛ يعنى ملائكه يك مقام معلوم دارند و اين، ويژگى موجود مجرد است كه كم و زياد و استعداد رشد نداشته و ثابت است. پس اين گروه از فلاسفه، مقام معلوم را مقام ثابت مى‏دانند و وقتى مقام ثابت شد، ناچاريم بگوييم ملائكه مجردند؛ اما متكلمان و بسيارى از مفسران، اين نظر را قبول ندارند؛ زيرا مقام معلوم مى‏تواند به معناى وظيفه، مسئوليت و پايگاه خاص باشد؛ در حالى كه انسان به دليل اختيار خير و شر، مى‏تواند در چندين مقام قرار بگيرد.
حال اگر گفتيم كه فرشتگان به طور كامل مجردند، آن وقت تعبير سجده، از باب كنايه و تشبيه است؛ زيرا سجده، نشانه نهايت خدمت گزار بودن و تواضع است؛ «فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ»؛ يعنى وقتى آدم و نسل او به وجود آمدند، شما خدمتگزارش باشيد؛ گروهى رزق و روزى و باران بياوريد؛ گروهى وحى و الهامات معنوى را نازل كنيد و گروهى تغيير و تحولات را انجام دهيد. بنابراين اينها، واسطه فيض هستند و اين، معناى خدمت‏گزارى فرشتگان در مقابل آدم و فرزندان آدم است.
پاسخ سؤال سوم:
ابليس، قطعاً ملك و فرشته نبوده است. خداوند مى‏فرمايد: «... إِلاَّ إِبْليسَ كانَ مِنَ الْجِنِّ...» كهف (18)، آيه 50.. شكى نيست كه شيطان، جن بود و از آتش آفريده شده است؛ پس چرا از ملائكه حساب شده؟
در اين باره، چنين گفته شده است: دو نوع استثنا وجود دارد؛
1. متصل. 2. منقطع.
استثناى متصل مثل آن است كه بگوييم: «همه اهل خانه ما به مسجد آمدند؛ مگر برادرم». اين، طبق قاعده است و درست هم هست؛ يعنى آن چيزى كه استثنا مى‏كنيم، بايد قبلاً جزء «مستثنى منه» باشد و برادر، جزء اهل خانه است.
استثناى منقطع مثل آن است كه بگوييم: «همه صندلى‏ها را آوردم؛ جز ميز را»؛ در حالى كه ميز با صندلى فرق مى‏كند و جزء صندلى‏ها نيست كه به اين، استثناى منقطع مى‏گويند.
در آيه مذكور، اگر استثنا متصل باشد، اشتباه است؛ چون ابليس، طبق آيه «وَ كانَ مِنَ الْجِنِّ»، جزء فرشتگان نبود و به همين دليل، استثناء، منقطع‏ است.
آيةاللَّه خويى مى‏گويد: استثنا، هميشه بايد متصل باشد و در آيه مذكور،
آن قدر ابليس با ملائكه مأنوس بوده كه جزء ملائكه حساب مى‏شده است و در بعضى روايات آمده كه او چند هزار سال همراه ملائكه عبادت كرده بود. بنابراين، ابليس آن قدر با ملائكه بود كه جزء آنها محسوب مى‏شد؛ به طورى كه گويا او نيز از ملائكه است و در نتيجه، استثناء متصل او از ملائكه‏ صحيح مى‏باشد.

 


ادامه مطلب


[ پنج شنبه 6 شهریور 1393  ] [ 10:00 PM ] [ خادم مهدی عج ]
[ نظرات (0) ]

راز آفرینش انسان

 

چرا انسان از راز خلقت و هدف زندگي مي‏پرسد؟ دانستن اين مسئله چه گرهي از كار آدمي مي‏گشايد؟

پرسش از راز آفرينش و هدف زندگى، ريشه در اعماق فطرت و جان آدمى دارد؛ از اين رو از بنيادى‏ترين، ديرين‏ترين و پاياترين پرسش‏هاى آدمى است. هر يك از ما از خود مى‏پرسيم: از كجا آمده‏ايم؟ آمدنمان بهر چه بود؟ به كجا مى‏رويم؟ چه سرنوشتى فراروى ما قرار دارد؟ خوشبختى ما در چيست و چگونه مى‏توان به آن رسيد؟
مولاى رومى به خوبى اين سؤال برخاسته از درون همگان را به نظم درآورده است:

روزها فكر من اين است و به شب‏ها سخنم‏ كه چرا غافل از احوال دل خويشتنم‏

مانده‏ام سخت عجب كز چه سبب ساخت مرا يا چه بوده است مراد وى از اين ساختنم‏

از كجا آمده‏ام، آمدنم بهر چه بود به كجا مى‏روم آخر ننمايى وطنم‏

مرغ باغ ملكوتم نيم از عالم خاك‏ چند روزى قفسى ساخته‏اند از بدنم‏

اى خوش آن روز كه پرواز كنم تا بر دوست‏ به هواى سر كويش پر و بالى بزنم‏

محمد تقى جعفرى، شرح و نقد و تفسير مثنوى، ج 1، ص 184.
يافتن پاسخ درست اين پرسش‏ها، زندگى‏ساز است و ناكامى در آن زندگى‏سوز. دانستن راز آفرينش از طرفى تأمين‏گر حس جست و جوگرى و حقيقت‏طلبى انسان است و از طرف ديگر جهت نماى زندگى و پيوند دهنده بين اكنون و فرداهاى دور و نزديك است. آگاهى از هدف زندگى و حيات بشرى، آرمان‏ساز، مسئوليت آفرين، شوق‏انگيز، حركت‏زا، آرامش آفرين است و گم كردن آن رنج آور، اضطراب زا، تخديركننده، مسئوليت‏گريز و... جهت آگاهى بيشتر نك: حميدرضا شاكرين و محمد رضا كاشفى، دين‏شناسى و اديان و مذاهب، (قم، معارف، 1386)..
بارتلمى سنت هيلر، دانشمند فرانسوى‏ در مقدمه علم الاخلاق از ارسطو نقل مى‏كند: «آن كس با خود به مبارزه برخاسته است كه نمى‏خواهد بداند از كجا آمده است و چيست آن ايده‏آل مقدسى كه بايستى نفس خود را براى رسيدن به آن ايده‏آل تربيت نمايد» جعفرى، محمدتقى، تفسير و نقد و تحليل مثنوى، ج 1، ص 588 .
به قول استاد همايى:


گيتى است «سنا» گلشنى آراسته ليكن‏ ما جز علف هرزه از اين باغ نچيديم‏


كارل يوستاويونگ، در رابطه با اهميتِ يافتنِ هدف زندگى و نقش دين در اين عرصه مى‏گويد: «در ميان همه بيمارانى كه در نيمه دوم حياتم با آنها مواجه بوده‏ام، يكى هم نبوده كه مشكلش در آخرين وهله، چيزى جز مشكل يافتن يك نگرش به حيات نباشد. با اطمينان مى‏توان گفت كه همه آنان از آن رو احساس بيمارى مى‏كرده‏اند كه چيزى را كه اديان زنده هر عصر، به پيروان خود عرضه مى‏دارند، از دست داده‏اند و هيچ يك از آنان قبل از يافتن بينش دينى خود، شفاى واقعى نيافته است» پيتر آلستون، ملتون بيكر، محمد لگنهاوزن، دين و چشم اندازهاى نو، ترجمه غلامحسين توكلى، (ص 163، قم: انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، 1376)..


ادامه مطلب


[ پنج شنبه 6 شهریور 1393  ] [ 9:58 PM ] [ خادم مهدی عج ]
[ نظرات (0) ]