تاریخ رحلت و شهادت حضرت رسول اكرم (ص)
رحلت يا شهادت پيامبر اكرم(ص)
درباره اين موضوع در ميان نويسندگان و مورخان اختلاف مي باشد و بعضي از نويسندگان فقط به بيان اين جمله كه مريض شد و از دنيا رفت اكتفاء كرده اند. و بعضي قائلند كه حضرت مسموم شده و به شهادت رسيدند. كه اكثرا هم همين قول دوم را قبول دارند.
در كتب تاريخي نقل شده است كه يهوديان چندين مرتبه تصميم گرفتند كه پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ را به شهادت برسانند ولي هر مرتبه پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ توسط جبرييل از اين توطئه آگاه مي شد و يهوديان به مقصود خود نمي رسيدند و در پايان جنگ خيبر نيز گروهي از بزرگان قوم يهود زينب دختر حارث را كه از اشراف يهود بود و پدر خود حارث و برادر خود مرحب و شوهر خود سلام بن مشكم را از دست داده بود تحريك كردند تا شايد به مقصود خود كه نابودي رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ و در نتيجه نابودي دين تازه تأسيس اسلام بود نايل شوند ولي اگر چه اين عمل نيز به شهادت آني و فوري آن حضرت منجر نشد ولي باعث مسموميت آن حضرت گرديد و در نهايت در دراز مدت به شهادت آن حضرت انجاميد.
مورخ بزرگ «محمد بن عمر واقدي» در كتاب مغازي، واقعه رحلت و شهادت پيامبر را چنين نقل مي كند:
چون رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ خيبر را گشود و آرام گرفت، زينب، دختر حارث شروع به پرس و جو كرد كه محمد كدام قسمت گوسفند را بيشتر دوست دارد؟ گفتند: شانه و سردست را، زينب گوسفندي را كشت، و سپس زهر كشندة تب آوري را كه با مشورت يهود فراهم آورده بود به تمام گوشت و مخصوصاً شانه و سردست آن زد و آن را مسموم كرد. چون غروب شد و رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ به منزل خود آمد پس متوجّه زينب شد از او پرسيد، كاري داري؟ او گفت: اي ابوالقاسم! هديه اي برايت آورده ام ( اگر چيزي را به پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ هديه مي كردند از آن مي خوردند و اگر صدقه بود از آن نمي خوردند) پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ دستور فرمود تا هديه او را گرفتند و در برابر آن حضرت نهادند. آن گاه فرمود: نزديك بياييد و شام بخوريد! ياران آن حضرت كه حاضر بودند نشستند و شروع به خوردن كردند. پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ از گوشت بازو خوردند و «بُشْر بن براء» هم لرزيد. همين كه پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ و بشر لقمه هاي خود را خوردند، پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ به ياران خود فرمود: از خوردن اين گوشت دست برداريد كه اين بازو به من خبر مي دهد كه مسموم است. و «بشر بن براء» گفت: اي رسول خدا، به خدا سوگند كه من هم از همين يك لقمه فهميدم، و علّت آن كه آن را از دهان بيرون نينداختم براي اين بود كه خوراك شما را ناگوار نسازم، و چون شما لقمه خود را خورديد جان خودم را عزيزتر از جان شما نديدم. وانگهي اميدوار بودم كه اين لقمه كشنده نباشد، بشر هنوز از جاي خود برنخاسته بود كه رنگش مانند عباي سياه شد و يك سال بيمار بود و نمي توانست حركت كند و بعد هم به همين علّت مرد. همچنين گفته اند كه «بشر بن براء» هماندم مُرد و پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ پس از سه سال ديگر زنده ماندند.
رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ زينب را فرا خواندند و پرسيدند: شانه و بازوي گوسفند را مسموم كرده بودي؟ گفت: چه كسي به تو خبر داد؟ فرمود: خود گوشت. گفت آري. پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ فرمود: چه چيزي تو را به اين كار واداشت؟ گفت: پدر و عمو و همسرم را كشتي و بر قوم من رساندي آن چه رساندي. با خود گفتم اگر پيامبر باشد كه خود گوشت به او خبر مي دهد كه چه كرده ام، و اگر پادشاه باشد از او خلاص مي شويم.
در مورد سرنوشت زينب مطالب مختلفي نقل شده است. برخي از راويان گفته اند: رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ دستور فرمود تا او را كشتند و برخي از راويان گفته اند: پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ او را عفو فرمود. سه نفر هم دست بر طعام برده ولي چيزي از آن نخورده بودند. پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ به اصحاب خود دستور داد تا خون بگيرند و آنها ميان سر خود را تيغ زدند و پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ هم زير كتف چپ خود را خون گرفت و هم گفته اند كه از پس گردن خود خون گرفت.
گويند: مادر بُشْر بن براء مي گفت: در مرضي كه منجر به مرگ پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ شد به ديدنش رفتم رسول خدا تب شديدي داشت، پيامبر فرمود: همان طور كه اجر و پاداش ما دو برابر است بلا و سختي ما هم دو چندان است. مردم مي پندارند كه من گرفتار ذات الجنب شده ام، و حال آن كه چنين نيست و خداوند آن بيماري را بر من مسلط نكرده است و اين ريشخندي شيطاني است. اين اثر لقمه اي است كه من و پسرت خورديم، از آن روز بيماري در من ريشه دوانده است. تاكنون كه پاره شدن رگ قلبم نزديك شده است. بنابراين رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ از دنيا رفت در حالي كه شهيد بود... (محمد بن عمر واقدي، مغازي، ترجمه دكتر مهدوي دامغاني، نشر دانشگاهي، ج2، ص517 الي 519. )
علاوه بر «واقدي»، «ابن هشام»( ابن هشام، السيرهَ النبويّه، بيروت، دارالقلم، ج3، ص352) ، «طبري»( محمد بن جرير طبري، تاريخ الطبري، دارالكتب العلميه، ج2، ص138) و «ابن اثير»( ابن اثير، الكامل في التاريخ، دارالاحياء التراث العربي، ج1، ص598ـ599؛ نويسنده در پاورقي اين كتاب اين واقعه را از قول ديگر مورّخان و محدثّان نيز نقل مي كند بعد از نقل اين مطلب كه اين روايت از ابن اسحاق مي باشد مي گويد: بيهقي در كتاب دلايل النبوه اين مطلب را از طريق ابي نفره از جابر نقل مي كند. و عبدالرزاق در تأليف خود از معمر از زهري و ابن حجر در الفتح و مسلم در كتب خود و النووي در شرح مسلم و... اين حادثه را بيان مي كنند (رجوع شود به پاورقي كتاب الكامل في التاريخ، ج1، ص598 ) اين واقعه را نقل كرده اند ولي اين سه مورّخ بيان كرده اند كه رسول خدا لقمه را بيرون انداختند و از آن گوشت چيزي تناول نكردند ولي آن زهر خطرناك به آب دهان پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ مخلوط شد و همين باعث شهادت آن حضرت گرديد. (ظاهراً اسناد اين سه مورخ از يك فرد و آن هم ابن اسحاق مي باشد).
«يعقوبي» مورّخ بزرگ ديگر جهان اسلام نيز اين جريان را در تاريخ خود ذكر مي كند ولي فقط به مسموميت آن حضرت اشاره مي كند ولي از شهادت آن حضرت سخن نمي گويد.( تاريخ يعقوبي، ترجمه محمد ابراهيم آيتي، انتشارات علمي و فرهنگي، ج1، ص416)
مورّخان و محدّثان شيعه نيز بيشتر به اين سمت رفته اند كه علت مرگ رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ همان گوشت مسمومي بوده است كه زينب «دختر حارث» به آن حضرت خورانيده بود.
علامه مجلسي (ره) در كتاب «جلاء العيون» نقل مي كند كه:
«در احاديث معتبر وارد شده است، آن حضرت به شهادت از دنيا رفت. چنان چه «صفار» به سند معتبر از حضرت صادق ـ عليه السلام ـ روايت كرده است. (مجلسي، محمد باقر، جلاءُ العيون، ص82ـ83) مرحوم «ثقة الاسلام كليني» نيز در كتاب با ارزش «اصول كافي» به اصل توطئه از قول امام باقر ـ عليه السلام ـ اشاره مي كند. (كليني، اصول كافي؛ مجلسي، بحارالانوار، ج2؛ و در كتب ديگر خود در باره اين واقعه احاديثي نقل نموده است كه دلالت بر شهادت آن حضرت دارند)
برخي از اخبار و نقل ها نيز حكايت از آن دارند كه پيامبر گرامي اسلام توسط برخي منافقين در ميان مسلمين مسموم گرديده و به شهادت رسيدند.
در كتاب «فروغ ابديت» نيز بعد از نقل اين واقعه در پاورقي آمده است:
«معروف اين است كه پيامبر در كسالت وفات خود مي فرمود : اين بيماري از آثار غذاي مسمومي است كه آن زن يهودي پس از فتح براي من آورد. زيرا اگرچه پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ اولين لقمه را بيرون انداخت ولي آن زهر خطرناك با آب دهان پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ كمي مخلوط شد و روي دستگاه هاي بدن آن حضرت اثر خود را گذاشت.( سبحاني، جعفر، فروغ ابديت، قم، دفتر تبليغات اسلامي، ج2، ص664)
مرحوم شيخ طوسي در كتاب تهذيب الأحكام مينويسد :
محمد بن عبد الله (صلي الله عليه وآله ) ... در روز دوشنبه 28 صفر سال دهم هجري در حالي از دنيا رفت كه مسموم شده بود .( تهذيب الأحكام - الشيخ الطوسي - ج 6 - ص 2 )
و نيز مرحوم علامه حلي در كتاب المنتهي مينويسد :
اما اين كه چه كسي و در چه زماني آن حضرت را سمّ داده است ، همانند بسيار ديگر از زواياي زندگي آن حضرت براي ما روشن نيست .( منتهى المطلب (ط.ق) - العلامة الحلي - ج 2 - ص 887 )
در نتيجه اين كه از مجموع آنچه بيان شد به اين نتيجه مي رسيم كه وفات پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ طبيعي نبوده است و آن حضرت به وسيله سم به شهادت رسيده اند، اما از آنجايي كه اين سم در دراز مدت كار خود را كرده بود و تا حدودي مرگ را طبيعي نشان داده بود، بيشتر كلمه وفات را به جاي شهادت به كار برده اند ولي حق اين است كه كلمه شهادت در مورد ايشان هم به كار گرفته شود.
ادامه مطلب
اصحاب صفه
پاسخ:«اصحاب صفه» عنوان جمعى از مسلمانان پاكباخته و تهيدستى است كه در صدر اسلام و زمان پيامبر اسلام(ص) در ركاب آن حضرت بودند و چون در مدينه خانه و آشيان و آشنايى نداشتند، در گوشه اى از مسجد، سكويى ساخته شده بود كه در همان جا روزگار مى گذراندند و به عبادت مشغول بودند، هنگام جهاد هم به ميدان رزم مى شتافتند. آنچه پيش رو داريد، ترجمه فشرده اى است از جزوه «اصحاب الصفه» تأليف «ابوتراب الظاهرى» كه در عربستان چاپ شده است. گرچه درباره اين مسلمانان فداكار و حاضر در صحنه، بايد كاوشى عميق تر انجام گيرد تا روحيات و رفتار آنان «اسوه» مسلمانان تهيدست و جانباز قرار گيرد، ليكن فعلاً به همين حد اكتفا مى شود تا به يارى خداى بزرگ در آينده گامهاى بلندترى برداشته شود و در اين زمينه تحقيقات جامع ترى صورت گيرد. (مترجم) در روايت است كه «اصحاب صفه»، گروهى تهيدست بودند.
رسول خدا(ص) به ياران خود فرمود: «هر كس در خانه غذاى دو نفر را داشته باشد، سومى را ببرد و هر كس به اندازه چهار نفر غذا دارد، پنجمى و ششمى را ببرد.» ابوبكر، سه نفر را برد و رسول خدا(ص)، ده نفر را. و به نقل ديگرى آن حضرت فرموده است: «اهل صفه» مهمانان اسلامند، بى خانمان و تنگدستند. هرگاه «صدقه»اى به دست آن حضرت مى رسيد، خود از آن بر نمى داشت و همه را براى آنان مى فرستاد، ولى هرگاه «هديه»اى براى پيامبر مى آوردند، هم خود بر مى داشت و هم براى آنان مى فرستاد. طلحة بن عمرو مى گويد: هرگاه كسى به حضور پيامبر مى رسيد، اگر در مدينه آشنايى داشت، به خانه او مى رفت وگرنه، به جمع اهل صفه مى پيوست. و گفته است: من در ميان اهل صفه بودم، همراه با مردى ديگر، هر روز از سوى پيامبر به اندازه يك «مد» خرما براى ما مى رسيد. «ابورافع» نقل كرده است: چون حضرت فاطمه، حسين را به دنيا آورد، روزى عرضه داشت: يا رسول اللَّه! آيا براى فرزندم عقيقه اى بدهم؟ حضرت فرمود: نه، ولى موى سرش را بتراش و هموزن آن را به بينوايان و مساكين اهل صفه، صدقه بده. برخى گفته اند: هفتاد نفر از اهل صفه بودند كه هيچ يك، ردا نداشتند. روايت است كه حضرت رسول(ص) نزد اصحاب صفه آمد و پرسيد: حالتان چطور است؟ خوبيم يا رسول اللَّه . فرمود : امروز خوبيد، روزى هم خواهد آمد كه براى هر يك از شما ظرفى از غذا بياورند و ظرفى ببرند و آن گونه كه كعبه پوشش دارد، خانه هاى شما هم پرده خواهد داشت. اى پيامبر، آيا ما در حال ديندارى به اينها خواهيم رسيد؟ آرى. پس آن روز، ما خوبيم. صدقه مى دهيم و بنده آزاد مى كنيم. نه، امروز شما بهتريد؛ هرگاه به دنيا برسيد، بر يكديگر حسادت خواهيد داشت و رابطه ها قطع و آميخته به دشمنى خواهد شد. و نيز آورده اند: در كنار مسجد پيامبر، سكويى براى مسلمانان تهيدست ساخته شد. مسلمانان هر چه در توان داشتند، به آنان خير و احسان مى رساندند. پيامبر خدا نيز مى آمد و خطاب به آنان مى فرمود: سلام بر شما اى اهل صفه چطوريد؟ خوبيم، يا رسول اللَّه. امروز، شما بهتر از آن روزيد كه ظرف هاى غذا را براى شما بياورند و ببرند و لباسهاى گوناگون داشته باشيد و خانه هايتان را پرده پوش كنيد. آن روز بهتريم، خداوند به ما عطا مى كند و ما هم شكر مى كينم. نه! امروز بهتر از آن روزيد. ابو نعيم در حُليةالاولياء گفته است: تعداد اصحاب صفه، به اقتضاى شرايط و زمانها متفاوت بوده است. گاهى غريبه هاى بى خانمان كه به آنجا مى آمدند، كم بودند و گاهى تعدادشان فزونى مى گرفت. ولى حال اغلب آنان تنگدستى و فقر بود. آنان فقر را برگزيده بودند. هرگز دو لباس و دو نوع غذا نداشتند... گاهى جمعى از آنان براى نماز، يك لباس داشتند، لباس بعضى تا زانو مى رسيد و برخى بلندتر. «واثلة بن اسقع» گفته است: من خود از اصحاب صفه بودم و هيچ يك از ما لباس كاملى نداشتيم. «سعد بن عباده» گاهى شبها هشتاد نفر از آنان را براى غذاى شام به خانه اش مى برد. به نقل عقبة بن عامر: پيامبر نزد ما آمد، ما در صفه بوديم، فرمود: كدام يك از شما دوست دارد هر روز به «بطحا» و «عقيق» برود و دو ناقه كوهاندار بياورد، بى آنكه گناه يا قطع رحم كرده باشد؟ گفتيم: همه ما اين كار را دوست داريم اى رسول خدا. فرمود: چرا به مسجد نمى رويد تا دو آيه قرآن بخوانيد يا قرآن بياموزيد، كه اين از دوشتر برايتان بهتر است. نويسنده «حليةالاولياء» در پى نقل اين كلام، مى افزايد: از اين حديث چنين برمى آيد كه پيامبر اسلام، با اين سخن مى خواست آنان را از انگيزه هاى دنياگرايى باز دارد و به آنچه برايشان مفيدتر و به حالشان مناسب تر است وا دارد. ابو سعيد خدرى آورده است: ما جمعى از مسلمانان ناتوان اهل صفه بوديم. و مردى بر ما قرآن مى خواند. پيامبر اكرم(ص) نزد ما آمد. افراد اهل صفه، پشت هم پنهان مى شدند، چون بدون لباس كافى بودند و خجالت مى كشيدند. پيامبر با دستش اشاره كرد و همه دايره وار جمع شدند و به دور او حلقه زدند. فرمود: چه مى كرديد؟ مردى از ما قرآن و دعا براى ما مى خواند. به كار خويش ادامه دهيد. سپس فرمود: خدا را شكر كه در ميان امتم كسانى را قرار داده كه مرا دستور فرمود تا همراه آنان صبر و شكيبايى و مقاومت كنيم... بشارت باد فقيران با ايمان را كه روز قيامت پانصد سال پيش از توانگران نجات يافته و در بهشت، متنعم مى شوند و هنوز ثروتمندان گرفتار حسابند. پس از نزول اين آيه پيامبر برخاست و در پى آنان رفت. آنان را در آخر مسجد يافت كه مشغول ذكر خداوند بودند. فرمود: حمد خدايى را كه من نمردم تا آنكه فرمانم داد خويش را به همراه گروهى از امتم صابر سازم. زندگى با شماست، مرگ هم با شماست (يعنى در هر حال با شما و در كنار شما هستم).
نام اصحاب صفه
در كتابهاى تاريخ، نام برخى از اين مسلمانان باايمان و فداكار و تهيدست چنين آمده است:
1 - اوس بن اوس ثقفى، كه در سالهاى آخر، همراه گروهى از «ثقيف» به مدينه آمد.
2 - اسماء بن حارثه اسلمى، كه به اتفاق برادرش هند، خدمتگزار پيامبر بودند و در سال 60 هجرى در بصره درگذشت، در حالى كه هشتاد سال عمر داشت.
3- بلال بن رباح، از مسلمانان پيشتاز و شكنجه شده در راه خدا كه مؤذّن و خزانه دار پيامبر بود و در جنگ بدر هم حضور داشت.
4 - براء بن مالك انصارى كه در جنگ احد و ديگر معركه ها هم حضور داشت و دلير و تكسوار بود. همو بود كه در جنگ مسلمانان با مسيلمه كذاب، پيشنهاد كرد مرا داخل سپر گذاشته و با نيزه ها بلندم كنيد و داخل باغى كه سنگر دفاعى دشمن است بياندازيد. او را از اين طريق به داخل باغ انداختند و او در داخل با آنان جنگيد تا آنكه در را گشود و در اين حادثه بيش از هشتاد زخم برداشت. خالد، يك ماه به مداواى زخمهاى او مشغول بود.
5 - ثوبان، غلام پيامبر كه از وفاداران قانع و عفيف بود. رواياتى هم از رسول خدا(ص) نقل كرده است. روزى پيامبر خدا(ص) فرمود: هر كس يك چيز را از من قبول كند من هم ضامن بهشت او مى شوم. وى گفت: من حاضرم يا رسول اللَّه. پيامبر فرمود: شرط من آن است كه از هيچ كس چيزى طلب نكنى. گفته اند: گاهى كه ثوبان سوار بر مركب خود بود و تازيانه اش به زمين مى افتاد، هرگز از كسى درخواست نمى كرد كه به او بدهد، خودش پائين مى آمد و برمى داشت.
6 - ابوذر غفارى چهارمين نفرى بود كه مسلمان شد. وقتى به مدينه آمد تنها بود و عبادت پيشه و خدمتگزار پيامبر بود. چون فراغت مى يافت، به مسجد مى رفت و به اهل صفه مى پيوست. وى از بهترين ياران رسول اللَّه بود و زبانى حقگو و صريح داشت. در زمان عمر بن خطاب در فتح بيت المقدس هم شركت كرد.
7 - جُعَيل بن سراقه ضمرى، كه مورد عنايت رسول اللَّه بود.
8 - حُذيفه بن يمان، او و پدرش از مهاجرين بودند. اهل شناخت و بصيرت و علم و عبادت بود. پيامبر او را بين هجرت و نصرت مخيّر ساخت. او انتخاب كرد كه بماند و از ياوران پيامبر گردد. از سوى پيامبر، به مأموريتهاى ويژه مى رفت. پيامبر، مخفيانه نام منافقان را به وى گفته بود.
9 - حارثة بن نعمان انصارى، او در جنگ «بدر» هم حضور داشت و در جنگ «حنين» نيز يكى از هشتاد نفرى بود كه فرار نكردند و در يارى و دفاع از پيامبر استقامت نشان دادند. وى در جنگ جمل در بصره هم حضور داشت و در آن، مجروح شد. در آن روزگار، آخر عمر خود را مى گذراند. حارثه از بهترين افراد نيكوكار نسبت به مادرش بود. در دوران پيرى و نابينايى هم به دست خود، به مساكين كمك مى كرد.
10 - حنظلة بن ابى عامر (حنظله غسيل الملائكه) كه در جنگ احد به شهادت رسيد.
11 - حكم بن عُمير ثمالى، كه بعدها ساكن شام شد. حديثهاى حكمت آميزى از رسول خدا(ص) روايت كرده است.
12 - خبّاب بن ارَتّ، كه از مسلمانان نخستين (به قولى، ششمين مسلمان) و از مهاجرين زجر ديده و شكنجه شده صدر اسلام بود. آثار شكنجه آن دوران، تا مدّتها در بدنش باقى بود. از مجاهدانى بود كه در جنگ بدر و ساير جنگها شركت داشت.
13 - ابو ايوب انصارى (برخى او را اهل عقبه دانسته اند، نه اصحاب صفه) نامش «خالد بن يزيد» بود. همان كه خانه اش در آغاز هجرت پيامبر، مدّتى محّل اقامت آن حضرت بود تا آنكه مسجدالنبى ساخته شد. در جنگ بدر نيز حضور داشت. در قسطنطنيّه از دنيا رفت.
14 - دكين بن سعيد مزنى، به روايتى وى همراه چهارصد نفر به حضور پيامبر آمدند. بعدها ساكن كوفه شد.
15 - ابولبابه انصارى (رفاعه) در جنگ بدر حضور داشت.
16 - سلمان فارسى وى از صحابه برجسته رسول اللَّه و از خردمندان روزگار و عابدان بزرگ بود.
17 - سعيد بن عامر جمحى، از مهاجرانى بود كه فقر را برگزيد. در مدينه خانه اى نداشت. از دنيا و كالاى فانى آن خود را آزاد ساخته بود.
18 - ابو سعيد خدرى (نامش سعد بن مالك بود). صبر و عفاف را برگزيد، هر چند مى توانست توانگر باشد و مرّفه.
19 - سالم، غلام ابو حذيفه، كه در يمامه شهيد شد و در آن جنگ، پرچمدار بود و دستش قطع شد. وى از مسلمانان با سابقه بشمار مى رفت.
20 - شداد بن اسيد، كه از مهاجران بود و هنگامى كه نزد رسول خدا آمد، آن حضرت وى را در «صفّه» جاى داد.
21 - صفوان بن بيضاء، از مجاهدان بدر بود و پيامبر او را همراه سريه «عبداللَّه بن جحش» به مأموريت نظامى فرستاد. برخى شهادتش را در جنگ بدر دانسته اند.
22 - صهيب بن سنان. گفته اند او از مسلمانان نخستين بود كه براى اسلام آوردن به حجاز هجرت نمود.
23 - طخفه بن قيس. ساكن مدينه شد و در صفّه هم جان سپرد. او از اصحاب صفه اى بود كه مهمان پيامبر مى شد.
24 - طلحة بن عمرو بصرى. چون در مدينه كسى را نداشت، ساكن صفه شد و از سوى پيامبر به او طعام داده مى شد.
25 - عبداللَّه بن مسعود كه از مسلمانان اوليه و اصحاب قرآن شناس پيامبر بود. وى در روزگار عثمان از دنيا رفت.
26 - عبداللَّه بن ام مكتوم. پس از جنگ بدر به مدينه آمد و ساكن صفه شد.
27 - عبداللَّه بن عمرو بن حرام، كه در جنگ احد به شهادت رسيد.
28 - عقبة بن عامر. همنشين با اهل صفه بود. به مصر رفت و همان جا درگذشت.
29 - عمرو بن عوف. در جنگها شركت داشت. رواياتى هم از رسول خدا(ص) نقل كرده است.
30 - ابوالدرداء. وى از عالمان عابد و صحابه وارسته بود و پيشواى قاريان و قاضى دمشق بود. و از كسانى بود كه آيات قرآن را بر پيامبر بازخوانى مى كرد و در حال حيات پيامبر، از گردآورندگان قرآن بود.
31 - عُكاشه بن مِحصَن اسدى. از بدريان نخستين بود و در جنگهاى گوناگون شركت داشت و در ايّام جنگ با «اهل ردّه» كشته شد.
32 - عرباض بن ساريه. چشمى گريان داشت و اهل جهاد و عبادت بود و در فضيلت او و جمعى ديگر از مسلمانانى كه عاشق جهاد بودند ولى امكانات جنگ را نداشتند وگريه مى كردند، آيه نازل شد.
33 - فضالة بن عُبيد انصارى. رسول خدا(ص) به او و جمعى ديگر از اصحاب صفّه مى فرمود: اگر بدانيد كه نزد خدا چه پاداشى داريد، از اين وضع تهيدستى ناراحت نمى شويد و دوست مى داريد كه تنگدست تر باشيد.
34 - مصعب بن عمير، جوان مهاجرى بود كه به خاطر ايمان، از پدر و مادر جدا شد و به مسلمانان پيوست. پيامبر اسلام پيش از هجرت، او را به عنوان معلّم قرآن به سوى مردم يثرب فرستاد.
35 - مسعود بن ربيع، كه اهل قرائت قرآن بود.
36 - وابصة بن معبد جهنى، وى با فقرا نشست و برخاست مى كرد و مى گفت: اينان برادران من در دوران رسول اللَّه(ص) بودند. و...گروهى ديگر. نام اصحاب صفه بيش از اينهاست؛ براى رعايت اختصار، به همين اندازه اكتفا شد.
ادامه مطلب
ازدواج با زینب بنت جحش
پاسخ: در جواب اين سؤال، به مطالب زير توجه فرماييد:
الف) زيد بن حارثه، برده بود و پيامبر اسلام او را آزاد كرد. وقتي كه آن حضرت مبعوث شد، زيد را به اسلام دعوت كرد و او هم پذيرفت. پس از آن كه زيد مسلمان شد، پدرش نزد ابوطالب آمد و گفت: اي ابوطالب به برادرزاده ات بگو: يا زيد را بفروشد و يا اين كه آزاد كند. ابوطالب اين درخواست را به پيامبر رساند. پيامبر اسلام فرمود: زيد آزاد است، هر كجا مي خواهد برود. زيد بن حارثه به همراه پدرش نرفت و ماندن در خدمت پيامبر را ترجيح داد. پدر زيد از اين كه او پيامبر را انتخاب كرد، ناراحت شد و به مردم گفت: اي مردم! گواه باشيد كه از اين لحظه به بعد، زيد پسر من نيست. رسول خدا وقتي اين عمل را از پدر زيد ديد فرمود: اي مردم! بدانيد كه زيد پسر من است و از آن به بعد زيد را زيد بن محمد مي گفتند . پيامبر او را دوست مي داشت و جزو اهل بيت پيامبر به شمار مي رفت .
ب) در آن زمان رسم اين بود كه اشراف زاده ها و صاحبان مقام، با افرادي كه «برده» و يا «آزاد شده» بودند ازدواج نمي كردند. زينب، دختر عمه پيامبر اسلام(ص) و نوه عبدالمطلب بود. اينگونه دخترها اشراف زاده به حساب مي آمدند و زيد بن حارثه برده آزاد شده و پسر خوانده بود. آداب و رسوم آن زمان اجازه نمي داد كه اينگونه جوانان با هم ازدواج كنند. مأموريت اصلي پيامبر هدايت مردم به راه خدا و شكستن سنت ها و آداب جاهلي آن زمان بود. پيامبر اسلام شخصا به منزل دختر عمه اش رفت و از او براي زيد خواستگاري كرد .(1)
وقتي كه پيامبر مسأله خواستگاري را مطرح كرد، در آغاز زينب و برادرش چنين تصور كردند كه پيامبر براي خودش مي خواهد و هر دو هم راضي شدند ؛ ولي وقتي كه فهميدند براي زيد بن حارثه خواستگاري مي كند قبول نكردند و زينب گفت: من از او برترم (2)
در اين باره آيه آمد و اعلام كرد كه هيچ زن و مرد مؤمني حق ندارد در برابر درخواست پيامبر از خود استقلال نشان بدهد (3)
پس از نزول اين آيه زينب و برادرش عبدالله رضايت دادند و زينب همسر زيد شد و به اين ترتيب، يكي از سنت هاي جاهلي و باطل مردم آن زمان، با اين ازدواج باطل شد و مردم فهميدند كه از نظر اسلامي هيچگونه عيبي نيست در اين كه يك اشراف زاده با يك برده آزاد شده ازدواج كند. اين ازدواج دوام نياورد و به طلاق منجر شد. پيامبر اسلام بارها زيد را از طلاق دادن نهي كرد ولي اين دو نتوانستند با هم زندگي كنند و از هم جدا شدند. اين جدايي براي دختر عمه پيامبر بسيار سنگين بود چون طلاق دهنده او به ظاهر يك برده آزاد شده است نه يك انسان شريف گرچه از نظر معنوي زيد داراي مقامات بلندي بود ولي به صورت ظاهر يك برده آزاد شده است. در قرآن آمده است كه پيامبر به زيد فرمود: «امسك عليك زوجك و اتق الله؛ همسر خود را نگهدار و از خدا بترس»(4)
ج) در زمان پيامبر اسلام ، يكي از اين رسم ها ي بجاي مانده جاهلي اين بود كه هيچ كس حق نداشت با زن پسر خوانده اش ازدواج كند. آنان زن پسر خوانده را مانند زن پسر واقعي مي دانستند. حال پيامبر اسلام(ص) بايد اين رسم را نيز لغو مي كرد. او از سوي خدا مأمور شد كه زينب، دختر عمه اش خويش و همسر طلاق گرفته پسر خوانده اش را به همسري بگيرد تا آن رسم باطل از بين برود. پيامبر هم به دستور خدا زينب را براي خود به همسري گرفت و به اين ترتيب آن رسم هم باطل و لغو شد. قرآن مي گويد: «فَلَمَّا قَضَى زَيْدٌ مِّنْهَا وَطَرًا زَوَّجْنَاكَهَا لِكَيْ لَا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْوَاجِ أَدْعِيَائِهِمْ إِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَرًا : وقتي كه زيد بهره خود از همسرش را برد و طلاق داد ما او را به همسري تو درآورديم تا مؤمنان درباره همسران طلاق داده شده پسر خوانده هايشان در سختي نباشند»(5)
اين آيه نشان مي دهد كه ازدواج پيامبر با زينب به دستور خدا بوده است تا آن رسم باطل جاهلي از بين برود و بفهمند كه انسان مي تواند با همسر طلاق گرفته پسر خوانده اش ازدواج كند و همسر پسر خوانده؛ مانند پسر واقعي نيست. پيامبر اسلام(ص) با اين ازدواج علاوه بر اين كه آن سنت باطل عرب را از بين برد، مشكل زينب را هم حل كرد چون زينب افتخار مي كرد كه به همسري پيامبردر آمده است؛ در حالي كه ديگران رغبتي با ازدواج با او نشان نمي دادند و مي گفتند كه او زن يك برده آزاد شده است و ازدواج انسان هاي شريف با اينگونه طلاق داده شده ها، رسم نبود!
د) از سوي دشمنان اسلام درباره ازدواج پيامبر با زينب مطالب افسانه اي زيادي مطرح شده است و هدف آنان كوبيدن شخصيت پيامبر اسلام است و اگر كسي پيامبر اسلام را بشناسد به باطل بودن آن مطالب پي مي برد. برخي نوشته اند كه پيامبر براي پرسش از احوال زيد به خانه او آمد. همين كه در را باز كرد چشمش به زينب افتاد. پيامبر با ديدن جمال زينب گفت: «سبحان الله خالق النور تبارك الله احسن الخالقين» اين جمله را دليلي بر علاقه قلبي پيامبر به زينب دانسته اند ولي اين روايت، افسانه و ساختگي است و شواهدي، افسانه بودن آن را نشان مي دهد. اولا، زينب دختر عمه پيامبر بود و در محيط خانوادگي، با پيامبر بزرگ شده بود. چنين نبود كه پيامبر زينب را نديده باشد و براي اولين بار در خانه زيد ديده باشد. پيامبر اسلام(ص) خودش زينب را براي زيد خواستگاري كرده بود. نه جمال زينب از پيامبر مخفي بود و نه مشكلي براي ازدواج پيامبر با زينب وجود داشت. اصلا زينب نمي خواست با زيد ازدواج كند و خيلي هم علاقه داشت كه همسر پيامبر شود و حتي آن لحظات اول كه براي زيد خواستگاري مي شد، زينب فكر كرد پيامبر براي خودش خواستگاري مي كند و خيلي هم خوشحال شد ولي بعد فهميد كه براي زيد خواستگاري مي كنند و اول قبول نكرد ولي با آمدن آيه قرآن پذيرفت. پس اين نادرست است كه گفته شود پيامبر از جمال و كمال زينب بي خبر بود. ثانيا، وقتي كه زيد براي طلاق زينب نزد پيامبر آمد و مشورت خواست، پيامبر او را از طلاق منع كرد. اين نشان مي دهد كه آن داستان ساختگي است وگرنه نهي نمي كرد. ثالثا، قرآن به صراحت هدف اين ازدواج را كوبيدن سنت جاهلي معرفي مي كند نه دلباختگي پيامبر به زينب(6)
براي آگاهي بيشتر درباره ازدواج هاي پيامبر ر.ك:
1. همسران رسول خدا، عقيقي بخشايشي ازدواج النبي، دكتر موسي شاهين
2. زنان پيامبر، عماد زاده
3. نگرشي كوتاه به زندگي پيامبر اسلام، مؤسسه در راه حق
4. نساء النبي و اولاده، محمد جواد السعيدي
پي نوشت:
1. سبحاني ، فروغ ابديت، ص 521 .
2. طباطبايي، الميزان، ج 16، ص 326، بحث روايي؛ مكارم، تفسير نمونه، ج 17، ص 316.
3. احزاب، آيه 36.
4. احزاب، آيه 36.
5. احزاب، آيه 37.
6. تفسير نمونه، ج 17، ص 325.
ادامه مطلب
حديث قرطاس
پاسخ: وقتي وفات رسول خدا نزديك شد، در خانه آن حضرت مرداني بودند كه در بين آنان عمر بن خطاب هم حضور داشت . پيامبر فرمود: كاغذي بياوريد تا كتابي بنويسم كه پس از آن هرگز گمراه نشويد. در اين هنگام عمر بن خطاب گفت: مريضي او شدت يافته است ، قرآن نزد ماست و كتاب خدا ما را كافي است. اهل خانه اختلاف كردند. برخي بر قول عمر بن خطاب اصرار ورزيدند و عدهاي خواهان اطاعت از امر پيامبر(ص) بودند. هنگامي كه اختلاف و نزاع زياد شد پيامبر(ص) فرمود: از نزد من برخيزيد و برويد.( طبقات كبري، ابن سعد، ج 2، ص 242 )اين روايت در صحيح بخاري، مسند احمد بن حنبل، صحيح مسلم، طبقات كبري و غير اينها به تفصيل آمده است. در ايجا اين سوال پيش مي آيد كه پيامبر صلي الله عليه و اله وسلم ميخواستند چه بنويسندكه عمربن خطاب مانع شد؟
نووي شارح صحيح مسلم مي گويد : علما اختلاف دارند كه هدف پيامبر از نوشتن نامه چه بود . برخي گفتهاند كه پيامبر مي خواست صراحتا بنويسد كه خليفه بعد از من كي است تا هيچ نزاعي و فتنهاي بعد از پيامبر بر نخيزد .
ابن حجر عسقلاني ، متوفاي 852 مي نويسد :پيامبر اكرم مي خواست اسامي خلفاي بعد از خودش را نام ببرد تا اختلافي بين آنها ايجاد نشود . همين تعبير را عيني در كتاب عمدة القاري ، ج2 ، ص171 آورده است . قسطلاني در ارشاد الساري شرح صحيح بخاري ، ج1 ، ص207 مي گويد : من كتابي بنويسم كه در آن تصريح كرده باشم ائمه بعد از خودم را .
كرماني ، مشهور به شمس الأئمه در شرح صحيح بخاري به نام الكوكب الدراري في شرح صحيح البخاري ، ج2 ، ص172 مي گويد : پيامبر اراده كرد كه اسم خليفه بعد از خودش را بنويسد تا مردم اختلاف و تنازع نكنند .
احمد امين مصري از شخصيتهاي معاصر ، بعد از تحقيق به اين نتيجه رسيده است : پيامبر اكرم مي خواست امام بعداز خودش را معين كند تا راه اختلاف بسته شود. يوم الاسلام ص 41 .
خود عمر بن خطاب در عبارتي كه ابن أبي الحديد در شرح نهج البلاغه ، ج12 ، ص20 آورده ، صراحت دارد كه : پيغمبر اراده كرد كه تصريح كند به اسم ايشان اما من مانع شدم .... با توجه به اين كه رسول خدا در آخرين روزهاي زندگي اش اين خطبه را خواند : ايها الناس اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله وعترتي . اي مردم همانا من باقي گذاشتم در بين شما كتاب خدا و عترتم را. حتي جابر مي گويد كه پيامبر مريض بود و توانائي راه رفتن نداشت ، حضرت علي ع و فضل بن عباس دست پيامبر را گرفتند و آن حضرت به مسجد آمد و حديث ثقلين را فرمود . دوباره برگشت به منزل و قبل از رحلت شان جمعيت زيادي جمع شده بودند ،در آن جا فرمود : من در آينده نزديك پيش خدا خواهم رفت ، آگاه باشيد كه كتاب خدا و اهل بيتم را ميان شما باقي گذاشتم ، سپس دست اميرالمومنين عليه السلام را گرفتند و فرمودند: علي با قرآن است و قران با علي، از هم جدا نميشوند تا كنار حوض كوثر بر من وارد شوند، پس من شما را از انها باز خواست مي كنم: الصواعق المحرقه ، ص124 ، چاپ محمديه مصر و المقتل الحسين ، خوارزمي ، ص164 و تفسير بحر المحيط ، ابو حيان ، ج1 ، ص112
با توجه به اين مطالب روشن ميشود كه پيامبر اكرم در اين نامه(حديث قرطاس) مي خواست همان چيزي را كه قبلاً در حديث ثقلين بيان كرده بودند تاكيد كنند كه : إني تارك فيكم ما إن تمسكتم به لن تضلوا بعدي أحدهما أعظم من الآخر كتاب الله حبل ممدود من السماء إلى الأرض وعترتي أهل بيتي ولن يتفرقا حتى يردا على الحوض فانظروا كيف تخلفوني فيهما صحيح ترمذي ، ج5 ، ص328 ، ح 3874 و تفسير ابن كثير ، ج 4 ، ص113 . مردم من چيزي را در ميان شما مي گذارم كه اگر عمل كنيد ، هر گز گمراه نخواهيد شد .... مشخص است كه مراد رسول اكرم اين بود كه هم توصيه به كتاب كند و هم توصيه به اهل بيت يا حتي نام اهل بيت را هم در اين جا بنويسد . پس اين عبارت عمربن خطاب كه مي گويد : حسبنا كتاب الله ، رد سخن پيامبر بود .
ادامه مطلب
امام زمان بهائیت کیست؟ و چه رابطه ای با امام زمان شیعه دارد؟
این مسئله پرسشی که از سوی بسیاری مطرح میشود، پاسخ در وهله نخست آن است که اعتقاد به امام زمان علیه السلام از اصول عقاید شیعیان است و تمام شیعیان درباره وجود شریف ایشان با استناد به احادیث و تاریخ و برهانهای عقلی باور و یقین دارند. فرقه ضاله بهائیت منشعب از بابیت است و بابیت فرزند یکی از جریانات فکری شیعه بنام شیخیه میباشد. در مسلک شیخیه اصلی وجود دارد، مبنی بر اینکه بایستی در هر عصری یک شیعه کامل که از آن به عنوان رکن رابع یاد میشود وجود داشته باشد که رابطه فیض بین امام و امت باشد. سیدعلی محمد باب که جوانی جاه طلب بوده، مدتی در شهر مقدس کربلا در مکتب سید کاظم رشتی رئیس و اعلم علمای مسلک شیخیه تحصیل نموده و بعد از مرگ استاد ادعای رکنیت و ذکریت و مقام موهوم باب امام زمان علیه السلام نمود. وی در یکی از کتابهایش مینویسد:
"فرض است بر مقام رحمت خداوند عالم که از جانب حجت خود عبدی را با حجت وافیه منتخب و اظهار فرماید تا آنکه سبیل اختلافات را به نقطه وحدت برساند."[1] وی با این جملات ضرورت وجودی باب امام زمان را متذکر شده و در چند صفحه بعد مینویسد: "امر که به اینجا ختم شد از سبیل فضل امام غائبعجّل الله تعالی فرجه الشریف عبدی از عبید خود را از بحبوحه اعجام و اشراف منتخب از برای حفظ دین فرموده و علم توحید و حکمت حقه که اعظم خیرات است به او عطا فرموده... »[2] و در همان کتاب صریحا از امام زمان نام میبرد: ... الحسن بن علی و الحسین... و الحسن بن علی و الحجه القائم محمد بن الحسن صاحب الزمان... [3]
سید باب در این مرحله هنوز در لباس اسلام بوده و پیرو آئین تشیع. پس امام زمان او همان امام زمان شیعیان است مانند هر شیعه معتقد به مقام ائمه، بوده است خود را کوچکتر از مقام ولایت و امامت دانسته و میگوید: به حق خداوندیکه آل الله را بولایت مطلقه ظاهر فرموده، که وجود من و صفات من و کلماتیکه از لسان و قلم من جاری شده و به اذن الله خواهد شد معادل یک حرف از ادعیه اهل عصمت علیهم السلام نخواهد شد. لاجل آنکه ایشان در موارد مشیت الله سکنی دارند و ماسوای ایشان در اثر فعل ایشان مذکورند.[4]
اما طی چهار سال رفته رفته لحن سید محمد علی شیرازی تغییر میکند و خود را امام غایب و همان مهدی موعودعجّل الله تعالی فرجه الشریف میداند. سید باب در نوشته های آخر خود و میرزا حسینعلی نوری در نوشته های اول خود روایات مربوط به حضرت مهدی عجّل الله تعالی فرجه الشریف را با تفسیرها و تاویلات مضحک به خودشان تطبیق میکردند. این بحث تا سالهای آخر عمر میرزا حسینعلی بهاء الله وجود داشته است، اما وقتی ادعای نبوت و الوهیت و خدایی کرد. این عقیده سد راه او قرار گرفته بود، فلذا آنرا منکر شد و این اعتقاد را از مجعولات شیعه عنوان کرد.
عبدالبهاء پسر حسینعلی نوری در مورد امام زمان علیه السلام میگوید:
این قصور از اصل در عالم جسم وجود نداشته است بلکه حضرت امام ثانی عشر در ضمیر غیب بود اما در عالم جسد تحققی نداشت بلکه بعضی از اکابر شیعیان در آن زمان محض محافظه ضعفای ناس چنین مصلحت دانستند که آن شخص موجود در چیز غیب را چنان ذکر نمایند که تصور شود در ضمیر جسم است.[5]
میرزا بها آن قدر نادان است و یا مردم را نادان فرض کرده که در یک کتاب در مورد امام زمان علیه السلام مینویسد: جمیع فرق اثنی عشر نفس موهوم را که اصلا وجود نبوده مع عیال و اطفال موهومه در مدائن موهومه محل معین نمودن و ساجد او بودند.[6] و در صفحات دیگر ضمن تقبیح مذهب شیعه که آنرا حزب میخواند در داشتن عقیده به موجودیت امام زمان علیه السلام میگوید: به تواتر روایاتی نقل نمودند که هر نفسی قائل شود با اینکه موعود متولد میشود، کافر است و از دین خارج. این روایات باعث شد که جمعی را من غیر مقصر و جرم شهید نمودند، تا آنکه نقطه اولی روح ماسویه فداه از فارس از صلب شخصی معلوم متولد شدند و دعوی قائمی نمودند.[7]
باید از جناب بها و پسرش عباس عبدالبها پرسید:
اگر امام زمان علیه السلام موهوم بوده و یا در ضمیر غیب و در عالم جسم و جسد وجود نداشته است. چرا سید باب و میرزا حسینعلی بهاء اسم و رسم آن را در کتابهای خود ذکر میکنند و ادعای مهدویت مینمایند و در آغاز کار خود را مهدی معرفی کرد. بنابراین باید گفت بنیان گذاران بابیت و بهائیت بااستفاده از زمینه و بستر موجود در میان مسلمانان و اعتقادی که آنان به امام زمان علیه السلام داشتند خود را مهدی نامیدند و بعد که مدعی نبوت و خدایی شدند منکر مهدویت شدند، پس امام زمان علیه السلام آنان هیچ ربطی به امام زمان علیه السلام ما شیعیان ندارد.
معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
1. مزدوران استعمار در لباس مذهب، سید ضیا الدین روحانی.
2. تاریخ جامع بهائیت، بهرام افراسیابی.
پی نوشت:
[1] . شیرازی، سید علیمحمد، صحیفه عدلیه، منتشره از سوی بابیه مقیم تهران، بی تا، بیجا، ص 7.
[2] . همان، ص 13.
[3] . همان، ص 27.
[4] . شیرازی، علی محمد، صحیفه عدلیه، ص 10.
[5] . سلیمانی اردکانی، عزیز الله، مصابیح هدایت.
[6] . اقتدارات، مجموعه الواح و نوشته های بهاء الله، مطبعه سنگی، چ1310، ص 244.
[7] . همان، ص 269.
منبع: پرسمان
"فرض است بر مقام رحمت خداوند عالم که از جانب حجت خود عبدی را با حجت وافیه منتخب و اظهار فرماید تا آنکه سبیل اختلافات را به نقطه وحدت برساند."[1] وی با این جملات ضرورت وجودی باب امام زمان را متذکر شده و در چند صفحه بعد می نویسد: "امر که به اینجا ختم شد از سبیل فضل امام غائبعجّل الله تعالی فرجه الشریف عبدی از عبید خود را از بحبوحه اعجام و اشراف منتخب از برای حفظ دین فرموده و علم توحید و حکمت حقه که اعظم خیرات است به او عطا فرموده... »[2] و در همان کتاب صریحا از امام زمان نام می برد: ... الحسن بن علی و الحسین... و الحسن بن علی و الحجه القائم محمد بن الحسن صاحب الزمان... [3]
سید باب در این مرحله هنوز در لباس اسلام بوده و پیرو آئین تشیع. پس امام زمان او همان امام زمان شیعیان است مانند هر شیعه معتقد به مقام ائمه، بوده است خود را کوچکتر از مقام ولایت و امامت دانسته و می گوید: بحق خداوندیکه آل الله را بولایت مطلقه ظاهر فرموده، که وجود من و صفات من و کلماتیکه از لسان و قلم من جاری شده و باذن الله خواهد شد معادل یک حرف از ادعیه اهل عصمت علیهم السلام نخواهد شد. لاجل آنکه ایشان در موارد مشیت الله سکنی دارند و ماسوای ایشان در اثر فعل ایشان مذکورند.[4]
اما طی چهار سال رفته رفته لحن سید محمد علی شیرازی تغییر می کند و خود را امام غایب و همان مهدی موعودعجّل الله تعالی فرجه الشریف می داند. سید باب در نوشته های آخر خود و میرزا حسینعلی نوری در نوشته های اول خود روایات مربوط به حضرت مهدی عجّل الله تعالی فرجه الشریف را با تفسیرها و تاویلات مضحک به خودشان تطبیق می کردند. این بحث تا سال های آخر عمر میرزا حسینعلی بهاء الله وجود داشته است، اما وقتی ادعای نبوت و الوهیت و خدایی کرد. این عقیده سد راه او قرار گرفته بود، فلذا آنرا منکر شد و این اعتقاد را از مجعولات شیعه عنوان کرد.
عبدالبهاء پسر حسینعلی نوری در مورد امام زمان علیه السلام می گوید:
این قصور از اصل در عالم جسم وجود نداشته است بلکه حضرت امام ثانی عشر در ضمیر غیب بود اما در عالم جسد تحققی نداشت بلکه بعضی از اکابر شیعیان در آن زمان محض محافظه ضعفای ناس چنین مصلحت دانستند که آن شخص موجود در چیز غیب را چنان ذکر نمایند که تصور شود در ضمیر جسم است.[5]
میرزا بها آن قدر نادان است و یا مردم را نادان فرض کرده که در یک کتاب در مورد امام زمان علیه السلام می نویسد: جمیع فرق اثنی عشر نفس موهوم را که اصلا وجود نبوده مع عیال و اطفال موهومه در مدائن موهومه محل معین نمودن و ساجد او بودند.[6] و در صفحات دیگر ضمن تقبیح مذهب شیعه که آنرا حزب می خواند در داشتن عقیده به موجودیت امام زمان علیه السلام می گوید: به تواتر روایاتی نقل نمودند که هر نفسی قائل شود با اینکه موعود متولد می شود، کافر است و از دین خارج. این روایات باعث شد که جمعی را من غیر مقصر و جرم شهید نمودند، تا آنکه نقطه اولی روح ماسویه فداه از فارس از صلب شخصی معلوم متولد شدند و دعوی قائمی نمودند.[7]
باید از جناب بها و پسرش عباس عبدالبها پرسید:
اگر امام زمان علیه السلام موهوم بوده و یا در ضمیر غیب و در عالم جسم و جسد وجود نداشته است. چرا سید باب و میرزا حسینعلی بهاء اسم و رسم آن را در کتاب های خود ذکر می کنند و ادعای مهدویت می نمایند و در آغاز کار خود را مهدی معرفی کرد. بنابراین باید گفت بنیان گذاران بابیت و بهائیت بااستفاده از زمینه و بستر موجود در میان مسلمانان و اعتقادی که آنان به امام زمان علیه السلام داشتند خود را مهدی نامیدند و بعد که مدعی نبوت و خدایی شدند منکر مهدویت شدند، پس امام زمان علیه السلام آنان هیچ ربطی به امام زمان علیه السلام ما شیعیان ندارد.
معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
1. مزدوران استعمار در لباس مذهب، سید ضیا الدین روحانی.
2. تاریخ جامع بهائیت، بهرام افراسیابی.
پی نوشت:
[1] . شیرازی، سید علیمحمد، صحیفه عدلیه، منتشره از سوی بابیه مقیم تهران، بی تا، بیجا، ص 7.
[2] . همان، ص 13.
[3] . همان، ص 27.
[4] . شیرازی، علی محمد، صحیفه عدلیه، ص 10.
[5] . سلیمانی اردکانی، عزیز الله، مصابیح هدایت.
[6] . اقتدارات، مجموعه الواح و نوشته های بهاء الله، مطبعه سنگی، چ1310، ص 244.
[7] . همان، ص 269.
منبع: پرسمان
ادامه مطلب
دیدگاه انجیل و مسیحیان درباره موعود چیست؟
نام کتاب مقدّس مسیحیان، انجیل است که به دست چهار نفر جمع آوری شده و به نام نویسندگان آن مشهور گشته است. انجیل کنونی مشتمل بر چهار انجیل متّی، مرقس، لوقا و یوحنا است. اینک، متن برخی از آن بشارت ها را که در انجیل آمده است، می آوریم:
الف: متی
و فوراً بعد از مصیبت آن ایام، آفتاب، تاریک گردد و ماه، نور خود را ندهد و ستارگان از آسمان فرو ریزند و قوت های افلاک، متزلزل گردد. آن گاه علامت پسر انسان در آسمان پدیدار گردد و در آن وقت، جمیع طوایف زمین، سینه زنی کنند و پسر انسان را ببینند که بر ابرهای آسمان، با قوت و جلال عظیمی می آید.(1)
ب: انجیل مرقس
عیسی، خطاب به حواریون گفت: «زنهار کسی شما را گمراه نکند، زیرا که بسیاری به نام من آمده، خواهند گفت که من هستم و بسیاری را گمراه خواهند کرد، امّا چون جنگ ها و اخبار جنگ ها را بشنوید، مضطرب مشوید، زیرا وقوع این حوادث، ضروری است، لیکن انتها، هنوز نیست، زیرا امتی بر امتی و مملکتی بر مملکتی خواهند برخاست و زلزله ها در جای ها، حادث خواهد شد و اغتشاش ها پدید می آید و اینها، ابتدای دردها می باشد، لیکن شما از برای خود احتیاط کنید.
ولی از آن روز و ساعت، غیر از پدر، هیچ کس اطلاع ندارد، نه فرشتگان در آسمان و نه پسر هم.پس بیدار شده و دعا کنید، زیرا نمی دانید آن وقت کی می شود در شام یا نصف شب یا بانگ خروس یا صبح. مبادا ناگهان آمده، شما را خفته یابد.»(2)
ج: انجیل لوقا
و کمرهای خود را ببندید، چراغ های خود را افروخته بدارید. خوشا به حال آن غلامان که آقای ایشان چون آید، ایشان را بیدار یابد. پس شما نیز مستعد باشید، زیرا در ساعتی که گمان نمی برید، پسر انسان می آید.(3)
د. انجیل یوحنا
و بدو قدرت بخشیده است که داوری هم بکند، زیرا پسر انسان است. از این تعجب نکنید، زیرا، ساعتی می آید که در آن، جمع کسانی که در قبورند، آواز او را خواهند شنید و بیرون خواهند آمد.(4)
لازم ذکر است در انجیل و ملحقات آن، هشتاد بار کلمه «پسر انسان» آمده است که فقط سی مورد آن، با حضرت عیسی مسیح قابل تطبیق است امّا پنجاه مورد دیگر، از نجات دهنده ای سخن می گوید که در آخرالزمان و پایان روزگار ظهور خواهد کرد.(5)
پینوشتها:
1. انجیل متی، باب 24.
2. انجیل مرقس، باب 13.
3. انجیل لوقا، باب 12.
4. انجیل یوحنا، باب 5.
5. مستر هاکس آمریکایی، قاموس کتاب مقدّس، به نقل از کتاب ظهور حضرت مهدی(علیه السلام) از دیدگاه اسلام و مذاهب و ملل جهان، نوشته سید اسداللّه هاشمی شهیدی.
منبع: حوزه نت
ادامه مطلب
اساس و بنیان حرکت و نهضت حضرت مهدی(علیه السلام) آیا بر پایه معجزه است؟
اساس و بنیان حرکت و نهضت حضرت مهدی(علیه السلام) آیا بر پایه معجزه است یا روندی عادی و طبیعی مانند انقلابهای دیگر جهان داد؟
نهضت جهانی امام مهدی(عج) را به دو گونه می توان تفسیر کرد، الف: تفسیری اعجازآمیز و مافوق طبیعی ب: تفسیری عادی و در چارچوب نوامیس طبیعت که از سوی خداوند، بر هستی حکم می راند.
بر اساس تفسیر نخست که گاه از آن، با عنوان «نظریه حصولی بودن ظهور» یاد می شود، نهضت امام مهدی (عج) پدیده ای است که با اراده مستقیم الهی و به کمک عوامل غیبی آغاز می شود و به انجام می رسد و اقبال و ادبار مردم و نیز توجه و تلاش یا غفلت و سستی آن ها، هیچ تأثیری در تقدیم یا تأخیر این حادثه بزرگ ندارد. اما طبق دیدگاه دوم که با عنوان «نظریه تحصیلی بودن ظهور» شناخته می شود، حرکت جهانی آن حضرت، روالی عادی و طبیعی دارد و از این رو نیازمند فراهم شدن بسترها و شرایط، توسط توده مردم است. از میان این دو دیدگاه، دیدگاه دوم، به طریق صواب، نزدیک تر است، چرا که دیدگاه نخست، از اشکالات متعددی برخوردار است که در ادامه، پاره ای از آن ها را به اختصار خواهیم گفت:
1. اعتقاد به اعجازآمیز بودن نهضت امام مهدی(ع) اعتقادی بر خلاف اصل و روال طبیعی است. اصولاً در جهان هستی که جهان اسباب و مسببات است، هیچ پدیده عادی ای را نمی توان نشان کرد که بدون اسباب و علل عادی، تحقق یافته باشد، برای نمونه، برای سیر شدن، باید غذا میل کرد و برای سیراب شدن باید آب نوشید. همچنان که برای تحصیل یک گیاه باید دانه اش را کاشت و نهال آن را پرورش داد و آب و نور کافی را برایش فراهم کرد. این توقع که گرسنگی و تشنگی، بدون خوردن غذا و نوشیدن آب، بر طرف شود یا بدون فراهم کردن شرایط رشد یک نهال، آن نهال به بار نشیند، توقع بی جایی است، چرا که به تعبیر امام صادق(ع):
«أبی اللّه ان یجری الاشیاء الا بأسبابها؛(1) خداوند، ابا دارد از این که پدیده ها را جز به واسطه اسباب، تحقق بخشد.»
بر این اساس، طبیعتاً نهضت امام مهدی(عج) نیز مشمول همین قانون خواهد بود و اگر کسی مدعی باشد که این مهم، با دخالت عوامل فوق طبیعی و بدون فراهم شدن بسترهای عادی، شکل خواهد گرفت، باید بر مدعای خود دلیلی قاطع اقامه کند.
2. این دیدگاه با محتوای پاره ای از آیات قرآن کریم نیز ناسازگار است، برای نمونه آیه شریف: «انّ اللّه لایغیّر ما بقومٍ حتّی یغیّروا ما بانفسهم»(2) به روشنی تغییر سرنوشت جوامع را از رهگذر تحوّلاتی می داند که می بایست در درون آن جوامع شکل گیرد. به تعبیر دیگر، سنت الهی بر این است که سرنوشت جوامع، نه با دخالت عوامل غیبی و نامرئی،که بر اساس شایستگی و لیاقت های خود آن ها رقم بخورد. تغییری که در آخر الزمان به دست امام مهدی(عج) در عالم انسانی تحقق خواهد یافت نیز مصداقی از آیه مورد اشاره است؛ از این رو، برای ایجاد چنین تحوّلی که از نظر وسعت و عمق، بی نظیر است، نباید منتظر دخالت عوامل فوق طبیعی نشست، بلکه می بایست در توده مردم، زمینه چنین تحوّلی شکل بگیرد.
3. سومین اشکالی که به دیدگاه نخست وارد است این است که: اگر ما به اعجازی بودن حرکت امام مهدی(عج) معتقد باشیم، برای این سؤال اساسی که چرا غیبت آن حضرت، صدها سال به طول انجامیده است، پاسخی نخواهیم داشت، چون اگر بنا است کار آن بزرگوار، به وسیله اعجاز به سامان برسد، بسیار منطقی است که بپرسیم چرا این اعجاز، صدها سال به تأخیر افتاده است؟! حال که قرار نیست برای ساخته شدن دنیایی سرشار از خوبی ها و تهی از رنج ها و حرمان ها، در مردم تحوّلی به وجود آید و به رشد و بلوغ برسند و این مهم، تنها به یک اشاره خداوند توانا و به امدادهای غیبی، شدنی است، چرا این اشاره خداوندی، قرن ها به تأخیر افتاده است و از همان نخست کارها به سامان نرسید؟!
دیدگاه دوم به سادگی به این سؤال پاسخ می دهد که اگر ظهور، فرایندی است عادی، برای تحققش نیز باید مردم مهیا شوند و شرایط و زمینه های آن را فراهم کنند و چون تاکنون چنین نکرده اند، ظهور نیز به تأخیر افتاده است.
از آنچه گذشت، روشن شد که دیدگاه درست، همان نظریه دوم است؛ البته تذکر این نکته ضروری است که عادی دانستن نهضت امام مهدی(عج) به معنای نفی امدادهای غیبی نیست، چرا که بی گمان، آن حضرت از آغاز تا سرانجام حرکت الهی خود، به وسیله امدادهای ویژه الهی، تأیید و مساعدت خواهند شد و این موضوع، از روایات متعددی به دست می آید.
همچنان که نهضت پیامبر گرامی اسلام(ص) نیز پدیده ای کاملاً عادی و طبیعی به شمار می رود؛ با وجود آن که دست غیبی خداوند، همواره یاریگر بود. در آیه 124 سوره آل عمران، آمده است: «...الن یکفیکم ان یمدّکم ربّکم بثلاثة آلافٍ من الملائکة منزلین؛ آیا این شما را کفایت نمی کند که خدا، سه هزار فرشته به یاری شما فرو فرستد؟»
لزوم تأیید حرکت های الهی، توسط امدادهای غیبی و عوامل فوق طبیعی خود، یکی از قوانین حاکم بر هستی است. خداوند، اراده کرده است افراد یا اجتماعاتی را که با نیاتی زلال در مسیر کمال، گام بر می دارند، در شرائط بحرانی با نیروهای پیدا و پنهان خود یاری کند، از این رو نمی توان به استناد احادیثی که از تأیید شدن امام مهدی به وسیله فرشتگان و سایر نیروهای فوق طبیعی سخن می گویند، غیر عادی و معجزه آسا بودن نهضت آن حضرت را برداشت کرد؛ چرا که این احادیث، ناظر به موارد خاصی و جزئی اند. تفاوت، بسیار است میان این که نهضت امام مهدی(عج) را از اساس معجزه گر تفسیر کنیم یا این که معتقد باشیم جریان انقلاب جهانی آن حضرت از روال عادی و طبیعی برخوردار است و امدادهای غیبی در موارد خاص، آن را تأیید می کنند.
پینوشتها:
1. شیخ کلینی، کافی، ج 1، ص 183.
2. سوره رعد، آیه 11.
منبع: حوزه نت
ادامه مطلب
آیا می توان گفت مهمترین شرط دست یافتنی ظهور برای عموم آمادگی و اقبال عمومی امت می باشد؟
در رابطه با بحث «ظهور» توجه به نکات زیر ضروری است تا نظر دین در این رابطه به دست آید:
ناسوت فروترین مرتبه در سیر نزول است و با توجه به آن که ظهور حق تعالی است عمر آن ازلی و ابدی است و چنین نیست که ناسوت در دوره ای فنا پذیرد . این آدمیان هستند که با تولد به این جهان می آیند و با مرگ از آن می روند. با توجه به ابدی بودن ناسوت، حضرات چهارده معصوم علیهم السلام برترین آفریده های حق تعالی هستند که تنها حضرت حجت آخرین ذخیره ی حق تعالی زنده است. بررسی روایات ظهور حکایت از اقتدار و توان فوق عادی و ماورایی انسان های عادی عصر ظهور دارد . بشر امروز با آن که در فناوری و تکنولوژی رشد داشته است نسبت به بشر عصر ظهور هزاران سال قبل عقب است این گفته با لحاظ شتاب فزاینده تولیدات علمی گفته می شود. بررسی روایات و نیز ادعیه مربوط به عصر ظهور نشان می دهد ظهور تا صدها سال آینده واقع نمی شود بنابراین آمادگی و اقبال عمومی باید برای شکوفایی ولایت در باطن آدمی باشد که زمینه را تا صدها سال دیگر برای ظهور فراهم می آورد. جهاد فرهنگی باید بر شناخت اهل ولایت در فضایل مناقب اهلبیت و علوم و اسرار و حقایق آنان متمرکز شود و مقام خلق نوری و مراتب نورانیت و ولایت اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام و توحید حق محور فعالیت های فرهنگی باشد که روایت نورانیت نمونه ای از آن است.
با توجه به این نکته است که می توان دریافت چرا روایات بر خودسازی توصیه دارد و فعالیت های اجتماعی را در پرتو آن خواستار است.
منبع: پایگاه حضرت آیت الله العظمی نکونام (دامت برکاته)
ادامه مطلب
وضعیت سیاسی ـ اجتماعی هنگام ولادت امام زمان علیه السلام چگونه بوده است؟
سال ولادت امام زمان (عج) بنابر نقل اکثر مورخین معتبر و محدثین شیعه و غیر شیعه نیمه شعبان سال 255 (هـ . ق) می باشد.[1]در آن روزگار سامرا پایتخت حکومت عباسی بود و امام حسن عسکری ـ علیه السّلام ـ تحت نظارت و مراقبت شدید قرار داشت. امام ـ علیه السّلام ـ در این موقعیت علاوه بر آنکه مسئولیت عام امامت و رهبری جامعه اسلامی به ویژه شیعیان را بر عهده داشت وظیفه سنگین و مهم تر دیگری را نیز عهده دار بود و آن زمینه سازی و مهیا ساختن جامعه اسلامی برای تولد جانشین پس از خود یعنی فرزندش حضرت مهدی ـ علیه السّلام ـ بود البته این امر خطیر باید به صورتی انجام می پذیرفت که نه تنها حکومت عباسی از آن مطلع نشود بلکه دیگران نیز ولو از بستگان امام باشند نباید از آن آگاه گردند چه اینکه اطلاع یافتن از ولادت مساوی یا به خطر افتادن جان امام مهدی ـ علیه السّلام ـ بود. این همه در حالی بود که حکومت از بشارت به تولد چنین فرزندی از امام عسکری ـ علیه السّلام ـ از سالیان قبل اطلاع یافته بود لذا تمام حرکات و سکنات امام عسکری ـ علیه السّلام ـ و خانواده و اطرافیان او را زیر نظر داشت به همین جهت گام اصلی را در این جهت برداشت و ابتداءَ امام ـ علیه السّلام ـ را به زندان و محاصره افکند و سپس با جاسوسان بسیاری بیت و خانواده امام را کنترل می کرد.
به هر حال امام مهدی ـ علیه السّلام ـ در روزگاری پا به عرصه وجود نهاد که وضعیت سیاسی و اجتماعی بسیار تاریک بود و ترس و بیم سایه گستر بود ظلم و جور همه جا را فرا گرفته آشوب ها فراگیر بوده و شورش های داخلی همه جا به چشم می خورد و تمام این ها را می توان ناشی از علت های زیر دانست:
الف. تسلط ترک ها بر اوضاع حکومت و خود سری آن ها در تمام شئوون سیاسی حکومت در حالی که هیچ آگاهی از سیاست و اداره مملکت نداشتند[2]
ب. نادانی و بی خبری سلاطین عباسی و فرو رفتن آن ها در شهوت رانی ها ولخرجی ها و بی اعتنایی به تمام شؤون زندگی رعیت.[3] به عنوان نمونه در تاریخ آمده است هزینه مخارج جشن ختنه کنان عبدالله معتز پسر متوکل بالغ بر هشتاد و شش میلیون درهم شده بود و یا متوکل در هنگامی که قصر «جعفری» خود را تمام کرد مطربان و دلقکان را فراخواند و پس از انجام کارشان به آن ها دو میلیون درهم داد.[4]
برخی از آثار وضعیت یاد شده عبارتنداز:
1.شکنجه علویان به بدترین وضع جسمی[5] و به تنگنا قرار دادن در مسائل مالی و اقتصادی مثلاً در تاریخ این دوره آمده است که حاکمان عباسی از جمله متوکل به ساکنین حجاز دستور داد تا هیچ گونه ارتباطی با علویان بر قرار نسازند و آن ها را از نظر مالی حمایت نکنند و از حداقل احتیاجات محروم بمانند.[6]
2. ظلم و جور وزراء[7].
3. نهضت های داخلی[8]
4. نهضت زنگیان[9].
5. خشونت در جمع آوری مالیات و سوء استفاده عباسیان از اموال دولتی در سال 254 (هـ . ق) شورش جدّی در جنوب عراق صورت گرفت که مدت چهارده سال خطری برای دستگاه خلافت به شمار می رفت این شورش نتیجه دشواری های اجتماعی خاصی بود که تا آن زمان به آن ها توجه نشده بود رهبر این شورش را فردی به نام علی که مدعی بود از اخلاف علی ـ علیه السّلام ـ است بر عهده داشت و مشکلات فراوانی را به وجود آورد افرادی که در این شورش دست داشته گروه زیادی از بردگان سیاه بومی آفریقا بودند که در جنوب عراق به کشاورزی اشتغال داشتند و چون در اوضاع و احوال بسیار بدی می زیستند دست به شورشی زدند و این قیام به قیام صاحب زنج شهرت یافت.[10]
علاوه بر این قبیل آشوب ها که حاکی از ستمگری و ظلم حاکمان عباسی بود فساد دستگاه حکومت نیز وضعیتی را برای جامعه اسلامی به وجود آورده بود که قابل تحمل نبود. جرجی زیدان با بررسی اوضاع این دوران درباره فساد عباسیان می نویسد: «فساد دستگاه عباسیان را فرا گرفته بود وزیران و سرداران برای کسب نفوذ و قدرت و مال با هم مبارزه داشتند و در عین حال از هر راهی که می توانستند پول به دست می آرودند و ذخیره روز مبادا می کردند.»[11]
امام حسن عسکری ـ علیه السّلام ـ نیز اوضاع خطیر سیاسی ـ اجتماعی حاکم در این عصر را در قالب دعا ترسیم کرده که خلاصه آن چنین است:
1. گسترش فتنه های وحشتناک میان مسلمانان.
2. خواری و پستی آنان.
3. فرمانروایی جنایت کاران و فرومایه گان، که نتایج و آثار این سیاست را در بارزترین نمونه های آن در امور زیر می توان دید:
الف. تعطیلی احکام خداوند.
ب. تبدیل بیت المال به اموال شخصی حکام و کارگزاران.
ج.صرف بیت المال در راه های باطل.
د.واگذاری مناصب دولتی به اصل ذمّه.
هـ. ولایت فاسقان و فاجران بر مردم مسلمان.[12]
به هر حال امام مهدی ـ علیه السّلام ـ در شرائط و موقعیتی به دنیا آمد که حکومت عباسی با تمام قدرت و توان بر منصب زمامداری مسلمانان تکیه زده و علاوه بر سلطه بر اوضاع سیاسی نظامی و اجتماعی بر امور اقتصادی نیز چنگ انداخته بود و تمام این امور با سیاست گذاری عباسیان و وابستگان ایشان اداره می شد حال با توجه به چنین موقعیتی حضرت مهدی ـ علیه السّلام ـ در چنین خانواده ای به وجود می آید و به خواست خداوند متعال از گزند دشمنان و حوادث در امان می ماند تا روزی که به اذن خداوند ظهور نماید و ریشة ظلم و فساد و تباهی را از بیخ و بن بر کند انشاء الله.
پی نوشتها:
[1] . شیخ مفید، الارشاد، قم، آل البیت، 1413ق، ج 2، ص 339؛ محمد بن یعقوب کلینی، کافی، بیروت، دارالاضواء، 1405ق. ج 1، ص 514.
[2] . ر.ک: مسعودی، مرو ج الذهب، بیروت، دارالمعرفه، 1403ق، ج 4، ص 145؛ باقر، شریف قرشی، زندگانی امام حسن عسکری، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ اول، 1371، ص 288.
[3] . جاحظ، البیان و التبیین، ج 3، ص 370 ـ 371.
[4] . ر.ک: پور سید آقایی، مسعود و همکاران، تاریخ عصر غیبت، قم، انتشارات حضور، چاپ دوم، 1383، ص89ـ91 به نقل از: العصر العباسی الثانی، دکتر شوقی ضعیف، ص 67 ـ 69.
[5] . مسعودی، همان، ج 4، ص 180، ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص 395.
[6] . جمعی از نویسندگان، تاریخ عصر غیبت، قم، انتشارات حضور، چاپ دوم، 1383، ص 133.
[7] . ر.ک، شریف قرشی، باقر، تحلیلی از زندگانی امام حسن عسکری(ع)، مشهد، آستان قدس رضوی، 1371، ص 258.
[8] . ابن اثیر، الکامل، بیروت، دارصادر، 1385، ج 5، ص 314 ـ 316.
[9] . جمعی از نویسندگان، تاریخ اسلام، ترجمه احمد آرام، تهران، انتشارات امیر کبیر، 1381، ص 87.
[10] . ر.ک: تاریخ اسلام، ص 187 ـ 188، الکامل، ج 7، ص 205 به بعد.
[11] . تاریخ التمدن الاسلامی، بیروت، دار مکتبة الحیاة، ج 4، ص 461.
[12] . سید ابن طاووس، مجمع الدعوات، قم،منشورات دارالذخائه، چاپ اول، 1411 هـ، ص 63 ـ 67.
منبع: اندیشه قم
ادامه مطلب
طریق کسب معرفت به حضرت مهدی علیه السلام چیست؟
برای کسب معرفت به امام زمان علیه السلام از راههای زیر می توان بهره برد که هر یک دیگری را کامل می کند:
الف. راه عقل:
اگر انسان کمی اندیشه کند درمی یابد برای رسیدن به سعادت و نیل به هدف از خلقت خود، نیاز به راهنمایی از طرف خداوند دارد. پس باید از طرف خداوند افرادی برای رساندن پیام خداوند(نبوت و رسالت) انتخاب شوند. از این رو، عقل در مییابد نیاز به وحی و بعثت انبیاء دارد.
انسان علاوه بر آن که نیاز به وحی و ابلاغ آن به وسیله انبیاء دارد همچنین به تعلیم و تبیین آن توسط آنها نیز نیازمند است، زیرا از یک طرف، وحی های الهی در بسیاری از موارد حالت کلی دارد و از طرف دیگر عقل بشر محدود بوده و توانایی درک درست و کامل وحیها را ندارد. بر این اساس، انسان نیازمند فرمایشات و توضیحات انبیاء می باشد.
گفتنی است انسان علاوه بر جسم، دارای روح است که شخصیت اصلی او را تشکیل می دهد. روح نیز همچون جسم دارای نیازمندی ها بوده و گرفتار آفت ها و بیماری ها می شود.
روح اگر بخواهد رشد و تعالی پیدا کند باید تحت تربیت قرار گرفته و تزکیه شود، نیازهای معنوی او تامین شود، آفت هایی که به آن دچار شده و یا ممکن است دچار شود شناسایی شده و با آن مبارزه شود. این مهم(رفع نیازها و مبارزه با آفت ها) فقط در سایه تربیت یک مربی پاک امکان دارد. از این رو خداوند تزکیه و طهارت نفوس را وظیفه انبیاء شمرده است و در قرآن می فرماید:
" لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ"(آل عمران،164).
با بعثت آخرین پیامبر و رسول خدا حضرت محمد صلّی الله علیه و آله پیام هایی که باید از طرف خداوند نازل می شد فرستاده شد و در اختیار انسان قرار گرفت که همان قرآن کریم بود. و تا زمانی که پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله در میان مردم بود به مقدار استعدادها و توانایی های مردم آن زمان دین را برایشان تبیین کرد و به تزکیه نفوس پرداخت. البته تبیین دین پیامبر بر اساس علوم الهی بود که پیامبر در اختیار داشت و به جهت داشتن عصمتی که داشت ارشاد و تزکیه مردم را انجام می داد.
عقل می گوید: بعد از رحلت پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله نیز باید فردی مانند او (عالم به علم الهی و معصوم از هر خطا) باشد تا وظیفه تبیین دین و تزکیه مردم را به عهده بگیرد. پس باید در هر زمان انسان عالم و معصومی همچون پیامبر باشد تا انسان به واسطه هدایت ها و ارشادات او راه کمال را بپیمایند. اما این که چنین فرد چه کسی می تواند باشد باید از پیامبر پرسید، زیرا ما توانایی شناخت انسان عالم معصوم را نداریم. پس راه نقل(استفاده از گفتار) را باید مورد بررسی قرار دهیم.
ب. راه نقل:
در احادیثی که از پیامبراکرم صلّی الله علیه و آله (و همچنین از پیشوایان معصوم) به ما رسیده است علاوه بر تاکید بر نیاز انسان به عالم معصوم، افرادی که بعد از پیامبر عهده دار خلافت و جانشینی پیامبر عهدهدار خلافت و جانشینی پیامبر هستند معرفی شده اند، از جمله در حدیث معروف ثقلین پیامبراکرم صلّی الله علیه و آله فرمودند: من دو شیء گرانبها در میان شما می گذارم یکی کتاب خدا و دیگری اهل بیتم، اگر به این دو تمسک کنید(و از آنها پیروی کنید) هرگز گمراه نمی شوید، این دو هرگز از هم جدا نمی شوند تا در حوض(کوثر در قیامت) بر من وارد شوند.
طبق این حدیث باید همیشه یک نفر از اهل بیت علیهم السلام که عالم کامل و معصوم است در کنار قرآن باشد(چون قرآن دریای علم بوده و از هر خط دور است).
و در حدیث معروف دیگر پیامبراکرم صلّی الله علیه و آله فرمودند: خلفا و جانشینان من دوازده نفرند.
طبق این حدیث آن اهل بیت علیهم السلام که در کنار قرآن هستند دوازده نفر خواهند بود.
و در احادیث متعدد دیگر خداوند نام این دوازده نفر را ذکر کرده است. به عنوان نمونه، وقتی آیه " أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ" نازل شد، از پیامبر در مورد اولی الامر سؤال شد که که آنان چه کسانی هستند؟ پیامبراکرم صلّی الله علیه و آله آنان را معرفی کرد که اول آنها علی بن ابیطالب است و سپس نام باقی امامان را تا امام مهدی علیه السلام فرمود.
پس ما به کمک عقل و نقل فهمیدیم که امام زمان علیه السلام که در کنار قرآن قرار دارد و عالم به علم الهی و معصوم است همان امام مهدی علیه السلام است.
البته ما باید با تفکر بیشتر و با استفاده از روایات، ادعیه و زیارات معرفت خود را نسبت به امام و مقام او بیشتر و عمیق تر کنیم.
گفتنی است اگر انسان سعی کند ایمان را در خود تقویت کند و به وظایف دینی عمل کند، خداوند عنایت بیشتری به او کرده و او را در شناخت بهتر و کاملتر امام کمک می کند.
از راههای مختلف می توان فهمید که انسان چه مقدار از معرفت به امام را پیدا کرده است از جمله:
ـ چه مقدار به او محبت دارد و به یاد اوست؛
ـ در مقابل شبهات تا چه اندازه خود را می تواند حفظ کند و عقیده صحیح خود را از دست ندهد.
ـ به وظایف دینی چه مقدار توجه دارد و به آنها عمل می کند.
هر اندازه که محبت و یاد امام بیشتر باشد و توجه به وظایف دینی دقیق تر و کامل تر باشد و انسان در برابر شبهات مقاوم تر باشد به همان اندازه معرفت پیدا کرده است.
منبع: پرسمان
ادامه مطلب