دیگر نمی گویم بیــــــا…
دیگر نمی گویم بیــــــا…
هر جا نبودنت را درک کرده ام! جایی نبوده مگر ردی از
گناه من راه بودن تــــو را مسدودکرده…
می گویند: هزار و صد هفتاد و نه سال است که مردی در انتظار
۳۱۳ مرد است…ما را ببخش که، آنقدر مرد نشدیم
که نامردی عالم را برداشته…
هنوز هم فقط زبان هایمان میچرخد که بیا …
و دل هایمان همچون کوفیان با تـــــــو نیست…
خط به خط این مثنوی هزار ساله را هزاران نامرد چون من برایت سروده اند…
و هنوز تو ۳۱۳ یار
۳۱۳ جوانمرد را از میانمان نیافتی برای همراهی …
هنوز هم تنهاترین تنهایی، میان تن ها…
پس حالا که مرد نیستیم،همان به که دم از درد نزنیم…
ادامه مطلب
دليل اينكه عيد بزرگ غدير رو ميگن عيد سادات هست چيه؟
پاسخ: پيش از پاسخ به سوال شما توجه به يك مطلب ضروري است و آن اينكه احترام و اكرام سادات از بني هاشم مطابق آيات و روايات معتبر اسلامي بر هر مسلماني واجب مي باشد.
با بررسي آيات قرآن تمامي پيامبران كه در زمينه اجر و مزد رسالت و زحمات در اين راه را سخن گفته اند اين تعبير را دارند كه ما از هيچ كس اجر و مزدي نمي طلبيم بلكه اجر ما تنها بر خداوند بزرگ است, (سوره ي شعراء, آيات : 109, 127, 145, 164 و 180 - سوره هود آيات 29 و 51 و ... ), ولي درباره ي پيامبر اكرم در قرآن آمده است : بگو از شما اجري نمي طلبيم مگر رعايت و محبت كردن شما نسبت به خويشان و اقربايم را. (سوره سبا, آيه 47). كه پيامبر اكرم بدستور خود خداوند اجر و مزد رسالتش را دوستي و احترام و محبت به خويشان و ذريه اش قرار داده است و از آنجايي كه براي پيامبر (ص) تنها از فرزندش فاطمه زهرا سلام الله عليها نسلي مانده است و سادات تنها از وي باقي مانده و تنها خويشان و اقرباي پيامبر آنان مي باشند لذا بايد آنان مورد احترام قرار دهيم.
با توجه به اين مطلب حال به جواب سوال شما پي خواهيم برد و آن اينكه روز عيد غدير خم روز منصوب شدن حضرت اميرالمومنين به جانشيني سرور عالميان حضرت محمد مصطفي(ص)مي باشد.خداوند در اين روز به وسيله تعيين امام علي (ع)به عنوان خليفه پيامبر خاتم دين خود را كامل كرد.و از آنجا كه اميرالمومنين سرسلسه تمام سادات ميباشندو تمام سادات فرزندان امام علي (ع)به حساب مي آيند،نصب امام علي(ع)را به عنوان خليفه،به سادات تبريك مي گويند و اين عيد را عيد سادات مي نامندبه عبارت ديگر سادات، جزو خانواده پيامبر و از نسل پاك او به شمار مي روند. همان گونه كه اهل بيت پيامبر جايگاه والايي نزد پروردگار دارند، مقام و شأن فرزندان آنان نيز در نگاه مردم با احترام و تكريم همراه است. بزرگداشت و احترام سادات از سوي مردم در همه زمان ها صورت مي گيرد، ولي اين امر در روز غدير كه زمان به ولايت و امامت رسيدن حضرت علي عليه السلام است، به فرهنگ خاصي در ميان مردم تبديل شده است. آنان با رفتن به خانه سادات و تبريك گفتن چنين روزي، احترام و اكرام خود را به ايشان آشكار مي سازند.
ادامه مطلب
انگيزهاي مخالفت خوارج با امام علي (ع)
مقدمه: خوارج و عوامل پيدايي آنها
از دل جنگ صفّين, دسته اي برآمدند كه در تاريخ به خوارج يا حروريّه شهرت يافتند. اينان پس از جريان حكميّت سربرآوردند و در اعتراض به امام علي(ع) گفتند:
(حكّمت الرجال في دين الله والله تعالي يقول, ان الحكم الا للّه.)58
تو در دين خدا مردان را داور نهادي, درحالي كه خداوند مي گويد: تنها حكم از آن خداست.
جمع ناسازگاران, خرده گيران و فتنه انگيزان افزون شد و در ميان مسلمانان تفرقه و فتنه افكندند و چيزي نگذشت كه پرچم مخالفت برافراشتند و به هنگام بازگشت از صفّين در حروراء ماندند و به خون ريزي و راهزني پرداختند. هر چند امام(ع) با آنان به گفت وگو نشست و حق را برايشان بيان كرد, و عده زيادي را بازگرداند و به سوي خود كشيد; امّا گروهي ديگر ثابت قدم به نهروان رفتند و عبداللّه بن خبّاب بن ارتّ را كشتند. بدين سبب گفته اند:
(آنان نظر عبداللّه را درباره امام علي(ع) پرسيدند, او گفت: علي اميرالمؤمنين و امام المسلمين است. از اين پاسخ به خشم آمده, او و همسرش را, كه باردار بود, به قتل رساندند. همچنين در طول راه به هر كسي بر مي خوردند, رأي او را درباره حكميّت سؤال مي كردند, اگر با آنها موافق نبود, او را مي كشتند.)59
بدين سبب امام به سوي آنان لشكر كشيد. بيشترشان از جمله ذوالثديه كه رهبري آنان را به عهده داشت, كشته شدند (در سال 38).60
پيامبر(ص) ظهور خوارج را از پيش بيان كرده بود:
(يخرج في آخر الزمان, قوم من امّتي احداث الاسنان, سفهاء الاحلام, يقولون من قول خير البريّه. يقرءون القرآن, لايجاوز حناجرهم يمرقون من الدين كما يمرق السهم من الرّميه….)61
دسته اي به روش گفتار انسانهاي نيك سخن مي گويند و قرآن مي خوانند امّا از حنجره هاي آنان در نمي گذرد, از دين خارج مي شوند, چنانكه تير از كمان بيرون مي رود.
درروايتي ديگر از پيامبر(ص) در اشاره به ذوالثديه آمده است:
(وي را ياراني است كه هر يك از شما, نماز و روزه اش را در مقابل آنان كوچك مي شمارد, و اينان چون تير از كمان, از دين بيرون مي روند و رهبرشان مردي است كه يكي از دو سينه اش, چون پستان زنان برآمده است.)62
خوارج, افرادي به ظاهر دين دار و قرآن دان, متعصب و خشك بودند. به همين جهت وقتي امام, عبدالله بن عباس را براي مجادله با آنان مي فرستد, سفارش مي كند كه با آنان به قرآن تمسك نكند چون قرآن به معاني و وجوه گوناگوني درخور حمل است و هر چه گفته شود, چيزي خواهند گفت. پس بايد با آنان به سنت احتجاج شود, تا راه گريزي نيابند.
(لاتخاصمهم بالقرآن, فان القرآن حمّال ذو وجوه, تقولون ويقولون ولكن حاججهم بالسنّة فانّهم لن يجدوا عنها محيصاً.)63
به قرآن بر آنان حجت مياور, كه قرآن تاب معنيهاي گونه گون دارد. تو چيزي از آيه اي مي گويي, و خصم تو, چيزي از آيه ديگر. ليكن به سنت با آنان گفت وگو كن كه ايشان را راهي نبود, جز پذيرفتن آن.
اشكالهاي خوارج به علي(ع):
1. چرا امام برخلاف قرآن! به داوري انسانها تن داد, در حالي كه صريح آيه قرآن64, به نفي آن نظر دارد.
امام(ع) در پاسخ به آنان دو پاسخ مي گويد, نقضي و حلّي:
الف. آنچه شما از آيه برداشت كرده ايد, خلاف مقصود قرآن است. كلامي كه بدان استناد مي جوييد, حق است, امّا اراده اي كه از آن داريد, خطا و باطل است. آري حكمي جز حكم خداوند نيست و كسي اين سخن را انكار نمي كند, ولي آنچه خوارج مي گويند, آن است كه امارتي جز براي خدا نيست. امام در ادامه مي گويد:
(وانّه لابدّ للنّاس من امير برٍّ او فاجر, يعمل في امرته المؤمن ويستمتع فيها الكافر.)65
جايي كه مردم را حاكمي بايد, نيكوكردار, يا تبه كار, تا درحكومت او مرد با ايمان, كار خويش كند و كافر, بهره خود برد.
بنابراين, مراد آيه, غير چيزي است كه خوارج آن را اراده كرده اند.
ب. اين كه پذيرش حكميّت به اصرار خود شما بود.
(فانّا نذير لكم ان تصبحوا صرعي باثناء هذا النّهر, وباهضام هذا الغائط, علي غير بيّنة من ربّكم ولا سلطان مبين معكم. قد طوّحت بكم الدّار واحتبلكم المقدار وقد كنت نهيتكم عن هذه الحكومة فابيتم علي اباء المخالفين المنابذين, حتّي صرفت رأيي الي هواكم وانتم معاشر اخفّاء الهام, سفهاء الاحلام ولم آت لااباكم, بجرا ولا اردت لكم ضرّاً.)66
شما را از آن مي ترسانم كه كُشته در كرانه اين رود, افتاده باشيد, و در پست و بلنديهاي اين مغاك افكنده. نه برهاني روشن از پروردگار داشته باشيد, و نه حجتي آشكار, آواره خانه و ديار, و به دام قضاگرفتار.
شما را از كار حَكَميّت, بازداشتم, و سرباز زديد. با من در افتاديد و مخالفت ورزيديد. چندان كه رأي خود را در كار هواي شما كردم. شما اي سبكسران, اي بي خردان نادان, اي ناكسان! من نه بلايي براي شما آوردم و نه زياني برايتان خواستم.
امام در اين پاسخ خشم آلود و اندوهگينانه, نشان مي دهد كه آنچه رخ داد, بيش تر خواسته خود آنان بود, نه تصميم گيري شخصي تا سزاوار بازخواست و تندي باشد. هر چند هيچ يك از اين دو پاسخ در خوارج كارگر نيفتاد.
2. اشكال ديگر خوارج. امام, تن در دادن ايشان به حذف لقب اميرالمؤمنين! با اين توضيح كه چون زمان نگارش پيمان رسيده بود, دو طرف از مقدم داشتن نام علي يا ناميدن او به اميرالمؤمنين, به نزاع برخاستند و سرانجام, با ميانجي گري خود امام, قضيه پايان يافت.67 خوارج در بهانه هاي خويش, اين نكته را گنجاندند كه چرا آن حضرت به حذف لقب خويش رضايت داد؟ امام در پاسخ به آنها, به عمل پيامبر(ص) در حديبيّه اشاره كرد كه آن حضرت در اعتراض نماينده قريش, فرمود: تا نام و پدرش را بي هيچ لقب بنگارند, بدين گونه, امام پيروي خويش را نشان داد.68
3. اشكال مهم ديگري كه بر حضرت وارد ساختند, آن بود كه چرا با پذيرش حكميّت وصايت خويش را انكار كرده است. يعني اگر وصي بود, نمي بايست با تن دادن به داوري, وصيت را تباه سازد! امام, به اين نكته نيز پاسخ گفت و به آنان فهماند كه اگر دست از وصايت و همراهي او بردارند, خود مرتكب خطا و گناه شد ه اند, نه علي(ع).69
4. بلاذري از اشكال چهارمي, سخن به ميان مي آورد وي مي گويد: خوارج از عمل امام پس از پيروزي بر ناكثين (جمل) نيز پرسش داشتند كه چرا آن حضرت غنايم آنان را تقسيم نكرد؟ اگر اهل جمل, مسلمان بودند; چرا با آنان جنگيد و اگر جنگيدن با آنان روا بود, چرا گرفتن اموالشان حلال نبود؟70
با اين بهانه ها, حركت و شورش غيرانساني خود را موجه نشان مي دادند كه امام(ع) به ناچار به سركوبي آنان پرداخت, هر چند به ديگران سفارش كرد كه پس از او, خوارج را نكشند, چرا كه آنان دچار گمراهي در شناخت حق اند.71
اما در پاسخ به سوال شما و پس از مقدمه فوق بايد گفت:
انگيزه هاي خوارج در دشمني با علي(ع)
ستيزه جويي خوارج از آنچه بيان شد به دست مي آيد. شايد بتوان مهم ترين انگيزه آنان را از سخنان خود آنان و بويژه از استدلال ابن ملجم مرادي براي انگيختن شبيب بن بجره به قتل امام(ع) جست وجو كرد.
1. سطحي نگري و جهل به ژرفاي دين: خوارج را در تاريخ, انسانهايي اهل دين و ديانت شناسانده اند, امّا دينداراني كه بينش لازم را نداشتند. همين امر آنان را به دشمني با علي(ع) كشاند, آگاهي و شناخت ژرف و ناكران پيداي او از دين و قرآن, زبانزد همگان بود. امام(ع) وقتي فردي خارجي را در عبادت مي بيند, مي فرمايد:
(نوم علي يقين خير من صلاة في شك.)72
به يقين خفتن بِه كه با دو دلي, نماز گزاردن.
با اين سخن امام به گونه اي عذر آنان را در دشمني با خويش, موجّه مي نمايد و حتي در وصيّتي كه براي پس از خود در رويارويي با آنان مي كند, به روشني پيداست كه آن حضرت, خوارج را گروهي جوياي حق, ولي بيراهه رو و گمراه مي داند.
در سخن پيامبر(ص) نيز سطحي نگري خوارج آمده بود و در عين حال, آن حضرت, قتال با آنان را فرمان داده بود; چرا كه اين گونه نگرش عاميانه و غيرواقعي به دين, پايه هاي دين را درهم مي شكند.
ابوسعيد خدري نقل مي كند:
(پيامبر(ص) ما را به قتال با ناكثين, قاسطين و مارقين فرمان داده بود و ما از آن حضرت پرسيديم, به همراه چه كسي چنين پيكار كنيم؟ فرمود: با علي بن ابي طالب.)73
2. داور قرار دادن انسان در دين خدا: ابن ملجم كه براي كشتن امام علي(ع) مأموريت يافت, در كوفه با شبيب بن بجره تماس گرفت و از او خواست تا وي را در اين كار همراهي كند. چون شبيب علت آن را پرسيد, پاسخ گفت: علي به كاري تن در داد كه برخلاف حكم خدا بود.
اين نگرش آن چنان در درون ابن ملجم خارجي جاي يافته بود كه وقتي عمل غيرانساني خويش را انجام داد و ضربتي بر امام وارد آورد, فرياد برآورد:
(الحكم للّه يا علي لالك ولا لاصحابك.)
بنابراين, راز دشمني آنان با علي(ع) در فهم نادرست ايشان از دين بود.
3. ديگر جهتي كه خارجيان را به دشمني مي كشاند, ادعاي قتل مسلمانان است كه باز در سخن ابن ملجم به شبيب آمده است:
(علي, برادران صالح ما را كشته است و سزاي چنين فردي, كشتن است.)74
به هر حال, خوارج, با چنين باوري, به خشم و خشونت روي كردند و پيروان اينان, هيچ گاه از صحنه تاريخ اسلام, ناپديد نشدند; چرا كه هميشه انسانهاي كج فهم, متعصّب و دينداران خشك مغز نادان وجود خواهد داشت. شايد سخن امام علي(ع) در پاسخ به كسي كه گفت: خوارج همگي به هلاكت رسيدند, ناظر به همين مضمون باشد:
(كلاً واللّه, اِنّهم نُطفٌ في اصلاب الرّجال و قرارات النِّساء, كلّما نجم منهم قرن قُطِعَ, حتي يكون آخرهم لُصُوصاً سلاّبين.)75
هرگز! به خدا كه نطفه هايند در پشتهاي مردان و زهدانهاي مادران. هرگاه مهتري, از آنان سربرآرد, از پايش در اندازند, چندان كه آخرِ كار مالِ مردم ربايند و دست به دزدي يازند.
فرجام سخن
آنچه در دو بخش از نوشته آمد, نگاهي نه چندان ژرف به راز و رمز دشمني با علي(ع) بود, همو كه به حسب ظاهر, كسي نمي بايست با او دشمني ورزد; چرا كه پيامبر(ص) وي را معيار و ملاك ايمان انسانها قرار داده بود و دوستي با او را وظيفه هر مسلمان.
(من احبّ عليّاً فقد احبّني ومن ابغض عليّاً فقد ابغضني, ومن اذي عليّاً فقد اذاني ومن آذاني فقد آذي اللّه.)76
و درباره قاتل او نيز فرموده بود:
(يا علي(ع) مي داني شقي ترين پيشينيان و شقي ترين پسينيان, چه كساني اند؟
امام عرض كرد: خدا و رسولش داناترند.
پيامبر(ص) فرمود: شقي ترين پيشينيان, پي كننده شتر صالح است و شقي ترين پسينيان, كسي است كه بر فرق تو شمشير مي زند.)77
با اين همه, نماياندن دشمنيهايي كه بيان شد, اندكي ژرف كاوي مي طلبيد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(استيعاب), ج217/3.
59. (اخبار الطوال)206/.
60. (طبقات), ج24/3.
61. (كنزالعمّال), ج202/11.
62. (بحارالانوار), علامه مجلسي, ج326/33, وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي, مؤسسه چاپ و نشر.
63. (نهج البلاغه), نامه 77.
64. سوره (انعام), آيه 54.
65. (نهج البلاغه), خطبه 40.
66. همان, خطبه 36.
67. (تاريخ يعقوبي), ترجمه محمد ابراهيم آيتي, ج91/2.
68. همان96/.
69. همان.
70. (انساب الاشراف), ج360/2.
71. (نهج البلاغه), خطبه شماره 61.
72. همان, كلمات قصار, 97.
73. (مسند احمد), ج361/2; ج5/3.
74. (الاستيعاب), ج219/3.
75. (نهج البلاغه), خطبه 60.
76. (مستدرك حاكم), ج130/3; (الاستيعاب), ج204/3.
77. (طبقات الكبري), ج25/3
ادامه مطلب
امام معصوم 25 سال سكوت مي كنند؟
پاسخ: دانشجوي گرامي؛ منظور از سكوت حضرت علي عليه السلام صبر آن بزرگوار مي باشد همچنان كه خود آن حضرت فرمودند: صبرت و في العين قذي، و في الحلق شجي، اري تراثي نهبا. شكيبايي نمودم در حالي كه از فزوني اندوه، مانند كسي بودم كه در چشم او خاشاك باشد، يا در گلوي او استخواني آزاردهنده باشد، زيرا مي ديدم كه حق موروثي من به تاراج رفته.(نهج البلاغه، خطبه: 3.)
توضيح جواب: واقعيت اين است كه تحليل برخي حوادث تاريخي بسيار مشكل است و هضم برخي رفتارها بسيار سنگين است. اما انگيزه هاي مختلف، انسان را به جايي مي رساند كه رفتارهاي ناباورانه انجام دهد. در زمان پيامبر اسلام(ص) برخي رگه هاي مخالفت با سنت نبوي و دشمني با اهل بيت از سوي برخي ياران پيامبر(ص) ديده مي شد. مانند اعتراض در صلح حديبيه، نافرماني از شركت در سپاه اسامه، توهين به پيامبر(ص) در هنگام نوشتن وصيت و... اما كسي باور نمي كرد كه اين تخلفات به جنايت تبديل شود. در اين باره توجه شما را به يك حديث از امام علي(ع) جلب مي كنيم: روزي اشعث بن قيس گفت: يا علي! چرا شمشير نكشيدي؟ علي(ع) به او فرمود: همه اهل بدر و پيش كسوتان مهاجر و انصار را به كمك خواستم ولي از آن همه مسلمان فقط چهار نفر پاسخ مثبت دادند: سلمان، ابوذر، مقداد و زبير و از اهل بيت خودم هم كسي نداشتم كه با آن بتوانم حقم را بگيرم چون حمزه در احد به شهادت رسيد و برادرم جعفر هم در موته شهيد شد و كسي برايم نماند.....
ادامه مطلب
علی و جنگ بنی قریضه
پاسخ: در رابطه با قضيه قبيله بني قريظه اقوال متفاوتي نقل شده كه آنقدر در خود اين ماجرا و تعداد كشته ها و نحوه كشتن آنها اختلاف است كه رسيدن به يك نتيجه قطعي را بسيار سخت مي كند، اما در اين زمينه يك مقاله اي است كه به طور جالبي اين مطلب را كلا رد مي كند كه ما به جهت نقد زيبا از طرف نويسنده آن را نقل مي كنيم، البته اين نظريه را علماي معاصر زيادي تاييد كرده اند:
نقد و بررسي گزارش اعدام مردان بني قريظه بعد از جنگ خندق--نويسنده: وليد عرفات-ترجمه: مصطفي صادقي:
ماجراي بني قريظه و كشتار صدها نفر از يهوديان مدينه به دست مسلمانان، يكي از حوادث جنجالي و قابل بررسي در سيره نبوي است كه تا دوران معاصر نقدي جدي متوجه آن نبوده و مورخان آن را نقل و نويسندگان آن را تفسير و توجيه كرده اند. به نظر مي رسد در پي ايرادات مستشرقان و بويژه يهوديان به اين رويداد، برخي محققان در صدد رد جزئيات آن از جمله تعداد كشتگان برآمده اند. وليد عرفات نويسنده معاصر از اين جمله است كه با رد گزارش ابن اسحاق و اشكال به راويان وي، معتقد است داستان آبشخوري ديگر دارد كه به قرن ها پيش از اسلام ....
ادامه مطلب
امام بعد از پیغمبر
از الف اول امام از بعد پيغمبر علي است
آمر امر الهي شاه دينپرور علي است
ب برادر با نبي بيرق فراز دين حق
بحر احسان باب لطف بيحد و بيمر علي است
ت تبارك تاج و طاها تخت و نصراله سپاه
تيغآور خسرو مستغني از لشگر علي است
ث ثري مقدم ثريا متكا ثابت قدم
ثاني احمد به ذات كبريا مظهر علي است
ج جاه و قدرش ار خواهي به نزد ذوالجلال
جل شانه جز نبي از جمله بالاتر علي است
ح حدوثش با قدم مقرون حديثش حرف حق
حاكم حكم اللهي حيه در حيدر علي است
خ خداوند ظفر خيبر گشا مرحب شكار
خسرو ملك ولايت خلق را رهبر علي است
د داماد نبي دست خدا داراي دين
داعي ايجاد موجودات از داور علي است
ذ ذاتش ذوالجلال و ذالمنن وز ذوالفقار
ذلت افزا بر عدوي ملحد ابتر علي است
ر رفيعالقدر و والا رتبه روح افزا سخن
رهنماي خلق عالم ساقي كوثر علي است
ز زبر دست و زكي و زاهد و زهد آفرين
زيب بخش مسجد و زينت ده منبر علي است
س سعيد و سيد و سرور سلوني انتساب
سر لا رطب و لا يا بس سر و سرور علي است
ش شفيع المذنبين شير خدا شاه نجف
شمع ايوان هدايت شافع محشر علي است
ص صديق و صبور و صالح و صاحب كرم
صبح صادق از درون شب پديدآور علي است
ض ضرغام شجاعت پيشهي روشن ضمير
ضاربي كز ضربش المضروب لايخبر علي است
ط طبيب طبعدان مطلوب ارباب طلب
طاق نه كاخ مطبق طرح را لنگر علي است
ظ ظهير ملك و ملت ظاهر و باطن امام
ظل ممدود خداي خالق اكبر علي است
ع عينالله و علي جاه و علام الغيوب
عالم علم علي الاشيا ز خشك و تر علي است
غ غران شير يزدان غيرت الله المبين
غالب اندر غزوهها بر خصم بد گوهر علي است
ف فصيح و فاضل و فخر عرب مير عجم
فارس ميدان مردي فاتح خيبر علي است
ق قلب عالم امكان قسيم خلد و نار
قاضي روز قيامت خواجهي قنبر علي است
ك كنز علم ماكان و علوم مايكون
كاشف سر و علن از اكبر و اصغر علي است
ل لطفش شامل احوال كل ما خلق
لازم التعظيم شاه معدلت گستر علي است
م ممدوح صحف موصوف تورات و زبور
مصحف وز انجيل را مصداق و المصدر علي است
ن نظام نه فلك از نام نيكش وز جمال
نور بخش مهر و ماه و انجم و اختر علي است
و واجب منزلت ممكن نما والا گهر
واقف از ماوقع و از ما وقع يك سر علي است
هـ هوالهادي المضلين في الصراط المستقيم
هر چه بهتر خوانمش صد بار از آن بهتر علي است
ي يدالله فوق ايديهم يكي از مدح او
يك سر از يا تا الف هر حرف را مضمر علي است
آدم و نوح سليمان و خليل بيخلل
موسي با اقتدار و عيسي با فر علي است
جان علي جانان علي ظاهر علي باطن علي
مي علي مينا علي ساقي علي ساغر علي است
گويي ار مدح علي ديگر چه غم داري صغير
ياور خلق جهاني گر ترا ياور علي است
شاعر : محمد حسين صغير اصفهاني
ادامه مطلب
چرا خداوند برخى از انسان ها را نابینا یا کر و لال آفرید؟
این پرسش را مى توان به بیان دیگرى نیز مطرح کرد و آن اینکه چگونه شرور ـ و از جمله شرور طبیعى ـ به قلمرو قضاى الهى وارد مى شوند؟ براى پاسخ به این پرسش، توجّه دقیق به نکات ذیل ضرورى است:
یکم. ما معتقدیم که چون خداوند عالم، قادر و خیرخواه مطلق است، نظام جهان هستى را به بهترین وجه خلق کرده است. به بیان دیگر، تمام جهان هایى که خداوند آفریده، شریف ترین و کامل ترین هستند؛ به صورتى که بهتر از آن قابل تصور نیست و نخواهد بود؛ یعنى، هر جزئى از اجزاى جهان آفرینش ، به بهترین وجهى که امکان داشته، خلق شده است و به همین جهت، خداوند را احسن الخالقین مى دانیم.1
دوم. همچنین معتقدیم، خداوند جهان هستى را با یک سلسله نظام ها و قوانین ثابت و پایدار ـ که ذاتىِ جهان هست ـ اداره مى کند. به بیان دیگر، پدیده هاى جهان، محکوم به یک سلسله قوانین ثابت و سنت هاى تغییرناپذیر الهى اند؛ یعنى، خدا در جهان شیوه هاى معینى دارد که گردش کارها را هرگز بیرون از آن شیوه ها انجام نمى دهد.
این قوانین، مانند قوانین موضوعه و از قبیل تعهدات و قراردادهاى اجتماعى و الزامات ذهنى مرسوم در میان انسان ها نیست؛ بلکه یک حقیقت تکوینى است که بر اساس چگونگى جهان و موجودات آن انتزاع شده و به همین دلیل، تبدیل و تغییر براى آن محال است.
سوم. در یک دیدگاه، خداوند متعال سه عالَم (تجرد، مثال و ماده) آفریده که بر اساس سنخیت این عوالم و مرتبه وجودى شان در نظام هستى، هر یک قوانین و سنن مخصوص به خود دارند؛ یعنى، در عالم ماده، احکام و آثارى هست که در عالم مثال نیست و برعکس در عالم مثال، سننى حاکم است که در عالم ماده نیست و همین طور عالم تجرد نسبت به عالم مثال و عالم ماده. آفرینش این سه عالم و حاکمیت آثار و احکام خاص آنها، ناشى از همان نکته دوم است؛ یعنى، قضا و قدر الهى چنین حکم کرده که عالم مجرد و موجودات مجرد، در مجراى خاصى باشند و عالم مثال و موجودات مثالى در طریقى ویژه و عالم ماده و موجودات آن نیز در مسیرى مخصوص به خود.2
چهارم. عالم ماده به دلیل سنخ و ماهیت مخصوص به خود و با توجه به مرتبه وجودى اش در نظام هستى، داراى احکام ویژه خود است که اگر این احکام، قوانین و سنن نباشد، عالم ماده دیگر عالم ماده نخواهد بود. در این عالم تزاحم، تضاد، محدودیت و زوال و بطلان هست. جهان طبیعت آکنده از قطع ها و وصل ها و بریدن ها و پیوند زدن ها است؛ آمیخته با نشاط و غم، شادى و رنج و امید و شکست. تمامى این آثار، لازمه ساختمان مخصوص این عالم است. به هر روى، عالم ماده به دلیل این احکام و سنن، منشأ بلاها، رنج ها، محنت ها، بیمارى ها و... است که ما از آن به «شُرور» یاد مى کنیم و همچنین منشأ خوشوقتى ها، موفقیت ها، شادى ها، پیروزى ها و مانند اینها است که ما آن را «خیرات» مى نامیم.
با توجه به نکات پیش گفته، معلوم مى شود که آنچه شما درباره انسان هاى نابینا، ناشنوا و ... مثال زدید. لازمه و از آثار و احکام جهان طبیعت است و از آن گریزى نیست. عالم ماده، به دلیل وجود تزاحم ها و تضادها، برخى از مسائل و امور را از مجراى صحیح خود خارج مى سازد و فرزندى را نابینا، کودکى را ناشنوا، خردسالى را فلج و ... به جهان مادى عرضه مى دارد. این تفاوت ها که شخصى سالم، شخصى مثلاً فلج باشد، به دلیل قوانین تغییرناپذیر حاکم بر عالم مادى است و ذات عالم مادى به دلیل مرتبه وجودى اش، چنین سننى را اقتضا مى کند........
ادامه مطلب
موقع شروع غيبت كبري، حضرت مهدي(عج) مجرد بود يا متأهل؟
منبع: موسسه تحقيقاتي حضرت ولي عصر عليه السلام
ادامه مطلب
اگر غيبت امام زمان(عليه السلام) از مقدّرات الهي است پس چرا بايد براي ظهور حضرت دعا كنيم؟
منبع: موسسه تحقيقاتي حضرت ولي عصر عليه السلام
ادامه مطلب
آيا امام مهدى(علیه السلام) معجزه اى دارد؟
قبل از پاسخ به اين سؤال، لازم است كه اشاره اى هر چند مختصر، به معنا و تعريف معجزه داشته باشيم.
محقّق خويى، در تعريف معجزه مى نويسد:
معجزه، در اصطلاح، اين است كه مدعى منصبى از مناصب الهى، براى اثبات صحت ادعايش، كارى را انجام دهد كه خارق قوانين طبيعى است و ديگران از انجام دادن آن عاجزند.[1]
چون خداوند، بعد از خاتم انبيا حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) امامان معصوم(عليهم السلام)را مجريان شريعت و جانشينان طريقت آن حضرت و حجّت خويش در روى زمين قرار داده تا راه هدايت را بر مردم هموار كنند و از آن جا كه همواره در طول تاريخ، مدعيان دروغين نبوّت و امامت، واقعيّت را بر مردم مشتبه مى كردند و مردم را به گمراهى و ضلالت مى كشاندند، لازم است كه راهى براى شناخت امام و حجّت، قرار داده شود. اين راه و علامت....
ادامه مطلب