سلام نماز پیامبر(ص)

 

پيامبر اكرم(ص) به همين شكلي نماز مي خواندند كه الان ما نماز مي‏خوانيم لذا مانند ما السلام عليك ايها النبي و رحمة و بركاته يا أشهد أن محمداً عبده و رسوله يا در اذان اشهد ان محمداً رسول الله مي‏گفته است.
همچنين در روايات آمده است كه سلام بر پيامبر اكرم(ص) توسط حضرت در تشهد بيان شده كه با الفاظ السلام عليك ايها النبي و رحمة الله و بركاته ذكر شده است.[1] مرحوم سيد كاظم يزدي در عروة مي‌فرمايد: السلام عليك ايها النبي از صيغه هاي سلام نيست، بلكه از توابع تشهد است.[2] منابع اهل سنت اين نظريه را قبول دارند و حنفيه، شافعيه، حنابله و مالكيه بر اين عقيده اند كه اين صيغه جزء صيغه هاي تشهد محسوب مي‌شود.[3]
برخي ديگر از فقيهان شيعه مثل مرحوم حكيم معتقدند اين صيغه از توابع سلام محسوب مي شود، چون از برخي روايات اين گونه استفاده مي‌شود و از طرف ديگر مناسبت حكم و موضوع اقتضا مي‌كند كه صيغه السلام عليك ايها النبي و رحمة الله و بركاته از توابع سلام باشد.[4]
آنچه مسلّم و قطعي است و شيعه و سني بر اين باورند، صلوات و سلام بر پيامبر اكرم(ص) امر متعارف و رايج بوده كه توسط پيامبر انجام مي شده و اين اَمر از ناحيه حضرت(ص) به انجام رسيده است، خواه در تشهد يا در سلام. اين مطلب توسط ائمه معصومين(ع) تأييد شده است و منابع مختلف شيعه و اهل سنت اين نظريه را تأييد مي‌كند.
پي نوشت ها:
1. كتاب الخلاف, ج1, ص 129.
2. عروه الوثقي, ج2, باب التسليم.
3. الفقه علي المذاهب الاربعه, ج1,ص 236 و 237.
4. مستمسك العروه الوثقي, ج6, ص 496.

 


ادامه مطلب


[ شنبه 31 خرداد 1393  ] [ 8:10 PM ] [ خادم مهدی عج ]
[ نظرات (0) ]

جنگ و گسترش اسلام

 

آيا مي توان با جنگ اسلام را گسترش داد؟ شيوه پيامبر و امام علي عليهماالسلام در اين باره چگونه بوده است؟

پاسخ: عده‌اي برآنند كه فتوحات و كشورگشايي‌ها و جنگهاي خلفاي سه گانه (ابوبكر، عمر و عثمان) در مدت 25 سال حكومت غاصبانه خدمتي به اسلام و مسلمين بوده و توسعه چشم‌گيري براي اسلام محسوب مي‌گردد كه بعدها در زمان هيچ يك از خلفاي اموي يا عباسي چنين توسعه‌اي تحقق نيافت. ليكن ما معتقديم كه گسترش سرزمينهاي اسلامي نه تنها به نفع اسلام نبود بلكه موجب شد ضربه‌هاي بزرگي به پيكر اسلام وارد شود. و اين را نبايد به حساب آنان يا اسلام آنان گذاشت از اين رو لازم است با تأمل، حوادث تاريخ صدر اسلام را دقيق‌ بررسي كنيم تا روشن شود فتوحات و كشورگشايي‌ها در عصر خلفاي سه گانه چه پيامدهايي را بدنبال داشته است.

پيامدهاي فتوحات بر مردمي كه سرزمين‌هايشان فتح مي‌شد:

تاريخ اسلام نشان مي‌دهد كه به دنبال اين فتوحات، از طرف هيئت حاكمه‌اي كه توسط خليفه مشخص مي‌شد هيچگونه اهتمامي در جهت ارشاد، آموزش و پرورش و تربيت صحيح اسلامي مردم صورت نمي‌گرفت تا اعتقاد به اسلام در درون آن‌ها رسوخ كرده و به صورت يك نيروي عقيدتي درآيد كه بتواند روح مغلوبين را با مفاهيم و خصائص اسلامي غنا بخشد و در سازندگي و تكامل انسان‌ها مؤثر گردد. اگر چه در خلال بيست سال، دامنه نفوذ اسلام به طوري گسترش يافت كه سرزمين اسلامي چندين برابر فتوحات پيامبر اسلام(ص) گرديد. ليكن اختلاف بين فتوحات پيامبر(ص) و خلفا از زمين تا آسمان بود، چرا كه پيامبر اكرم(ص) در فتوحاتش به اظهار كردن مسلماني و جاري نمودن شهادتين و انجام بعضي از شعائر و ظواهر اسلامي به طور سطحي قناعت نمي‌كرد، بلكه براي مردم آن بلاد معلمين و مربياني اعزام مي‌نمود تا ضمن آموزش كتاب خدا و عقايد صحيح و بيان احكام ديني، آنان را ارشاد و موعظه كنند.

اما در فتوحات خلفاي سه گانه هيچ برنامه‌اي براي تعليم و تربيت و هدايت و ارشاد مردم در نظر گرفته نمي‌شد و هيچ نيروي ورزيده‌اي براي تبليغ دين و آموزش احكام به سرزمين‌هاي فتح شده اعزام نمي‌گرديد و به اين امر مهم و حياتي هيچ اهميتي داده نمي‌شد.

در اين كشورگشايي‌ها تنها از تسليم شدگان مي‌خواستند به يگانگي خداوند و رسالت پيامبر(ص) شهادت دهند و بعضي از تكاليف و شعائر اسلامي را به صورت ظاهري و صوري بدون اينكه در دل آنان رسوخ كرده باشد، انجام دهند، از اين روست كه مي‌بينم بسياري از مناطقي كه توسط مسلمانان فتح مي‌شد پس از مدت زمان اندكي به كفر و عصيان برمي‌گشتند.

پيامبر اكرم(ص) از سوي خدا مأمور بود كه از مردم زمانه خويش هم اسلام را بخواهد هم ايمان را اما خلفا و فاتحان اسلامي از مردم فقط ظاهر مسلماني را مي‌خواستند و بس، و ما اين سهل انگاري غير قابل اغماض را در ميان قريش و ديگران به وضوح مي‌بينيم، حتي بيشتر صحابه رسول خدا(ص) نيز همين روش را در پيش گرفتند. چنانچه موسي بن يسار مي‌گويد: اصحاب رسول خدا(ص) بيابانگرد‌هاي خشني بودند ما ايرانيان كه آمديم، دين اسلام را خالص گردانديم.

بدين ترتيب مردمي كه سرزمينشان پس از رسول اكرم(ص) فتح مي‌شد بر همان آداب و رسوم و مفاهيم جاهلي كه بر حركات و سكنات آنها حاكم بود و نيز روابط و مناسبات اجتماعي خود به طور عام باقي مي‌ماندند و اسلام نه در جانشان نفوذ مي‌كرد نه در ضميرشان ريشه مي‌دواند تا چه رسد به اينكه اسلام بر آنان حكمفرما باشد يا محرك آنان در امور ديني و معنوي گردد.

چنانكه در متون تاريخي بررسي مي‌كنيم آثار و عواقب دراز مدت اين پديده جاهلانه (كشورگشايي‌هاي خلفا) بسيار تأسف‌آور و به طور كامل به زيان اسلام بود، زيرا آنان كه از اين فتوحات بهره‌برداري مي‌كردند و از اسلام جز اسمي و از دين جز رسمي سراغ نداشتند تمامي آداب و رسوم جاهلي و انحرافات و طمع ورزي‌هاي شخصي و كارهاي غير انساني را در لباس اسلام و تحت نام دين به مردم القاء مي‌كردند و زير سايبان امن دين تمام فساد‌ها و ناهنجاري‌ها را به نام دين و با مجوزي كه خود از دين صادر مي‌كردند به مردم تحميل مي‌نمودند.

مؤيد مطلب اين كه اسلام ناب در نفوس بسياري از حاكمان و اعوان و انصارشان كه به خاطر مصاحبت پيامبر اكرم(ص) و رؤيت آن حضرت، در ميان توده مردم مكان و منزلتي داشتند هيچ‌گاه رسوخ نكرده بود و بر انحرافات و آداب و رسوم جاهليت باقي بودند و از مقام و موقعيت خود در راه تثبيت آن از هيچ كوششي دست برنداشتند، حتي از راه جعل حديث و نسبت دادن آن به رسول خدا(ص) خود و اعمال ناپسند و جاهلانه خود را موجه جلوه مي‌دادند.

خلاصه اينكه گسترش اسلام و نشر تعاليم عالي آن، به هيچ وجه مورد اهتمام و كوشش آنان نبود. هر گاه اسلام مردم ظاهري و بدون بُعد عقيدتي و عاري از هر گونه اصول قواعد علمي و فرهنگي باشد اين اسلام به تدريج متلاشي خواهد شد و در حركات و مواضع انساني هيچ اثري نخواهد داشت و بدتر از آن اين كه مردم به چنين اسلامي عادت مي‌كنند و اسلام به صورتي در نظرشان جلوه خواهد كرد كه هيچ منافاتي با انواع انحرافات و جنايات غير انساني نداشته باشد. مصيبت بزرگي كه از اين فتوحات دامنگير اسلام شد اول اين بود كه تمام اعمال و رفتار ناشايست حكام و فرماندهان به ظاهر مسلمان به حساب دين اسلام و آئين پيامبر گذاشته مي‌شد و دوم اينكه هدايت اين مردم به سوي اسلام اصيل در دراز مدت كاري مشكل و طاقت فرسا بود. در حالي كه خلفا مي‌توانستند با تأسي به رسول خدا و پيروي از روش آن حضرت جلوي بسياري از اين مصائب و مشكلات را بگيرند و علاج واقعه را قبل از وقوع بنمايند.

از سوي ديگر چنين جامعه‌اي از امنيت و مصونيت كافي برخوردار نخواهد بود كه آنرا از گزند حوادث و دستبرد اشرار و بيگانگان حفظ كند و براي مردم هيچ گونه التزام و تعهدي براي رعايت حقوق ديگران و برقراري عدالت و انصاف در جامعه وجود نداشت. با مراجعه به تاريخ و تفحص دقيق متون تاريخي به اين نكته مهم پي مي‌بريم كه اثرات مضر و زيان بار غصب خلافت اميرالمؤمنين(ع) و فتوحات خلفاي سه گانه تا زمان‌هاي طولاني باقي ماند و در وقايع مهم تاريخي انعكا‌س‌هاي وسيعي از آن ديده مي‌شد. مثلا در جنگ صفين، اميرالمؤمنين(ع) به «عدي‌بن حاتم» فرمود: ... «واي بر تو، عموم كساني كه امروز با من هستند، بر من عصيان مي‌ورزند و نافرماني من مي‌كنند. اما معاويه در ميان كساني است كه از او اطاعت مي‌كنند و فرمانش را مي‌برند».

به گواهي تاريخ، مردم در مورد اميرالمؤمنين(ع) اكراه داشتند و در دل شك و ترديد، دل به دنيا بسته بودند، افراد مخلص در ميانشان كم بود. مردم بصره با او مخالف بودند و كينه‌اش را به دل داشتند اكثر كوفيان و قرّاء آن در مقابل او قرار مي‌گرفتند و مردم شام و اكثر قريش هم از حضرت دل خوشي نداشتند.

آثار فتوحات بر فاتحان

روش‌هايي همچون برتري بخشيدن عرب بر عجم، تبعيض در سهميه بندي بيت المال، حبس بزرگان و صحابه در مدينه، سپردن پست‌هاي مهم و كليدي به گروه‌هاي خاص كه از هيچ گونه معيار و مقرراتي پيروي نمي‌كردند و فقط نسبت‌ها و قرابت‌ها و قريشي بودن در نظر گرفته مي‌شد.

همين سياست‌ها و روش‌ها بود كه از ملت اسلام، ملتي مغرور و خودپسند و طبقه‌اي ثروتمند به وجود آورد و مال و ثروت سرمست و مغرورشان ساخته بود و هيچ چيز و هيچ كس مانع از هوسراني‌ها و ثروت اندوزيهايشان نمي‌شد. اكثر اين طبقه از فرزندان و خويشان هيئت حاكمه و چاپلوسان و دغلبازان بودند.

هر جنايتي كه متوجه امت اسلامي شد از سوي اين طبقه بود و توسط همين‌ها بود كه اسلام به مرحله هلاكت و نابودي نزديك شد.

فاتحان فرد را ملاك مي‌دانستند و به امت و جامعه اسلامي هيچ بهايي نمي‌دادند و شديداً به تقويت و تثبيت سلطنت و حكومت خود همت مي‌گماردند و با پول و رشوه و وعده پست و مقام، انصار را در اطراف خود جمع مي‌كردند. در مواردي هم كه پول و رشوه و مقام كارساز نبود متوسل به خشونت، تبعيد، قتل و كشتار مي‌شدند.

اينان به گسترش نفوذ و حكومت خود به اين اعتبار كه در درجه اول، ملك شخصي و قبليه‌اي آنان است، ادامه مي‌دادند.

اگر ابوبكر و عمر و عثمان نمي‌دانستند خليفه‌اند يا پادشاه، اما معاويه پسر ابوسفيان خود را علنا پادشاه ناميد. عده‌اي ديگر هم خود را پادشاه مي‌دانستند، حتي عمر هم در بعضي از مناسبت‌ها خود را پادشاه مي‌خواند.

معاويه و امويان و بسياري از مردم خلفاء سه گانه را ملوك قيصري مي‌دانستند و در نظرشان اسلام و مسلماني تنها شعاري بود كه در خدمت اين پادشاهي قرار داشت و به تقويت آن كمك مي‌كرد. پس استفاده كنندگان اصلي فتوحات خصوصا در دراز مدت همين قشرهاي خاص بودند چنانكه در روزگار خلفاي سه گانه ثروت اين گروه به ارقام نجومي رسيده بود كه متون تاريخي اين مطلب را تأييد مي‌كند. مي‌بينيم كسي كه گفته مي‌شود زاهدترين مردم بوده، يعني «عمربن‌خطاب»، درباره‌اش گفته‌اند: وقتي از دنيا رفت مالي از خود به جاي نگذاشت و از بيت المال ارتزاق مي‌كرد و بر خود بسيار سخت مي‌گرفت. مهريه يكي از همسرانش را چهل هزار درهم قرار داد، و به يكي از دامادهايش كه از مكه بر او وارد شده بود، ده هزار درهم از مال خود هديه داد و حتي مي‌گويند: يكي از فرزندان عمر، سهم الارث خود را به مبلغ صد هزار درهم به عبدالله بن عمر فروخت.

مؤيد اين مطلب گفته قاضي ابويوسف يكي از شاگردان ابوحنيفه است كه مي‌گويد: عمر چهار هزار اسب نشان دار داشت چنانكه به نظر مي‌رسد اين اسب‌ها از آن خود عمر بوده، و اينها همه در زماني بوده كه بسياري از مردم در سخت‌ترين شرايطي كه يك انسان مي‌تواند زندگي كند روزگار مي‌گذراندند، بسياري از آنان تنها لباسشان دو تكه پارچه بوده كه عورتين شان را مي‌پوشاندند.

با مطالعه صفحات سياه تاريخ مي‌توان شواهد و ادله فراواني را مبني بر اهتمام شديد حكام و دار و دسته آنها در جمع آوري بيت المال و ثروت و رسيدن به غنيمت به حق يا به ناحق، گردآوري ‌نمود. بيشتر مصيبت‌ها و بدبختي‌هاي مردم از زماني آغاز شد كه خليفه دوم با آزار و اذيت شروع به جمع آوري خراج نمود. چنانكه در تاريخ هم آمده اين گروه از اهل ذمه مسلمان شده نيز خراج مي‌گرفتند و دليل مي‌آوردند: خراج در حقيقت به منزله ماليات سرانه بندگان است و اسلام آوردن بنده، ماليات را از وي ساقط نمي‌كند.

همچنين عمر بن خطاب تلاش مي‌كرد تا از مردي كه اسلام آورده بود جزيه بگيرد. داستان چند برابر كردن خراج نصاراي تغلب توسط عمر بن خطاب نيز معروف و مشهور است و نيازي به بيان ندارد.

آري! اين فتوحات براي پر كردن جيب جنگجويان و احيانا تقويت بنيه نظامي آنان براي پيروزي بر خصم بود و جنگ براي به دست آوردن مال و غنيمت، صفت مشخصه اين فتوحات بود.

چنانكه مي‌بينيم در بعضي از معركه‌ها و جنگ‌هاي به اصطلاح مسلمانان، طرف مقابل اسلام آوردن خويش را اعلام مي‌كرد، اما چون فاتحين بر اموال و زنانشان طمع داشتند به اسلام آنان اهميتي نمي‌دادند و حتي آنانرا دروغگو مي‌پنداشتند و بر آنان حمله مي‌كردند.

جالب است بدانيم «ابن ابي الحديد معتزلي سني» اسلام آوردن و مسلماني مسلمانان صدر اسلام را چنين توصيف مي‌كند: «گروهي از آنان به پيروي از سران قبائل خود اسلام آوردند و گروهي به طمع در غنائم، عده‌اي از ترس شمشير مسلمان شدند و گروهي هم بنابر غيرت و تعصب قومي و براي پيروز شدن بر ديگر قبايل، عده‌اي هم اسلام را پذيرفتند چونكه با دشمنان و مخالفين اسلام، عداوت و دشمني داشتند».

خطري جديد

از همه اين‌ها گذشته طبيعي بود كه زندگي همراه با عيش و نوش هيئت حاكمه و اطرافيان آنان و نيز كامجويي‌ از زنان زيبا و كنيزكان دلفريب موجب گرديد تا بذر رفاه طلبي و سلامت خواهي و تن پروري در دل‌ها افشانده شود و موجب شود تا ديگران نيز خود را به خطر انداخته و در راه كسب امتيازات بيشتر و حفظ آن تلاش كنند و حتي قرباني شوند.

از سوي ديگر همين كنيزكان و زناني كه مسلمان نشده بودند و يا هنوز اسلام در جان و دل آنان رسوخ نكرده بود، در جامعه اسلامي مسئوليت تربيت و پرورش نوزادان مسلمان را بر عهده گرفتند. چرا كه اين كودكان يا فرزندان خود كنيزكان بودند و يا فرزند مادران آزاده از اين رو مي‌بينيم بسياري از اشراف و فرماندهان از مادراني به دنيا آمده‌اند كه نصراني بودند. كه مي‌توان موارد زيادي را در تاريخ پيدا كرد.(براي نمونه: حارث بن ابي ربيعه ـ خالد قسري ـ عبيده سلمي ـ حنظلة بن صفوان ـ عبدالله بن وليد بن عبدالملك)

به هر حال تربيت و پرورش نوزادان توسط اين كنيزكان، باعث كاهش ميزان تقيدات ديني و التزام اين كودكان به عقايد كفرآميز و مخالف دين مي‌شد چنانكه در تاريخ مي‌بينيم اين كودكان در ساليان دور، از سرسخت‌ترين دشمنان اهل بيت شدند و به دست ناپاكشان خون اهل بيت پيامبر(ع) ريخته مي‌شد.( براي مثال معلم فرزندان سعد بن ابي وقاص نصراني بود كه در سال 61 هجري عمر سعد اين پرورش يافته مكتب نصرانيت امام حسين(ع) را به شهادت رسانيد)

طبيعتا اين يكي از خطرات جديدي بود كه رهاورد و محصول فتوحات بي حد و حصر خلفا محسوب مي‌شد. از اين روست كه مي‌بينيم امامان بزرگوار شيعه مي‌كوشيدند تا بردگان و كنيزكان را با تعليمات اسلامي شايسته‌اي تربيت كنند و آنان را در راه خدا آزاد سازند.

حال با توجه به مطالبي كه عرض شد به اين نتيجه مي رسيم كه چنين كشور گشاييها و قدرت ظاهري اسلام در آن زمان تنها هدف آن كسب مقام و شهرت و ثروت و دنيا طلبي بوده است كه هيچ فايده اي از جهت دين داري واقعي براي مردم نداشته است.

) اين مطالب برگرفته شده از نظرات سيد جعفر مرتضي عاملي در كتاب «تحليلي از زندگاني سياسي امام حسن(ع) ـ ص 155ـ 166، با كمي اضافات )

خوب است در پايان اين جواب كلامي را از مرحوم شهيد مطهري در رابطه با اين كشورگشاييها، بالاخص ايران نقل كنيم تا حقيقت بهتر روشن شود: شهيد مطهري مي گويد: «...حقيقت اين است كه مهم‏ترين عامل شكست حكومت ساساني را بايد ناراضي بودن ايرانيان از وضع دولت و آيين و رسوم اجحاف‏آميز آن زمان دانست. اين نكته از نظر مورخين شرقي و غربي مسلم است كه رژيم و اوضاع اجتماعي و ديني آن روز به قدري فاسد بود كه تقريباً همه مردم از آن ناراضي بودند. دين زردتشت در ايران به قدري در دست موبدها فاسد شده بود كه ملت باهوش ايران هيچ گاه نميتوانست از روي صميم قلب به آن عقيده داشته باشد و اگر اسلام هم در آن روز به ايران نيامده بود، مسيحيت تدريجاً ايران را مسخر ميكرد و زرتشتيگري را از ميان ميبرد». (خدمات متقابل اسلام و ايران، مطهري - مرتضي، چاپ هشتم، بهمن 59، ص 77 به بعد).

اما نظر ائمه به خصوص اميرالمومنين علي عليه السلام و حسنين عليهما السلام نيز در اين رابطه بسيار منفي بوده است و با عدم حضور خود در اين فتوحات اين مطلب را به اثبات رسانده اند.

چنانكه در هيچ يك از منابعِ‌ كهن و معتبر تاريخي حضور اميرمؤمنان حتي در يكي از جنگ‌هاي زمان خلفا ثبت نشده است (و تنها نبردي كه حضرت سلاح بدست گرفت زماني بود كه لشكر مرتدين به دروازه‌هاي مدينه نزديك مي‌شد. بسياري از مسلمانان بدليل عدم بيعت امام با ابوبكر و همچنين عدم حضور حضرت در اين جنگ حاضر به همكاري و حضور در ميان مدافعان شهر مدينه نبودند. امام بنا به مصلحت و براي حفظ اسلام تنها شمشير به دست گرفته و در ميان مدافعان حضور يافت و در همان حال نيز هرگز با شمشير نجنگيد.) در نتيجه مي‌توان گفت كه در زمان خلفا، حضرت هرگز با هيچ گروهي نجنگيد.

عدم شركت حضرت در فتوحات و انزواي ايشان اين سوال را در اذهان مسلمانان بر انگيخت كه چرا علي‌بن‌ابي‌طالب با آن همه سابقه درخشان در نبردهاي گذشته، اكنون كه زمان انتشار اسلام در سرزمينهاي كفر و شرك رسيده است در جنگها شركت نمي كند؟ به طور قطع بسياري – اگر نگوييم همه – مي‌دانستند كه او به خاطر ترس از مرگ يا سستي از جهاد نبوده كه در جنگها شركت نمي كردند همانطور كه خود حضرت نيز در اين زمينه مي‌فرمايند: «والله لو تظاهرت العرب علي قتالي لما وليت عنها؛ به خدا سوگند اگر تمام عرب در كارزار با من روبرو شوند به آنان پشت نمي‌كنم». (نهج البلاغه، نامه 25). از اين رو خليفه و يارانش مي‌كوشيدند با شركت دادن علي (ع) در فتوحات:

- از يك طرف زمينه طرح چنين پرسش و ابهامي را از بين ببرند و با ورود او به عرصه فتوحات، اعتبار و مشروعيت چنين اقدامي را در اذهان بسياري از هواخوان ايشان به ويژه بني هاشم مستحكم سازند.

- و از سوي ديگر از مهارت‌ها و تجارب جنگي آن حضرت در فتح شهرها استفاده كنند.

اما امام علي(ع) با عدم حضور و شركت مستقيم در فتوحات هرگز مُهر تاييد بر سياست‌هاي خلفا در اين زمينه نزد و در يك كلام، مويد خلفا نبود.

(جهت كسب اطلاعات بيشتر در اين زمينه مي‌توانيد به مجله «تاريخ در آيينه پژوهش، پيش شماره دوم، بهار 1382، مقاله: مواضع امام علي(ع) در برابر فتوحات خلفا» ، مراجعه فرماييد).

اما در مورد حضور امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) در فتوحات:

هيچيك از منابع و مآخذ معتبر شيعي از حضور حسنين در فتوحات ايران، شام و يا آفريقا سخني نگفته‌اند. اما برخي از منابع اهل سنت از حضور امام حسن(ع) و امام حسين(ع) در بعضي از فتوحات آن هم در زمان خلفا (و نه زمان امام علي(ع)!) خبر داده‌اند كه تمامي مدارك آن جعلي و ساختگي مي باشد(در صورت تمايل درسوال ديگري از شما به اين موضوع به طور مفصل خواهيم پرداخت)

با توضيحاتي كه داده شد روشن شد كه دين اسلام دين جنگ نيست و با جنگ هم گسترش آن فايده اي ندارد و روش پيامبر اكرم (ص)و اميرالمومنين علي عليه السلام و فرزندانش هم اين گونه نبوده است و عدم شركت آنان در اين جنگها بهترين دليل بر اين ادعا است.

 


ادامه مطلب


[ شنبه 31 خرداد 1393  ] [ 8:07 PM ] [ خادم مهدی عج ]
[ نظرات (0) ]

بي احترامي به جسد انسان ها

 

با توجه به اينكه پيامبر اكرم(صلوات الله عليه واله) از بي احترامي به جسد انسان ها نهي فرمودند.چرا بعد از واقعه جنگ بدر به مسلمانان دستور دادند كه اجساد مشركان را درون چاه بياندازند؟

پاسخ: اولا همانطور كه ذكر كرديد پيامبر اكرم(ص) از بي احترامي به جسد انسانها نهي فرمود نه مشركان وكفاري كه خداوند در مورد آنها مي فرمايد اولئك كالانعام بل هم اضل...
ثانيا اجساد همه كشته ها در داخل چاه ريخته نشده بودند بلكه برخي از كشته هاي مشركين و كفار در چاه انداخته شده بودند، چنانكه نقل شده:
در جنگ بدر عده‌اي از كشتگان(به نقل برخي بيست و چهار نفر) كفار را در چاهي ريخته بودند پيامبر (ص) بر سر آن چاه آمد و به آن مردگان فرمود: شما اي كفار همسايگان بدي بوديد پيامبر خدا را از خانه خويش رانديد و با او محاربه و جنگ نموديد آنچه را كه خدا به من وعده داد ديدم كه حق است آيا شما نيز وعده پروردگار را به حق يافتيد عمر كه اين مكالمه را شنيد گفت: اي پيامبر اينها كه بدنهايي بي جان بيش نيستند چگونه با آنها سخن مي‌گوييد؟ حضرت فرمود: ساكت شو اي پسر خطّاب سوگند به خدا كه تو را در آنها شنواتر نيستي و همين كه من برخيزم فرشتگان عذاب با گرزهاي آهنين بر سرشان مي‌كوبند.( بحار ج 6 ص 254؛صحيح بخاري كتاب المغازي باب قتل ابي جهل ص۶۷۱ حديث۳۹۷۶)
ثالثا با ملاحظه و دقت در مورد سابقه كساني كه به چاه انداخته شده بودند به علت اين امر پي خواهيم برد چراكه اين افراد از سرسخت ترين دشمنان اسلام بودند و اصلا لياقت همين مقدار دفن شدن را هم نداشتند افرادي همچون ابوجهل كه به فرعون امت معروف است چه حرمت و كرامتي مي تواند جسد وي داشته باشد.

 


ادامه مطلب


[ شنبه 31 خرداد 1393  ] [ 8:06 PM ] [ خادم مهدی عج ]
[ نظرات (0) ]

عقد اخوت

 

رسول خدا صلي الله عليه و آله دوبار بين اصحابش پيمان برادري ايجاد كرد كه اولي در مكه بود و در طي آن بين گروهي از مهاجران پيمان برادري اجرا كرد. ابن حبيب در كتابش به نام المحبر مي‌نويسد: د رمكه رسول الله صلي الله عليه وآله بين خود و علي عليه‌السلام پيمان برادري بست و حمزه بن عبدالمطلب را با زيد بن حارثه و ابوبكر را عمر و عثمان بن عفان را با عبدالرحمان بن عوف .... برادر نمود.[1]

اما پس از هجرت به مدينه و به دليل وجود شرايط خاص و دشوار بوجود آمده براي مهاجران به مدينه، پيامبر بار ديگر اقدام به اجراي عقد اخوت نمود البته نكته قابل توجه در اين عقد آن است كه علي رغم آنكه پيامبر بين هريك از مهاجران با يك نفر از انصار عقد اخوت مي‌بست با اين حال خود مجددا با علي بن ابي‌طالب عقد اخوت بست نه با يكي از انصار. در اين مرحله ابوبكربن ابي قحافه با خارجه بن زهير خزرجي، عمر بن خطاب با عبان بن مالك خزرجي و عثمان بن عفان با اوس بن ثابت بن منذر خزرجي ... سلمان فارسي با ابوالدرداء عويمر ... عقد برادري بستند.[2]

جهت مطالعه و كسب اطلاعات بيشتر در مورد كساني كه نامشان در تاريخ آمده است مي‌توانيد به كتاب‌هاي زير مراجعه فرماييد:

1. شيخ طوسي، الامالي، ص587.

2. مجلسي، بحارالانوار، ج38، ص333.

3. اميني، الغدير،‌ج3. (و در مورد عقد اخوت اميرالمومنين صفحات 111 تا 125)


ادامه مطلب


[ شنبه 31 خرداد 1393  ] [ 8:05 PM ] [ خادم مهدی عج ]
[ نظرات (0) ]

بتخانه اى در چهره مسجد!


در آياتي چند ازسوره ي توبه قرآن گروهي از منافقين را معرفى مى كند، گروهى كه با يك نقشه ماهرانه حساب شده وارد ميدان شدند، ولى لطف الهى به يارى مسلمانان شتافت، و اين نقشه نيز نقش بر آب شد.
آيات راجع به يك داستان و واقعه اى خارجى نازل شده، و آن داستان بطورى كه از روايات مورد اتفاق برمى آيد اين بوده كه جماعتى از بنى عمرو بن عوف مسجد قبا را ساخته، از رسول خدا (ص) خواستند تا در آنجا نماز بخواند. رسول خدا (ص) هم مسجد را افتتاح نموده، در آنجا به نماز ايستاد. بعد از اين جريان، عده اى از منافقين بنى غنم بن عوف حسد برده در كنار مسجد قبا مسجد ديگرى ساختند تا براى نقشه چينى عليه مسلمين پايگاهى داشته باشند، و مؤمنين را از مسجد قبا متفرق سازند و نيز در آنجا متشكل شده، در انتظار ابى عامر راهب كه قول داده بود با لشكرى از روم به سوى آنها بيايد بنشينند، و رسول خدا (ص) را از مدينه بيرون كنند.
پس از آنكه مسجد را بنا كردند نزد رسول خدا (ص) آمده، درخواست كردند كه آن جناب به آن مسجد آمده و آن را با خواندن نماز افتتاح فرمايد و آنها را به خير و بركت دعا كند، رسول خدا (ص) كه در آن روز عازم جنگ تبوك بود وعده داد كه پس از مراجعت به مدينه به آن مسجد خواهد آمد، پس اين آيات نازل گرديد. در نخستين آيه مى گويد گروهى ديگر از آنها مسجدى در مدينه اختيار كردند كه هدفهاى شومى زير اين نام مقدس نهفته بودند، (وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً). سوره ي توبه آيه ي 107. سپس هدفهاى آنها را در چهار قسمت زير خلاصه مى كند:
1- منظور آنها اين بود كه با اين عمل ضرر و زيانى به مسلمانان برسانند (ضرارا). ضرار به معنى زيان رسانيدن تعمدى است، آنها در واقع درست به عكس آنچه ادعا داشتند كه هدفشان تامين منافع مسلمانان و كمك به بيماران و از كار افتادگان است، مى خواستند با اين مقدمات پيامبر اسلام را نابود و مسلمانان را در هم بكوبند و حتى اگر توفيق يابند نام اسلام را از صفحه جهان براندازند.
2- تقويت مبانى كفر و بازگشت دادن مردم به وضع قبل از اسلام (وَ كُفْراً).
3- ايجاد تفرقه در ميان صفوف مسلمانان، زيرا با اجتماع گروهى در اين مسجد، مسجد قبا كه نزديك آن بود و يا مسجد پيامبر ص كه از آن فاصله داشت از رونق مى افتاد (وَ تَفْرِيقاً بَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ). از اين جمله- آن چنان كه بعضى از مفسران استفاده كرده اند- چنين بر مى آيد كه نبايد فاصله ميان مساجد آن چنان كم باشد كه روى اجتماع يكديگر اثر بگذارند، بنا بر اين آنها كه روى تعصبهاى قومى و يا اغراض شخصى مساجد را در كنار يكديگر مى سازند، و جماعات مسلمين را آن چنان پراكنده مى كنند كه صفوف جماعت آنها خلوت و بى رونق و بى روح مى شود، عملى بر خلاف اهداف اسلامى انجام مى دهند.
4- آخرين هدف آنها اين بود كه مركز و كانونى براى كسى كه با خدا و پيامبرش از پيش مبارزه كرده بود و سوابق سوئش بر همگان روشن بود بسازند تا از اين پايگاه نفاق، برنامه هاى خود را عملى سازند (وَ إِرْصاداً لِمَنْ حارَبَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ). ولى عجب اين است كه تمام اين اغراض سوء و اهداف شوم را در يك لباس زيبا و ظاهر فريب پيچيده بودند، و حتى سوگند ياد مى كردند كه ما جز نيكى قصد و نظر ديگرى نداشتيم (وَ لَيَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنا إِلَّا الْحُسْنى ). و اين است آئين منافقان در هر عصر و زمان كه علاوه بر استتار در پرده هاى ظاهرا زيبا متوسل به انواع سوگندهاى دروغين براى منحرف ساختن افكار عمومى مى شوند.
ولى قرآن اضافه مى كند خداوندى كه از اسرار درون همه آگاه است و غيب و شهود برايش يكسان مى باشد گواهى مى دهد كه بطور مسلم آنها دروغگو هستند (وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ). در اين جمله انواع تاكيدها براى تكذيب آنان به چشم مى خورد نخست اينكه جمله اسميه است، و ديگر اينكه كلمه ان براى تاكيد است، و نيز لام لكاذبون كه به اصطلاح لام ابتدا و براى تاكيد مى باشد و همچنين ذكر كاذبون بجاى فعل ماضى دليل بر استمرار و ادامه دروغگويى آنان مى باشد، و به اين ترتيب خداوند با شديدترين وجهى سوگندهاى غليظ و شديد آنان را تكذيب مى كند!. خداوند در آيه بعد تاكيد بيشترى روى اين موضوع حياتى كرده، به پيامبرش صريحا دستور مى دهد كه هرگز در اين مسجد قيام به عبادت مكن و نماز مگزار (لا تَقُمْ فِيهِ أَبَداً). بلكه بجاى اين مسجد شايسته تر اين است كه در مسجدى قيام به عبادت كنى كه شالوده آن در روز نخست بر اساس تقوا گذارده شده است (لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِيهِ). نه اين مسجدى كه شالوده و اساسش از روز نخست بر كفر و نفاق و بى دينى و تفرقه بنا شده است.
كلمه احق شايسته تر گر چه افعل التفضيل است ولى در اينجا به معنى مقايسه دو چيز در شايستگى نيامده بلكه شايسته و ناشايسته اى را مقايسه مى كند، و اين در آيات قرآن و احاديث و سخنان روزمره نمونه هاى زيادى دارد. مثلا گاه به شخص ناپاك و دزد مى گوئيم پاكى و درست كارى براى تو بهتر است، معنى اين سخن آن نيست كه دزدى و ناپاكى خوب است ولى پاكى از آن بهتر است بلكه مفهومش اين است كه پاكى خوب و دزدى بد و ناشايست است. مفسران گفته اند مسجدى كه در جمله فوق به آن اشاره شده كه شايسته است پيامبر ص در آن نماز بخواند همان مسجد قبا است كه منافقان مسجد ضرار را در نزديك آن ساخته بودند. البته اين احتمال نيز داده شده كه منظور مسجد پيامبر ص و يا همه مساجدى است كه بر اساس تقوا بنا شود، ولى با توجه به تعبير أَوَّلِ يَوْمٍ (از روز نخست) و با توجه به اينكه مسجد قبا نخستين مسجدى بود كه در مدينه ساخته شد احتمال اول مناسبتر به نظر مى رسد، هر چند اين كلمه با مساجدى همچون مسجد پيامبر ص نيز سازگار است.
سپس قرآن اضافه مى كند: علاوه بر اينكه اين مسجد از اساس بر شالوده تقوا گذارده شده، گروهى از مردان در آن به عبادت مشغولند كه دوست مى دارند خود را پاكيزه نگه دارند، و خدا پاكيزگان را دوست دارد (فِيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ). در اينكه منظور از اين پاكيزگى، پاكيزگى ظاهرى و جسمانى يا معنوى و باطنى است، در ميان مفسران گفتگو است، در روايتى كه در تفسير تبيان و مجمع البيان در ذيل اين آيه از پيامبر ص نقل شده چنين مى خوانيم كه به اهل مسجد قبا فرمود ما ذا تفعلون فى طهركم فان اللَّه تعالى قد احسن عليكم الثناء، قالوا نغسل اثر الغائط : شما به هنگام پاك ساختن خود چه كارى انجام مى دهيد كه خداوند اين چنين شما را مدح كرده است؟ گفتند ما اثر مدفوع را با آب مى شوئيم. رواياتى به همين مضمون از امام باقر ع و امام صادق ع نقل شده است ولى اينگونه روايات دليل بر منحصر بودن مفهوم آيه به اين مصداق نيست، بلكه همانگونه كه ظاهر اطلاق آيه گواهى مى دهد طهارت در اينجا معنى وسيعى دارد كه هر گونه پاكسازى روحانى از آثار شرك و گناه، و جسمانى از آثار آلودگى به كثافات را شامل مى شود.
در سومين آيه مورد بحث مقايسه اى ميان دو گروه مؤمنان كه مساجدى همچون مسجد قبا را بر پايه تقوى بنا مى كنند با منافقانى كه شالوده آن را بر كفر و نفاق و تفرقه و فساد قرار مى دهند به عمل آمده است. نخست مى گويد: آيا كسى كه بناى آن مسجد را بر پايه تقوا و پرهيز از مخالفت فرمان خدا و جلب خشنودى او نهاده است بهتر است، يا كسى كه شالوده آن را بر لبه پرتگاه سستى در كنار دوزخ نهاده كه بزودى در آتش جهنم سقوط خواهد كرد! (أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى تَقْوى مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٍ خَيْرٌ أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى شَفا جُرُفٍ هارٍ فَانْهارَ بِهِ فِي نارِ جَهَنَّمَ).
بنيان مصدرى است به معنى اسم مفعول يعنى بنا و ساختمان و شفا به معنى لبه چيزى است، و جرف به معنى حاشيه نهر و يا چاه است كه آب زير آن را خالى كرده باشد، و هار به معنى شخص يا ساختمان سستى است كه در حال سقوط است. تشبيه فوق با نهايت روشنى و وضوح بى ثباتى و سستى كار منافقان و استحكام و بقاى كار اهل ايمان و برنامه هاى آنها را روشن مى سازد. مؤمنان به كسى مى مانند كه براى بناى يك ساختمان، زمين بسيار محكمى را انتخاب كرده و آن را از شالوده با مصالحى پر دوام و مطمئن بنا مى كند، اما منافقان به كسى مى مانند كه ساختمان خود را بر لبه رودخانه اى كه سيلاب زير آن را به كلى خالى كرده و هر آن آماده سقوط است مى سازد، همانگونه كه نفاق ظاهرى دارد فاقد محتوا چنين ساختمانى نيز ظاهرى دارد بدون پايه و شالوده.
اين ساختمان هر آن ممكن است فرو بريزد، مكتب اهل نفاق نيز هر لحظه ممكن است باطن خود را نشان دهد و به رسوايى بيانجامد. پرهيزگارى و جلب رضاى خدا، يعنى هماهنگى با واقعيت و همگامى با جهان آفرينش و نواميس آن بدون شك عامل بقا و ثبات است. اما نفاق يعنى بيگانگى با واقعيتها و جدايى از قوانين آفرينش بدون ترديد عامل زوال و فناست. و از آنجا كه گروه منافقان هم به خويشتن ستم مى كنند و هم به جامعه، در آخر آيه مى فرمايد خداوند ظالمان را هدايت نمى كند (وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ).
در مجمع البيان مى گويد: مفسرين نقل كرده اند كه بنى عمرو بن عوف مسجد قبا را ساخته، به نزد رسول خدا (ص) فرستادند تا تشريف آورده، در آن نماز بگزارد، رسول خدا (ص) آن مسجد را افتتاح فرمود، جماعتى از منافقين از بنى غنم بن عوف برايشان حسد برده، با خود گفتند: ما نيز مسجدى مى سازيم و در آن نماز مى گزاريم، و ديگر به جماعت محمد (ص) حاضر نمى شويم. و آنها دوازده نفر بودند، بعضى گفته اند پانزده نفر بودند، كه از جمله ايشان بود ثعلبه بن حاطب، معتب بن قشير، و نبتل بن حارث، پس مسجدى پهلوى مسجد قبا ساختند.
پس از آنكه از كار آن فارغ شدند نزد رسول خدا (ص) آمده، در حالى كه آن جناب آماده سفر به تبوك مى شد، بعرضش رساندند: يا رسول اللَّه! ما براى افراد مريض و كسانى كه كارشان زياد است و نمى توانند راه دورى طى نموده تا مسجد شما بيايند، و نيز براى شبهاى بارانى و شبهاى زمستان مسجدى ساخته ايم و ميل داريم بدانجا تشريف آورده، در آن نماز بگزارى، و براى ما به بركت دعا فرمايى. حضرت فرمود: من الان سر راه سفرم، اگر ان شاء اللَّه برگشتم به محله شما مى آيم و در مسجد شما نماز مى گزارم، ولى وقتى از سفر تبوك برگشت اين آيات نازل شد، و وضع آن مسجد را روشن نمود.
رسول خدا (ص) عاصم بن عوف عجلانى و مالك بن دخشم را كه از قبيله بنى عمرو بن عوف بود فرستاد و به ايشان فرمود: به اين مسجدى كه مردمى ظالم آنجا را ساخته اند برويد، و خرابش نموده آن را آتش بزنيد. و در روايت ديگرى آمده كه عمار ياسر و وحشى را فرستاد و آن دو آن مسجد را آتش زدند، و دستور داد تا جاى آن را خاكروبه دان نموده، كثافات محل را در آنجا بريزند. علامه ي طباطبايي ره: و در روايت قمى آمده كه: آن جناب مالك بن دخشم خزاعى، و عامر بن عدى از قبيله بنى عمرو بن عوف را فرستاد، و مالك بدانجا شده به عامر گفت: صبر كن تا من از منزل آتشى بياورم، پس به درون خانه خويش شده آتشى بياورد و به سقف مسجد كه از شاخ و برگ خرما پوشيده بود افكند، همچنين سوختنى هاى داخل مسجد را آتش بزد و مردم آن مسجد متفرق شدند، و زيد بن حارثه هم چنان نشست تا مسجد به كلى بسوخت، آن گاه دستور داد تا چهار ديوارش را خراب كردند.
در الدر المنثور است كه ابن منذر و ابن ابى حاتم از ابن اسحاق روايت كرده اند كه گفت: اشخاصى كه مسجد ضرار را ساختند دوازده نفر بودند به نامهاى: 1- خذام بن خالد بن عبيد بن زيد 2- ثعلبة بن حاطب 3- هلال بن اميه 4- معتب بن قشير 5- ابو حبيبة بن ازعر 6- عباد بن حنيف 7- جارية بن عامر 8 و 9- و دو پسرانش مجمع و زيد 10- نبتل بن حارث 11- بخدج بن عثمان 12- وديعة بن ثابت.

 


ادامه مطلب


[ شنبه 31 خرداد 1393  ] [ 7:36 PM ] [ خادم مهدی عج ]
[ نظرات (0) ]

مستندات معجزات پيامبر(ص)

 

لطفا در مورد معجزات پيامبر(ص)و مستندات تاريخي آن اطلاعاتي در اختيار بنده قرار دهيد.

پاسخ: پيامبر اكرم‏(صلى الله عليه وآله) علاوه بر قرآن مجيد - كه اعجاز جاودانه آن آشكار و بديهى است - معجزات فراوانى دارد كه بعضى از آنها در آيات قرآن و كتاب‏هاى سيره‏نويسان ثبت شده است. ابن شهر آشوب ، تعداد معجزات آن حضرت را 4440 عدد ذكر كرده است.( مناقب ابن شهر آشوب، ج 1، ص 144). شمارى از اين معجزات عبارت است از:
1. اسراء
«اسراء» همان حركت شبانگاهى پيامبر(صلى الله عليه وآله) از مسجد الحرام تا مسجدالاقصى است.( ر.ك: تفسير موضوعى قرآن كريم، ج 8، صص 64-85) اين سفر در «يك شب»، در بيدارى و با همين پيكر مادى تحقّق يافت؛ نه در شب‏ها و روزهاى طولانى يا در عالم خواب و با روح به تنهايى. آيات قرآنى و شواهد تاريخى، بر وقوع اين سفر دلالت آشكار دارند. قرآن كريم مى‏فرمايد: «سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ»( اسرا (17)، آيه 1)؛ «منزّه است آن [خدايى كه بنده‏اش را شبانگاهى از مسجدالحرام به سوى مسجدالاقصى - كه پيرامونش را بركت داده‏ايم - سير داد تا از نشانه‏هاى خود به او بنمايانيم كه او همان شنواى بينا است».
اين رويداد از طريق شيعه و اهل سنت نقل و در كتاب‏هاى روايى و تاريخى، فراوان به آن پرداخته شده است. البته جابه جايى در فضا و پيمودن مسافت‏هاى طولانى در زمان كوتاه، در زندگانى ديگر پيامبران نيز سابقه داشته است؛ چنان كه درباره سليمان‏(عليه السلام) مى‏خوانيم: «وَ لِسُلَيْمانَ الرِّيحَ غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ وَ...»( سبا (34)، آيه 12) ؛ «و باد را براى سليمان [رام كرديم ]صبحگاهان مسير يك ماه را مى‏پيمود و عصر گاهان مسير يك ماه را».
افزون بر اين، شواهد عينى و تجربى بسيار وجود دارد كه برخى از اولياى الهى، مسافت‏هاى طولانى را در زمانى كوتاه پيموده و به اصطلاح «طى الارض» داشته‏اند. البته آنچه گفته شد، تنها درباره «اسراء» و حركت شبانگاهى پيامبر(صلى الله عليه وآله) از مسجدالحرام به مسجدالاقصى است كه خود مقدمه «معراج» به شمار مى‏آيد. «معراج» از معجزات ويژه‏اى است كه اسرار و لطايف عميق‏ترى دارد و از نشانه‏هاى برترى پيامبر اسلام‏(صلى الله عليه وآله) و شرافت وى بر تمام جهانيان است.
2. شق القمر
از ديگر معجزات برجسته پيامبر اسلام‏(صلى الله عليه وآله) «شق القمر» است. قرآن مى‏فرمايد: «اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانْشَقَّ الْقَمَرُ»( قمر (54)، آيه 1)؛ «قيامت بسيار نزديك شد و ماه شكافت».
«انشقاق قمر»، در پاسخ مشركانى صورت گرفت كه درخواست چنين كارى داشتند، تا به ارتباط پيامبر(صلى الله عليه وآله) با علم و قدرت بى‏پايان الهى پى برند.( تفسير نمونه، ج 23، ص 9)
از آنجايى كه حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) واپسين پيامبر است، دوران پس از وى «آخر الزمان» خوانده مى‏شود و بعثت او، نشانه نزديك شدن قيامت است؛ زيرا در مقايسه با عمر جهان هستى، زمان پس از پيامبر اسلام اندك مى‏نمايد. بهترين دليل بر وقوع اين حادثه در زمان آن حضرت، آيه بعد همين سوره است كه از سرسختى و تداوم انكار مشركان - با وجود رؤيت اين معجزه شگفت‏آور - پرده برمى‏دارد: «وَ إِنْ يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ»( قمر (54)، آيه 2)؛ «و هرگاه نشانه‏اى ببينند، روى بگردانند و گويند، سحرى هميشگى است».
البته چنين انشقاق‏هايى در زندگانى پيامبران گذشته نيز سابقه داشته و به صورت ضعيف‏تر جلوه‏گر شده است؛ چنان كه درباره موسى‏(عليه السلام) آمده است: «فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِي الْبَحْرِ يَبَساً»( طه (20)، آيه 77)؛ «و راهى خشك در وسط دريا براى آنان باز كن».
در بخشى ديگر از داستان آن حضرت مى‏خوانيم: ضربه عصاى موسايى سنگ را شكافت و دوازده چشمه آب جوشيد:
«وَ قَطَّعْناهُمُ اثْنَتَيْ عَشْرَةَ أَسْباطاً أُمَماً وَ أَوْحَيْنا إِلى‏ مُوسى‏ إِذِ اسْتَسْقاهُ قَوْمُهُ أَنِ اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ فَانْبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَيْناً قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ...»( اعراف (7)، آيه 190)؛ «و آنان را به دوازده عشيره كه هر يك امتى بودند، تقسيم كرديم و به موسى - وقتى قومش از او آب خواستند - وحى كرديم با عصايت بر آن تخته سنگ بزن؛ پس از آن دوازده چشمه جوشيد و هر گروهى آبخور خود را شناخت».
3. گفت و شنود درختان‏
در نهج البلاغه آمده است: روزى پيامبر(صلى الله عليه وآله) براى ايجاد انگيزه گرايش به اسلام در يكى از افراد قريش، در برابر ديدگان او درختى را مخاطب قرار داد. درخت از جاى خود حركت كرد و نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله) ايستاد و سپس به دستور آن حضرت به جاى اوليه خود بازگشت.( ابن ابى‏الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 13، ص‏214) در واقعه‏اى ديگر، درختى به رسالت پيامبر اعظم گواهى داد.( قاضى عياض، الشفا بتعريف حقوق المصطفى، ج 1، ص 298.)
اين دو معجزه نيز مورد اتفاق علماى شيعه و اهل سنت است و در كتاب‏هاى متعدد آنها نقل شده است. البته گفت و گو و فرمانبرى جمادات، گياهان و حيوانات در زندگانى پيامبران گذشته نيز سابقه داشته است؛ چنان كه «هدهد» و ديگر حيوانات از سليمان‏(عليه السلام) فرمانبرى داشتند.( نمل (27)، آيه 20)چهار پرنده كوبيده شده نيز به فراخوان ابراهيم‏(عليه السلام) پاسخ مثبت دادند و پرواز كنان به سوى او شتافتند: «قالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلى‏ كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْياً...»( بقره (2)، آيه 260) ؛ «[خداوند] فرمود: [اى ابراهيم‏] پس چهار پرنده برگير و آنها را پيش خود ريزريزگردان، سپس بر هر كوهى پاره‏اى از آن‏ها قرار بده؛ آنگاه به سوى تو مى‏آيند».
آنچه گفته شد، نمونه‏هايى از توانمندى انسان‏هاى كامل است كه در پرتو بندگى خدا و اتصال به قدرت بى‏انتهاى او، در برابر ديدگان مردمان جلوه‏گر شده است.
4.زنده كردن يك جوان از انصار كه مادر پير نابينايي داشت. (دلائل النبوة، ج 6، ص 50 و 51؛ الخرائج، ج 1، ص 45. منتهي الآمال ج1 ص 93)
5. آن حضرت با فاطمه بنت اسد در قبر صحبت كردند.( بصائر، ص 287.)

6. تازيانه نوراني
ابـن شـهـر آشـوب روايـت كـرده كـه قـريـش طـُفـَيـْل بـن عـَمـْرو را گـفـتـنـد كـه چـون در مـسـجـدالحـرام داخـل شـوي پـنبه در گوشهاي خود پر كن كه قرآن خواندن محمّد صلي اللّه عليه و آله و سـلّم را نـشـنوي مبادا ترا فريب دهد؛ چون داخل مسجد شد هر چند پنبه در گوش خود بيشتر فـرو مـي بـرد صداي آن حضرت را بيشتر مي شنيد پس به اين معجزه مسلمان شد و گفت : يـا رسـول اللّه ! مـن در مـيـان قوم خود سركرده و مطاع ايشانم ، اگر به من علامتي بدهي ايـشـان را بـه اسلام دعوت مي كنم . حضرت فرمود: خداوندا، او را علامتي كرامت كن ؛ چون بـه قـوم خـود بـرگـشـت از سـر تـازيـانـه او نـوري مـانـنـد قنديل ساطع بود.( ناقب ابن شهر آشوب 1/159 ـ 160 )

7. تسبيح گفتن انگور
بـه سـنـد مـعـتبر از امّ سلمه منقول است كه روزي فاطمه عليهاالسّلام آمد به نزد حـضـرت رسـول صـلي اللّه عـليـه و آله و سـلّم و امـام حسن و امام حسين را برداشته بود و حـريـره سـاخـتـه بـود و بـا خود آورده بود چون داخل شد حضرت فرمود كه پسر عمّت را بـراي مـن بطلب . چون اميرالمؤ منين عليه السّلام حاضر شد امام حسن را در دامن راست و امام حـسـين را در دامن چپ و علي و فاطمه را در پيش رو و پسِ سر خود نشانيد و عباي خيبري بر ايـشـان پـوشـانـيـد و سـه مـرتـبـه گـفـت: خـداونـدا! ايـنـهـا اهل بيت من اند؛ پس از ايشان دور گردان شكّ و گناه را و پاك گردان ايشان را پاك كردني. و مـن در مـيـان عـَتـَبـه در ايـسـتـاده بـودم، گـفـتـم: يـا رسـول اللّه! مـن از ايـشـانم؟ فرمود: كه بازگشت تو به خير است امّا از ايشان نيستي. پـس جـبـرئيـل آمـد و طـبـقـي از انـار و انـگـور بـهـشـت آورد چـون حـضـرت رسـول صـلي اللّه عـليـه و آله و سـلم انـار و انـگـور را در دست گرفت هر دو تسبيح خدا گـفتند و آن حضرت تناول نمود؛ پس به دست حسن و حسين داد و در دست ايشان سبحان اللّه گـفـتـنـد و ايـشـان تـنـاول نـمـودنـد؛ پس به دست علي عليه السّلام داد تسبيح گفتند و آن حـضـرت تـنـاول نـمـود؛ پـس شـخـصـي از صحابه داخل شد و خواست كه از انار و انگور بـخـورد. جـبـرئيـل گفت: نمي خورد از اين ميوه ها مگر پيغمبر يا وصيّ پيغمبر يا فرزند پيغمبر(خرائج راوندي 1/48؛ بحار الانوار 17/359)

همچنين معجزات ديگري همچون سلام كردن سـنـگ و درخـت بـر آن حـضـرت (امالي شيخ طوسي ص 341، حديث 692، مجلس 12) و تـسـبـيـح سـنـگـريـزه در دسـت آن حـضـرت (مناقب ابن شهر آشوب 1/126 .3) و شـمـشـيـر شـدن چـوب بـراي عـُكـّاشـه در بـَدْر(همان ماءخذ 1/160 .) و براي عـبـداللّه بـن جـَحـْش در اُحـُد(همان ماءخذ 1/161) و شـمـشـيـر شـدن بـرگ نـخـل بـراي ابـودُجـانـه بـه مـعـجزه آن حضرت (همان ماءخذ 1/161) و فرو رفتن دستهاي اسب سـُراقـه بـر زمـيـن در وقـتـي كـه بـه دنـبـال آن حـضـرت رفـت در اوّل هجرت (خرائج راوندي 1/23 .) و... اشاره كرد.

 


ادامه مطلب


[ شنبه 31 خرداد 1393  ] [ 7:35 PM ] [ خادم مهدی عج ]
[ نظرات (0) ]

خواب پیامبر(ص)

 

گفته مي شود پيامبر اكرم ( صل الله عليه و آله وسلم ) در سر شب شام مي خوردند ، كي مي خوابيدند ؟ تقريبا چند ساعت بعد از شام ؟

پاسخ: آداب خوردن و آشاميدن پيامبر(ص): چون سفره گسترده مي شد خداي را ياد مي كرد و مي گفت: «بسم الله الرحمن الرحيم. اللهم اجعلها نعمه مشكوره تصل بها نعمه الجنه». بار پروردگارا اين غذا را نعمتي قرار ده كه از عهده شكر آن برآيم و به وسيله آن مرا به نعمت هاي بهشت رهنمون ساز. و بر سر سفره دو زانو مي نشست و دو پايش را جمع مي كرد, همانگونه كه نماز گذار مي نشيند با اين تفاوت كه زانو روي زانو و روي يك پهلو مي نشست و مي گفت: همانا من بنده ام و همچون بنده مي نشينم و غذا مي خورم. غذاي داغ نمي خورد و مي گفت: غذاي داغ بركت ندارد خداوند آتش را غذاي ما قرار نداده. با سه انگشت غذا مي خورد و گاهي از انگشت چهارم كمك مي گرفت و پس از آنكه غذايش را ميل مي فرمود, ظرف غذا را تميز مي كرد و مي گفت: پايان غذا پر بركت است. چون از غذا خوردن فارغ مي شد خداي را مي خواند و مي گفت:«اللهم لك الحمد اطعمتَ و اشبعتَ و سقيتَ وارويتَ. لك الحمد غير مكفور و مودع و لامستغني عنه». بار خدايا ترا سپاس مي گويم به خاطر آنكه مرا غذا دادي و سيرم ساختي, نوشاندي و سيرابم نمودي. حمد ترا است, حمدي كه كفران نشود, آخرين حمد من نباشد و بي نياز از آن نباشم. و چون به خصوص نان و گوشت ميل مي كرد, دست هايش را خوب مي شست و آنگاه زيادي آب را به صورتش مي كشيد. در سه نوبت آب مي نوشيد و در آن سه نوبت سه (بسم الله) و در آخر آنها (الحمدالله) مي گفت و آب را سر نمي كشيد, بلكه به نوعي مي مكيد و چه بسا با يك نفس مي نوشيد تا فارغ مي شد و باقي مانده آن را به كسي كه طرف راستش بود مي داد, هرچند شخص سمت چپ اش مهمتر بود و مي فرمود: سنت بر اين است كه به تو بدهم , اگر تو خواستي به ايشان ايثار مي كني. داخل ظرف آب نفس نمي كشيد, بلكه هنگام نفس كشيدن دهانش را به سويي مي گرداند. ظرفي از عسل وشير به حضور آن حضرت آورند, آن را متواضعانه ندانست و ننوشيد و گفت: من حرام اش نمي دانم, ولي افتخار به خوردني هاي دنيوي و حساب فرداي قيامت را نمي پسندم و تواضع را دوست دارم؛ زيرا هر كسي براي خدا تواضع كند, خداوند او را بلند گرداند. در خانه از دختر بالغ با حيا تر بود, از اهل خانه غذا نمي خواست و اظهار تمايل هم نمي كرد. اگر غذائي مي آوردند, مي خورد و آنچه مي دادند, قبول مي كرد و هر نوشيدني كه بود مي نوشيد و فراوان اتفاق مي افتاد كه خود بر مي خواست و براي خويش خوردني يا نوشيدني مي آورد. پيش از خوردن دستانش را مي شست يا وضو مي گرفت و مي فرمود: خجستگي و بركت غذا در وضوي پيش و پس از خوردن آن است. هنگام غذا خوردن با تواضع روي زمين مي نشست و به چيزي تكيه نمي زد, تا جايي كه امكان داشت تنها غذا نمي خورد و مي فرمود: بهترين غذا آن است كه دست هاي زيادي به طرف آن دراز شود, براي خوردن دورهم جمع شويد, خجستگي و بركت در اين كار است. بر سر سفره از آن قسمت غذا كه جلوي خودش بود مي خورد اما وقتي خرما ميل مي كرد آن را از جاهاي مختلف ظرف انتخاب مي نمود.

از سيره‏ى ائمه معصومين(ع) استفاده مى‏شود كه قسمت اول شب را مى‏خوابيده‏اند و قسمت آخر شب يعنى وقت سحر را بيدار بوده‏اند.
همچنين خوابيدن بين‏الطلوعين يعنى از اذان صبح تا طلوع خورشيد مكروه است. خوابيدن بعد از عصر و نزديك غروب آفتاب و بين نماز شب و نماز صبح نكوهش شده است. قابل ذكر است احياء برخى شب‏هاى متبرك مانند شب‏هاى قدر در ماه رمضان تأكيد فراوان شده است. بنابر اين خوابيدن در اين شب‏ها مذموم مى‏باشد. ( دارالسلام نورى، ج 3، ص 25 - 62) آنچه امامان انجام مي دادند مطابق سنت پيامبر بود .

در بحار الانوار ج 16ص 253 سطر 4 خواب پيامبر را آورده ولي اشاره به ساعت خواب نكرده لست ودرص 241 غذا خوردن پيامبر را اورده ولي به ساعت ان اشاره نكرده است . در بحار الانوار ج 16 از ص 226 ح 34 تا ص 256ح 36 در باره آداب و سنتهاي پيامبر روايات فراواني آورده ولي سر شب خوردن و سر شب خوابيدن را نديدم .

 


ادامه مطلب


[ شنبه 31 خرداد 1393  ] [ 7:31 PM ] [ خادم مهدی عج ]
[ نظرات (0) ]

ازدواج پیامبر قبل از اسلام

 

چطور پيامبر اسلام (ص) قبل از بعثت ازدواج نمودند در حالي كه در آن موقع خطبه عقدي وجود نداشته ويا اگر خوانده شده چگونه قبل از اين كه به بعثت برسند از خواندن خطبه اطلاع داشتند؟

پاسخ: خطبه عقد پيش از اسلام نيز وجود داشته و مومنين با تمسلك به اديان آسماني خطبه عقد خود را مي خوانده اند. در مورد وجود مقدس پيامبر اكرم(ص) هم همينگونه بوده و حضرت ابوطالب خطبه آن حضرت را قرائت فرموده است. چنانكه مرحوم شيخ صدوق در كتاب من لا يحضره الفقيه مي‌نويسد : هنگامى كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در جلسه خواستگارى خديجه‏ دختر خويلد ، رحمها اللَّه ، با پدر يا عموى او صحبت مى‏كرد ، أبو طالب در اجتماع قريش حضور يافت و در حالى كه دو طرف در حجره را گرفته بود خطبه عقد را تلاوت كرد و فرمود :

«سپاس خداى را كه ما را از نسل ابراهيم و ذرّيّه اسماعيل قرار داد ، و براى ما خانه‏اى نهاد كه مردمان گرد او طواف كنند ، و نيز حرم امنى كه از اطراف جهان نعمت ها به سوى آن مي‌آورند ، و ما را در ديار خود بر مردم فرمانروا قرار داد ، آنگاه گفت : اين برادر زاده من محمّد بن عبد اللَّه بن عبد المطّلب با هيچ يك از مردان قريش سنجيده نشود جز آن كه برترى يابد ، و با هيچ كس از آنان قياس نگردد ، جز آن كه بزرگتر آيد اگر چه از مال دستش تهى است (لكن اين نقص نيست) ؛ زيرا كه مال نصيبى ناپايدار و سايه‏اى زود گذر است ، و اكنون او را به همسرى با خديجه رغبتى است و خديجه را بازدواج با او شوقى، و آنچه از مهريّه و صداق باشد بر عهده من خواهد بود چه نقدينه و چه بر ذمّه، و او داراى موقعيّت حسّاسى است شخصيّت و مرتبه‏اى رفيع دارد، و داراى زبانى است نرم و كاربر»

و خديجه را به همسري او درآورد و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرداى آن روز با وى عروسى كرد و اوّلين فرزندى كه از پيغمبر (ص) حامله گشت عبد اللَّه بن محمّد صلوات اللَّه عليه و آله بود.( من لا يحضره الفقيه، ج‏3، ص: 398 .)

اين روايت در بسياري از كتاب‌هاي ديگر شيعه ؛ از جمله : الكافي ، شيخ الكليني ، ج 5 ، ص 374 – 375 و رسالة في المهر ، شيخ المفيد ، ص 29 وعوالي اللئالي ، ابن أبي جمهور ، ج 3 ، ص113 و ... نقل شده و كتب بسياري از اهل سنت نيز آن را نقل كرده اند كه برخي از آنها به قرار ذيل است: تاريخ ابن خلدون ، ج2 ، ص407 ، باب المولد الكريم وبدء الوحي و إعجاز القرآن ، الباقلاني ، ص 153 و تفسير البحر المحيط ، أبي حيان الأندلسي ، ج 3 ، ص 110 و تاريخ اليعقوبي ، اليعقوبي ، ج 2 ، ص 20 و إمتاع الأسماع ، المقريزي ، ج 6 ، ص 29 و سبل الهدى والرشاد ، الصالحي الشامي ، ج 2 ، ص 165 و السيرة الحلبية ، الحلبي ، ج 1 ، ص 226 و تاج العروس ، الزبيدي ، ج 1 ، ص 194 و جمهرة خطب العرب في عصور العربية الزاهرة ، أحمد زكي صفوت ، ج1 ،‌ ص77 و المستطرف في كل فن مستظرف ، شهاب الدين محمد بن أحمد أبي الفتح الأبشيهي ، ج2 ،‌ ص497 و نثر الدر ، الآبي ، ج1 ، ص85 و ...

 


ادامه مطلب


[ شنبه 31 خرداد 1393  ] [ 7:25 PM ] [ خادم مهدی عج ]
[ نظرات (0) ]

آخرين لحظات عمر پيامبر(ص) و حالات حضرت زهرا (س)

 

اضطراب و دلهره سراسر «مدينه» را فراگرفته بود. ياران پيامبر با ديدگانى اشكبار، و دلهائى آكنده از اندوه دور خانه‏ى پيامبر گرد آمده بودند، تا از سرانجام بيمارى پيامبر آگاه شوند.
گزارشهائى كه از داخل خانه به بيرون مى‏رسيد، از وخامت وضع مزاجى آن حضرت حكايت مى‏كرد؛ و هر نوع اميد به بهبودى را از بين مى‏برد و مطمئن مى‏ساخت كه جز ساعاتى چند، از آخرين شعله‏هاى نشاط زندگى پيامبر باقى نمانده است.

گروهى از ياران آن حضرت علاقمند بودند كه از نزديك رهبر عاليقدر خود را زيارت كنند، ولى وخامت وضع پيامبر اجازه نمى‏داد در اطاقى كه وى در آن بسترى گرديده بود؛ جز اهل‏بيت وى، كسى رفت و آمد كند.
دختر گرامى و يگانه يادگار پيامبر، فاطمه (ع)، در كنار بستر پدر نشسته بود، و بر چهره‏ى نورانى او نظاره مى‏كرد. او مشاهده مى‏نمود كه عرق مرگ، بسان دانه‏هاى مرواريد، از پيشانى و صورت پدرش سرازير مى‏گردد. زهرا (ع)، با قلبى فشرده و ديدگانى پر از اشك و گلوى گرفته، شعر زير را كه از سروده‏هاى ابوطالب درباره پيامبر عاليقدر بود، زمزمه مى‏كرد و مى‏گفت:

وابيض يستسقى الغمام بوجهه     -     ثمال ايتامى عصمة للارامل

چهره‏ى روشنى كه به احترام آن، باران از ابر درخواست مى‏شود، شخصيتى كه پناهگاه يتيمان و نگهبانان بيوه زنان است.
در اين هنگام، پيامبر ديدگان خود را گشود، و با صداى آهسته به دختر خود فرمود: اين شعرى است كه ابوطالب درباره‏ى من سروده است؛ ولى شايسته است به جاى آن، آيه‏ى زير را تلاوت نمائيد: «و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم و من يتقلب على عقبيه فلن يضر اللَّه شيئا و سيجزى الشاكرين»: (1) محمد پيامبر خدا است و پيش از او پيامبرانى آمده‏اند و رفته‏اند. آيا هرگاه او فوت كند و يا كشته شود، به آئين گذشتگان خود بازمى‏گرديد؟ هركس به آئين گذشتگان خود بازگردد خدا را ضرر نمى‏رساند و خداوند سپاسگزاران را پاداش مى‏دهد.(2)

پيامبر با دختر خود سخن مى‏گويد:

تجربه نشان مى‏دهد كه عواطف در شخصيتهاى بزرگ، بر اثر تراكم افكار و فعاليتهاى زياد، نسبت به فرزندان خود كم‏فروغ مى‏گردد. زيرا اهداف بزرگ و افكار جهانى آنچنان آنان را به خود مشغول مى‏سازد كه ديگر عاطفه و علاقه به فرزندان، مجالى براى بروز و ظهور نمى‏يابد؛ ولى شخصيتهاى بزرگ معنوى و روحانى از اين قاعده مستثنى هستند. آنان با داشتن بزرگترين اهداف و ايده‏هاى جهانى و مشاغل روزافزون، روح وسيع و روان بزرگى دارند، كه گرايش به يك قست، آنها را از قسمت ديگر بازنمى‏دارد.
علاقه‏ى پيامبر به يگانه فرزند خود، از عاليترين تجلى عواطف انسانى بود تا آنجا كه پيامبر هيچگاه بدون وداع با دختر خود، مسافرت نمى‏كرد و هنگام مراجعت از سفر قبل از همه به ديدن او مى‏شتافت. در برابر همسران خود، از وى احترام شايسته‏اى به عمل مى‏آورد، و به ياران خود مى‏فرمود:

«فاطمه پاره‏ى تن من است. خشنودى وى خشنودى من، و خشم او خشم من است». (3) ديدار زهرا، او را به ياد پاكترين و عطوفترين زنان جهان، «خديجه» مى‏انداخت كه در راه هدف مقدس شوهر، به سختيهاى عجيبى تن داد و ثروت و مكنت خود را در آن راه بذل نمود.
در تمام روزهايى كه پيامبر بسترى بود، فاطمه «ع» در كنار بستر پيامبر نشسته و لحظه‏اى از او دور نمى‏شد. ناگاه پيامبر به دختر خود اشاره نمود كه با او سخن بگويد. دختر پيامبر قدرى خم شد و سر را نزديك پيامبر آورد. آنگاه پيامبر با او به طور آهسته سخن گفت. كسانى كه در كنار بستر پيامبر بودند، از حقيقت گفتگوى آنها آگاه نشدند. وقتى سخن پيامبر به پايان رسيد، زهرا سخت گريست و سيلاب اشك از ديدگان او جارى گرديد. ولى مقارن همين وضع، پيامبر بار ديگر به او اشاره نمود و آهسته با او سخن گفت. اين بار زهرا با چهره‏اى باز و قيافه‏اى خندان و لبان پر تبسم سر برداشت. وجود اين دو حالت متضاد در وقت مقارن، حضرا را به تعجب واداشت. آنان از دختر پيامبر خواستند كه از حقيقت گفتار پيامبر آگاهشان سازد. زهرا فرمود: من راز رسول خدا را فاش نمى‏كنم.

پس از درگذشت پيامبر، زهرا (ع) روى اصرار «عائشه»، آنان را از حقيقت ماجرا آگاه ساخت و فرمود: پدرم در نخستين بار مرا از مرگ خود مطلع نمود و اظهار كرد كه من از اين بيمارى بهبودى نمى‏يابم. براى همين جهت به من، گريه و ناله دست داد، ولى بار ديگر به من گفت كه تو نخستين كسى هستى كه از اهل‏بيت من، به من ملحق مى‏شوى. اين خبر به من نشاط و سرور بخشيد، فهميدم كه پس از اندكى به پدر ملحق مى‏گردم. (4)


در آخرين لحظه‏هاى زندگى، چشمان خود را باز كرد و گفت: برادرم را صدا بزنيد تا بيايد در كنار بستر من بنشيند. همه فهميدند مقصودش على است. على در كنار بستر وى نشست، ولى احساس كرد كه پيامبر مى‏خواهد از بستر برخيزد. على پيامبر را از بستر بلند نمود و به سينه‏ى خود تكيه داد. (5)

چيزى نگذشت كه علائم احتضار، در وجود شريف او پديد آمد. شخصى از ابن‏عباس پرسيد، پيامبر در آغوش چه كسى جان سپرد. ابن‏عباس گفت: پيامبر گرامى در حالى كه سر او در آغوش على بود، جان سپرد. همان شخص افزود كه عايشه مدعى است كه سر پيامبر بر سينه‏ى او بود كه جان سپرد. ابن‏عباس گفته‏ى او را تكذيب كرد و گفت: پيامبر در آغوش على جان داد. و على و برادر، من، فضل او را غسل دادند. (6)
امير مؤمنان، در يكى از خطبه‏هاى خود به اين مطلب تصريح كرده مى‏فرمايد:
«و لقد قبض رسول‏اللَّه و ان رأسه لعلى صدري... و لقد وليت غسله والملائكة اعواني». (7)

پيامبر در حالى كه سر او بر سينه‏ى من بود، قبض روح شد. من او را در حالى كه فرشتگان مرا يارى و كمك مى‏كردند، غسل دادم.
گروهى از محدثان نقل مى‏كنند كه آخرين جمله‏اى كه پيامبر در آخرين لحظات زندگى خود فرمود، جمله‏ى «لا، مع الرفيق الاعلى» بوده است. گويا فرشته‏ى وحى او را در موقع قبض روح مخير ساخته است كه بهبودى يابد و بار ديگر به اين جهان بازگردد؛ و يا پيك الهى رسانيده است كه مى‏خواهد به سراى ديگر بشتابد و با كسانى كه در آيه‏ى زير به آنها اشاره شده، بسر ببرد. «فأولئك مع الذين أنعم اللَّه عليهم من النبيين والصديقين والشهداء والصالحين و حسن أولئك رفيقاً»: (8)آنان با كسانى هستند كه خداوند به آنها نعمت بخشيده؛ از پيامبران و صديقان و شهيدان و صالحان، و اينها چه نيكو دوستان و رفيقانى هستند. پيامبر اين جمله را فرمود و ديدگان و لبهاى وى روى هم افتاد. (9)

پی نوشت

1_سوره‏ى آل‏عمران/ 144.
2ـ «ارشاد»/ 98.
3ـ «صحيح بخارى»، ج 5/ 21.
4ـ «طبقات ابن‏سعد»، ج 2/ 247؛ «كامل»، ج 2/ 219.
5ـ «طبقات ابن‏سعد»، ج 2/ 247، «كامل»، ج 2/ 263.
6ـ «طبقات»، ج 2/ 263.
7ـ نهج‏البلاغه.
8ـ «اعلام‏الورى»/ 83.

9ـ سوره‏ى نساء/ 69.

منبع: آوینی


ادامه مطلب


[ دوشنبه 1 اردیبهشت 1393  ] [ 10:37 PM ] [ خادم مهدی عج ]
[ نظرات (0) ]

رحلت نبى مكرم اسلام


بر طبق روايات مشهور ميان محدثين شيعه، رحلت رسول خدا (ص) در روز دوشنبه بيست و هشتم ماه صفر اتفاق افتاد، ولى مشهور نزد اهل سنت آن است كه آن مصيبت بزرگ در روز دوازدهم ربيع‏الاول واقع شد و در آن موقع شصت و سه سال از عمر شريف آن حضرت گذشته بود.

و چون اميرالمؤمنين (ع) طبق وصيت رسول خدا (ص) خواست بدن آن حضرت را غسل دهد فضل بن عباس را طلبيد تا به او كمك كند و بدو دستور داد چشمان خود را ببندد و آب به دست على (ع) بدهد، و بدين ترتيب على (ع) جنازه را غسل داد و حنوط و كفن كرد، سپس به تنهايى بر او نماز خواند، آنگاه از خانه بيرون آمده و رو به مردم كرد و گفت:


- همانا پيغمبر در زندگى و پس از مرگ امام و پيشواى ماست اكنون دسته دسته بياييد و بر او نماز بخوانيد، و پس از انجام اين كار عباس بن عبدالمطلب شخصى را به نزد ابوعبيده جراح كه براى مردم مكه قبر مى‏كند فرستاد تا او كار حفر قبر آن حضرت را به عهده گيرد و در همان اتاقى كه پيغمبر از دنيا رفته بود قبرى حفر كرده و همانجا آن حضرت را دفن كردند. و چون هنگام دفن شد انصار مدينه از پشت خانه صدا زدند: يا على براى خدا حق ما را نيز در اين روز فراموش نكن و اجازه بده تا يكى از ما نيز در دفن رسول خدا شركت جويد و ما نيز از اين افتخار سهم و نصيبى ببريم. على (ع) اجازه داد اوس بن خولى- كه يكى از شركت كنندگان در جنگ بدر و از بزرگان قبيله بنى‏عوف بود- در مراسم دفن آن حضرت شركت جويد و چون اوس بن خولى به داخل خانه آمد على (ع) بدو فرمود:


- تو در ميان قبر برو، و على (ع) جنازه‏ى رسول خدا (ص) را برداشته بر دست او نهاد و اوس جنازه را در قبر نهاد و چون روى زمين قبر قرار گرفت بدو فرمود: اكنون بيرون آى، سپس خود اميرالمؤمنين (ع) داخل قبر شد و بند كفن را از طرف سر باز كرد و گونه‏ى مبارك رسول خدا را روى خاك نهاد و لحد چيده خاك روى قبر ريختند و بدين ترتيب با يك دنيا اندوه و غم بدن مطهر رسول خدا (ص) را در خاك دفن كردند.

زمينه ‏سازى حوادث كربلا

مفضل بن حضرت صادق عليه‏السلام عرض كرد: اى مولاى من! اشك ريختن را چه ثوابى است؟" فرمود: "در صورتى كه به خاطر فردى بر حق اشك ريخته شود ثوابى بى‏شمار دارد." مفضل مدتى طولانى گريه كرد و گفت اى پسر رسول خدا، روز انتقام‏گيرى شما از روز سختى و اندوهتان بزرگتر است.

حضرت فرمود: "ولى هيچ روزى همچون روز محنت و اندوه ما در كربلا نيست هر چند روز سقيفه و سوزاندن در خانه اميرالمؤمنين عليه‏السلام و حسنين عليهم‏السلام و فاطمه عليهاالسلام و زينب و ام‏كلثوم و فضه و كشتن محسن با ضرب لگد بزرگتر و وحشتناكتر و تلخ‏تر است زيرا آن روز اصل و ريشه روز عذاب است." و حضرت فرمود: "در روز قيامت حضرت خديجه و فاطمه بنت اسد كه جده‏هاى محسن مى‏باشند او را در حالى كه خون‏آلود است با خود مى‏آوردند و به همراه آنان ام‏هانى و جمانه، عمه‏هاى او كه دختران ابوطالب مى‏باشند و اسماء بنت عميس فريادزنان و شيون‏كنان دستهايشان را بر صورتها كوبيده موهاى سر را پريشان مى‏كنند و فرشتگان انان را با بالهايشان مى‏پوشانند و مادرش حضرت فاطمه عليهاالسلام گريه مى‏كند و فرياد مى‏زند و مى‏گويد: هذا يومكم الذى توعدون.

(جبرييل از طرف) محسن فرياد مى‏زند و مى‏گويد: من ستمديده‏ام و يارى مى‏جويم. رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله محسن را روى دست گرفته او را بالا به سوى آسمان نگه مى‏دارد و مى‏فرمايد: اى خداى من و اى مولاى من! ما به خاطر تو در دنيا صبر و بردبارى كرديم و امروز روزى است كه هركس هر كار خوبى را كه انجام داده حاضر و هر كار بدى را كه انجام داده، در مقابل خود مى‏بيند و آرزو مى‏كند كه اى كاش بين او و بين كار بدى كه انجام داده، فاصله‏اى بس دور مى‏بود (2)

در كتاب فرهنگ عاشورا در اين ارتباط چنين آورده است:
ديد جريان شناسانه در حوادث، ريشه حادثه عاشورا را در انحراف نخستين در رهبرى حكومت مى‏بيند كه در (سقيفه بنى‏ساعده) اتفاق افتاد. اگر جمعى از امت پيامبر، نيم قرن پس از رحلت رسول‏الله صلى اللَّه عليه و آله در كربلا فرزند رسول‏الله صلى اللَّه عليه و آله را شهيد كردند، زمينه آن حوادث گذشته و غصب خلافت و تصدى آل ابوسفيان نسبت به حكومت اسلامى و كنار زدن ائمه از ولايت و رهبرى بود. از اين رو در زيارت عاشورا كسانى لعن مى‏شوند كه آغازگر ظلم بر اهل‏بيت پيامبر و بنيانگذار ستم به ذريه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله بودند، و نيز كسانى كه به آن ستم نخست راضى شدند، همكارى يا سكوت كردند و زمينه‏ساز آن بودند، تا آنجا كه براى جنگ با عترت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله، تمكين كردند: لعن الله امة اسست اساس الظلم والجور عليكم اهل البيت و لعن الله امة دفعتكم عن مقامكم و ازالتكم عن مراتبكم التى رتبكم الله فيها و لعن الله امة قتلتكم و لعن الله الممهدين لهم بالتمكين من قتالكم....

در ماجراى كربلا، همه آنان كه از آغاز، اهل‏بيت را از صحنه اجتماعى و سياسى امت كنار زدند و بر غصب حكومت اسلامى توطئه كردند، تا آنان كه بر كشتن او گرد آمدند و همراهى و متابعت كردند، شريكند. اين نكته در جاى ديگر زيارت عاشورا مطرح است:
اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و ال محمد و اخر تابع له على ذلك، اللهم العن العصابه التى جاهدت الحسين و شايعت و بايعت و تابعت على قتله، اللهم العنهم جميعا.
توطئه سقيفه، تلاشى از سوى شركت شكست خورده در جبهه‏هاى بدر و احد و حنين بود، تا دوباره به سيادت جاهلى خود برسند و سفيانيان كوشيدند انتقام كشته‏هاى خود را از آل پيامبر صلى اللَّه عليه و آله، از طريق سلطه يافتن بر خلافت و تار و مار كردن بنى‏هاشم و عترت رسول بگيرند. طرح شورا و بيعت ساختگى سقيفه، ظاهرى فريبنده براى اعمال آن سياست بود. به قول نير تبريزى:

كانكه طرح بيعت شورا فكند -خود همانجا طرح عاشورا فكند
چرخ در يثرب رها كرد از كمان -تير كاندر نينوا شد بر نشان

هواداران سقيفه، در سپاه كوفه بودند. امام حسين عليه‏السلام روز عاشورا با بدن مجروح، آنان را (شيعيان آل ابى‏سفيان) خطاب كرد كه نه دين داشتند نه حريت. ابن‏زياد وقتى با سر بريده حسين عليه‏السلام در طشت طلايى روبرو شد، با چوبى كه در دست داشت بر لبهاى آن سر مطهر مى‏زد و مى‏گفت: يوم بيوم بدر يزيد بن معاويه نيز پس از كشتن امام و سرمستى از پيروزى بر آن حضرت، در پيش چشم فرزندان او كه به اسارت در كاخ او برده شده بودند، آرزو كرد كه كاش نياكان كشته شده‏اش در بدر، زنده بودند و به يزيد مى‏گفتند دستت درد نكند.

كشتن حسين عليه‏السلام و يارانش را در مقابل كشته‏هاى بدر دانست، نكر وحى و نزول جبرئيل شد و گفت اگر از آل ‏احمد صلى اللَّه عليه و آله انتقام نگيرم، از نسل خندف نيستم... حضرت زينب عليهاالسلام با خطاب يابن الطلقاء به يزيد، اشاره به نياكان مشرك او كرد، كه در فتح مكه، پيامبر آزادشان كرد. امام سجاد عليه‏السلام نيز به يزيد گفت: جد من على بن ابى‏طالب عليه‏السلام در جنگ بدر و احد و احزاب پرچمدار رسول‏اللَّه صلى اللَّه عليه و آله بود اما پدر و جد تو پرچمدار كفار بودند. كربلا صحنه تجديد كينه‏هاى مشركان و منافقان بر ضد آل الله بود و همان قدرت سياسى را كه ميراث رسول خدا بود و غاصبانه به دست دشمن افتاد بر ضد عترت رسول به كار گرفتند و اين از شگفتيهاى تاريخ است.

سيدالشهداء عليه‏السلام در خطابه خويش در عاشورا به سپاه كوفه چنين فرمود: "شمشيرى را كه ما به دستتان داديم عليه ما تيز كرديد و به روى ما شمشير كشيديد و آتشى را كه بر دشمنان شما و ما افروخته بوديم بر خود ما افروختيد و با دشمنان خدا بر ضد اولياءاللَّه همدست شديد،" فشحذتم علينا سيفا كان فى ايدينا و حششتم علينا نارا اضرمناها على عدوكم و عدونا... و در نقل ديگر: سللتم علينا سيفا فى رقابنا و حششتم علينا نارالفتن... فاصبحتم البا على اوليائكم و يدا عليهم لاعدائكم. آيا اين همان سخن ابوبكر بن عربى نيست كه حسين عليه‏السلام به شمشير جدش كشته شد؟ ان حسينا قتل بسيف جده؟
تيرى را كه عمر سعد صبح عاشورا به سوى اردوى حسينى رها مى‏كند و تيرى را كه حرمله بر گلوى على اصغر عليه‏السلام مى‏زند تيرى نيست كه در سقيفه رها شد و بر قلب پيامبر نشست؟ و آيا آن تير، بر حنجره اصغر نشست يا بر جگر دين فرود آمد؟ چه خوب و عميق دريافته و سروده است مرحوم آيه‏اللَّه كمپانى:

فما رماه اذ رماه حرمله -و انما رماه من مهد له
سهم اتى من جانب السقيفه -و قوسه على يد الخليفه
و ما اصاب سهمه نحر الصبى-بل كبد الدين و مهجة النبى

اگر واقعه شوم سقيفه نبود هرگز جنايتهاى بعدى كه اوج آن در عاشورا بود پيش نمى‏آمد و مسير تاريخ اسلام و شيعه به گونه ديگرى بود.

پی نوشت

1_ صحيح مسليم، ج 16 به شرح نووى، ص 5- 6 و با مختصر تفاوتى كامل ابن‏اثير، ج 2، ص 323.
2_ فاطمه زهرا عليهاالسلام شادمانى دل پيامبر/ ص 698
3_ فرهنگ عاشورا/ جواد محدثى/ ص


ادامه مطلب


[ دوشنبه 1 اردیبهشت 1393  ] [ 10:33 PM ] [ خادم مهدی عج ]
[ نظرات (0) ]