● منبع: سایتهای رسانه وخبری - تاريخ شمسی نشر 29/04/1382
در كنارتأثير دين بر توسعه ،فر آيندهاي توسعه نيز بر مفهوم سازي دوباره ساختارهاي اصلي تفكر ودر نتيجه دين تأثير گذاشته است.
گفت وگوهاي توسعه منجر به پيدايش دوالگوي مشخص تعيير مذهبي گرديده است .ارتباط قوي بين دين و اقتصاد در قرن بيستم عمدتاً از نوع ارتباطي است كه در آن اهميت آموزش استدلال اقتصادي به جامعه مطرح مي باشد. مدل ها ي توسعه سرمايه داري و اجتماعي ،هر دو منجر به سكولاريزه شدن فرهنگها شده اند .
ارزش گذاري بر انتخاب فردي تا حدود سكولاريزه شدن در سرمايه گذاري را محقق كرده است .
تأكيد بر طبيعت فردي عقايد مذهبي ،جدايي دين از اقتصاد و سياست را ممكن ساخت منتهي به فرآيند سكولاريزه شدن دو لتها گرديد .بنابر اين ،پروتستانيسم به عنوان بستر رويش سرمايه گذاري،بنيان نيستي خود را بنيان نهاد.مدلهاي ماركسيستي توسعه ، جايگاه ويژه اي براي اقتصاد قائل شده اند ودين را مانند ديگر جنبه هاي فرهنگ به عنوان بخشي از ساخت پيچيده وبر مبناي اقتصاد در نظر گرفته اند .بنابر اين مار كسيسم ،سكو لاريسم را به عنوان يكي از اهدافش مدنظر دارد .باقرار دادن ايمان در يك ((استدلال جهاني))كه خارج ازتأثيرات مذهبي است ،در بيشتر جاهاي دنيا افراد در حال افزايش ارتباط خود را ار دين صريح و اظهار شده قطع كرده اند .(1982Wilson )
با وجود اين ،قدرت بازار در توسعه سرمايه داري به اين معني است كه اشكال ويژه اي از سازمان سياسي ،اجتماعي بويژه مؤثر در رشد سرمايه داري ،ارتقا يافته اند .بنابر اين اغلب توسعه اقتصادي با تغيير مذهبي همراه بود است .چنين تغييراتي بخشي از تاريخ دينا هستند اما وقتي آنها با بحث توسعه ارتباط پيدا مي كنند در مفهوم سازي متفاوت مي شوند .غالباً تغييرات تحت عنوان ريشه كني ((رفتار نامعقول ))محدود شده در ((اديان سنتي))انجام شده است .مبلغيني كه سعي در انجام چنين تغييراتي دارند ،بر عوامل اجرايي ادياني كه قصد جايگزيني آن –در جنبه هايي از قبيل مراسم هاي مذهبي-را دارند متمركز شده اند تا بر ((بي استدلالي))خود تأكيد كنند .آنها از ايده هاي هنجاري كه در تفكر مدرن جاي دارند استفاده مي كنند .موعظه كنندگان اخير انجيل نيز كار خود را در مورد ايده اجازه ((انتخاب آزاد))به مردم را قانوني كرده اند .برخي از سازمانها مذهبي نيز از اغلب با پنهان كردن اهداف مبلغان خود به بهانه فعاليت توسعه اي ،در كارهاي خيريه در گير شده اند .
ارتباط مؤثر بين دين و توسعه
الهي دانان ليبرال ،مؤثر ترين ارتباط بين تعارف توسعه ودين را ارائه كرده اند .آنها با تعاريف توسعه ودين را ارائه كرده اند .آنها با تعريف توسعه تحت عنوان ((رشد))و همچنين ((رفاه))سرو كار دارند .اين تعريف شباهتهايي با فلسفه انجمن دوستان كه در آغاز قرن جديد در بريتانيا مطرح شد ،دارد.
با وجود اين ،برخلاف انجمن دو ستان ،خداشناسان ليبرال نه تنها بر رفاه بلكه بر مواردي همچون عدالت نيز توجه دارند .با تأكيد بر عدالت ،آنها در قالب يك مجموعه ارزشي متفاوت كه به هر حال به گونه اي هنجاري باقي مانده،عمل مي كنند .همزمان در برخي از حالت ها ،تعريف دوباره اهداف اقتصادي به يك ارزيابي انتقادي در مورد خداشناسي آنها منتهي شده است.بنا بر اين ارتباط بين تئوري توسعه دين مؤثر بوده است .
الهيات ليبرال به منظور بر آوردن نيازهاي اجتماعي در آمريكاي لاتين ظهور كرد ،بنابر اين دين در قالب عمل در آمد .هدف آن غلبه بر نا عدالتي هاي اجتماعي بود و به مبارزه با تفكر فردي پروتستان پرداخت .الهيات ليبرال همچنين توسعه را به عنوان يك تبادل نابرابر ادغام شده در ارتباطات قدرتي نابرابر مدنظر قرار داد و بر نياز به تغيير تعادل قدرت به منظور انجام توسعه تأكيد كرد .بنابراين ،آن بر نا عدالتي هاي ساختاري تأكيد كرد وآنها را نسبت به ايده عامليت كه بخش اصلي تئوري هاي مدرنيزه را تشكيل مي داد ،در اولويت قرار داد .آنها ايده هاي توسعه را به عنوان عدالت حمايت كردند نه به عنوان رشد .
هر چند الهي دانان ليبرال،آزادي خواه تر از ماركسيست ها بودند به گونه اي كه تمركزشان را معطوف به همه ((ستمديدگان))چه از لحاظ نژاد،جنسيت و يا سطح طبقاتي نمودند ،ولي به اعتقاداتشان شبيه به توضيحات تئوري هنجاري ماركسيست بود .همچنين حداقل تعدادي از الهي دانان ليبرال ،باتوجه به تأكيدي كه بر ياد گيري و عكس العمل به مشكلات توسعه داشتند با ماركسيست ها فرق داشتند .بنابر اين حركت آنها تنها به منزله انقلاب نبود بلكه به منزله تغيير روبه رشد بود.
الهي دانان ليبرال به دنبال دستيابي به ياد گيري مذهبي و همچنين يك فرآيند بيدار سازي وجدان بودند كه همزمان با هم به وقوع بپيوندند .آنها اين مورد را به عنوان شكلي از اقتدار مي پنداشتند ودر حركات اجتماعي جديد جزو پايه گذاران بودند .آنها اغلب ارتباطات نزديكي با((dependistas))داشتندبا اين همه آنها ضررتاً يك سازمان استقفي بودند و كار توسعه آنها در ميان ايده هاي مسيحيت جاي گرفته بود .با توجه به اينكه ،ايده هاي توسعه در ميان ايده ها ي مسيحيت جاي گرفته بود ،بنابر اين آنها از ايده هاي توسعه نيز براي ايجاد تغييرات سازماني در كليسا استفاده كردند .با وجود اين با توجه به اينكه افراد زيادي با قدرتهاي اسقفي در گير مي شدند ،دست يابي به اين هدف خيلي راحت نبود .به عنوان مثال تمام الهي دانان ليبرال موضوع گيري هاي يكساني نداشتند يا اينكه به موفقيت هاي يكساني در كشورهاي مختلف دست نيافتند .
الهي دانان ليبرال نقاط مشترك بسياري با حركت هاي اجتماعي ديگر در جاهاي ديگر دنيا از قبيل طبيعت گرايي (Environmentalism)وبيداري سياهان داشت (؛1994Beyer 1995Manzo).چنين حركتهايي به عنوان اظهار بخش گرايي در بافت فرآيندهاي جهاني ،در نظر گرفته شده اند .فرآيند جهاني شدن به عنوان مرحله اي از توسعه سرمايه داري اخير و نتيجه مدرنيزه شدن تلقي شده است .فرآيند جهاني شدن در ميان ايده هاي جهانيت ،همانندي در سرتاسرجهان و فرهنگ جهاني كننده كه بطور قابل ملاحضه اي غربي است اما عامل هاي غير غربي را در خود مي گنجاند ،جاي گرفته است .جهاني شدن به عنوان فرآيند براي مثال به از طريق گنجاندن اصول مذهبي معين،مراسم مذهبي يا زيبايي شناسي در جوامع غربي توضيح داده شد ه است .در برخي موارد اعمالي همچون يوگا تفكر عبادي از تثبيت مذهبي شان انتزاع شده اند ودر قالب آداب ((سير جهاني ))تعريف شده اند .همچنين تغيير مذهب گروه قليلي از مسيحيان به بودا مي توانند دليلي بر همان فرآيند يكسان باشد .همزمان اديان مشخصي از فرآيند هاي اقتصادي وتكنولوژي جهاني شدن براي توسعه پايه وبنياد خود وتلاش وبراي تبديل شدن به يك دين جهاني ،استفاده كرده اند . توسعه مسيحيت پروتستان در اكثر قسمت هاي آمريكاي لاتين و مركزي به چنين فرآيندهايي نسبت داده شده است .در همين زمان ،فرآيندهاي متناقضي از قبيل رشد خاص گرايي مذهبي،قومي ومنطقه اي نيز كاملاً مشهود است .يك سري از عوامل بويژه تناقض هايي كه در فرآيند جهاني شدن ذاتي هستند ،آن را آشكارتر كرده است .از نظر اقتصادي فرآيندهاي جهاني شدن، عوامل نا عدالتي را درون ساختارهايشان جاي مي دهند (1994Beyer ).
بنابر اين همزمان با وجود علم جهاني گرايي ،رشد نيز در ناعدالتي ها در حال افزايش كه شامل منافع اين فرآيند هاي جهاني نمي باشد ،وجود دارد .دين يكي از مواردي است كه در آن اعتراض بر اين عدم شموليت بيان شده است .بيداري مذهبي به عنوان بيان خاص گرايي اجتماعي –فرهنگي عليه تمايلات فرآيند جهاني شدن توصيف شده است .دين ممكن است با اشكال ديگر تعيين هويت از قبيل روابط نژادي و مليت تركيب شود .همچنين حركتهاي ديني در خط سير خود تغيير كرده اند .برخي از حركتها ا زقبيل حركت اسلامي ،خود را با انكار جدايي دين از ديگر اشكال سازمان اجتماعي و تحت همين عنوان با انكار توسعه سكولاري خود را مجهز كرده اند .در راستاي اين هدف ،آنها قدرت قانوني و سياسي را از طريق بزرگان ديني قدرتمند ساخته اند .رايج ترين مثال اين مورد احياي اسلام مفهوم ((جامعه اسلامي ))مطرح شده در اسلامي كردن ملت ها يي از قبيل ايران و مصر بوده است .
چنين حركتهايي ايده هاي استدلال را مي پذيرند اما معتقد هستند كه استدلال خاص است تا اينكه جهاني باشد .همچنين انتقادات توسعه ي ايده هاي خاص تري از استدلال را پذيرفته اند ،كه انتقادات فمينيستي و بعد از دوران استعمار ،يك استدلال ماورائي اين ايده ها را تحت تأثير قرار داده اند .(Escober1995)و(1998Haraway )براي مثال فمينيست ها اظهار مي كنند كه همانگونه كه تجربيات خود مردم و جايگاههاي فردي مورد نظر باعث پيدايش ساختار فردي دانش مي شود ،بنابر اين استدلال بايد خاص باشد تا جهاني .تجربيات فردي از زمان ومكان ،استدلال را تعريف مي كند واستدلال از طريق هنجارهاي وابسته كه وارد بافت جامعه شده اند كار مي كند .در حالي كه خود توسعه به عنوان مورد مطلوب تشخيص داده مي شود ،اما اهداف چنين توسعه اي با توجه به سيستمهاي ارزشي خودمردم و انتظارات آنها متفاوت مي باشد .توسعه كه تا بدينجابه فرآيندهاي هنجاري وايده آل هاي اعتقاد داشت ؛هم اكنون دوباره تعريف مي شود.حركت هاي اجتماعي جديد ،بيان بخش گرايي و اقتدار ،اين نگاه جايگزين را توصيف مي كند .با وجود اين ،اين موارد در برخي از ارزشهاي جهاني ليبرال از حقوق بشر نيز جاي دارد .
تجزيه وتحليل هاي جايگزين در مورد احياي اسلام به دين به عنوان يك عقيده عالم گير مي نگرد كه مخالف چند قطبي بودن ،نسبيت سازو سكولاريسم اواخر قرن بيستم مي باشد (1991Turner).
بنابر اين اننظار مي رود اسلام يك ديدگاه جايگزيني از نوگرايي ،يك نظم و ترتيب جهاني جايگزين ابزار لازم براي دستيابي به چنين نگاهي را ارائه دهد .در اين تعابير اسلام مخالف نيست بلكه پر از ديده هاي توسعه است اگر چه تعريف توسعه در آن متفاوت است .(1996Pasha-samatar ).چنين تجزيه و تحليلي ممكن است به احياگرايي در ميان اديان نيز بينجامد .
چنين تناقضي بين عوامل خاص وجهاني دين ،ديدگاههاي جايگزيني را در مورد نقش دين در توسعه آينده بنيان مي گذارد.سرمايه داري اوليه داراي برنامه اي بود و بنابر اين در يك اصل اخلاقي يعني سيستم ارزشي جاي داشت .جهت سرمايه داري اخير خيلي روشن نيست ،آن بين تجربيات فرق مي گذارد اما از لحاظ ارزشي كم بار تر است (1991Beyer ).احياي دين به عنوان انكار خاص گرايي بويژه نوع سكولار آن تعبير شده است كه اجازه وجود چند گانگي (تعدد)نقطه نظرات اخلاقي و بازگشت به ارزش هاي ((اخلاقي))را مي دهد .دين همانند توسعه ،ديدگاه تغيير يعني ديدگاه بهبود را فراهم مي كند .
نتيجه
ارتباط بين دين وتوسعه پيچيده است .توسعه به عنوان يك فرآيند اديان و فرهنگ هاي مختلف رادر كنار هم جمع كرده است.همزمان كه دين ،اهداف توسعه را مورد تعريف قرار داده است ،اين اهداف نيز اعمال وعقايد مذهبي را تحت تأثير قرارداده است .توسعه ودين هيچكدام مجموعه ي ثابت از باورها يا نشانه ها نيست .بنابراين هردو مورد هميشه مورد بحث قرار گرفته ودر نتيجه هردو در اهداف جهاني خود ودر تجلي هاي زماني و مكاني خاص خود دوباره تعريف مي شوند .بنابر اين هرتجزيه و تحليل مهمي بايستي هم دين وهم توسعه را به عنوان مجموعه اي از فرآيند هاي مرتبط در نظر بگيرند كه براي توليد تغييرات باهم در تماس هستند .اين فرآيندها ممكن است متناقض ويا بطور مشترك در يك سو باشند.بالاخره ،دين وتوسعه هردو با قدرت لازم براي تغيير دادن زندگي افراد سراسر جهان،به صورت روايتهاي ضمني و آشكار باقي مي ماند .