اهل حمامم
پوستم مهتابیست
چشمهایم آبیست
پدرم دلاک است
سر طاسی دارد
لُنگ میاندازد
شامپو مصرف کرد
کله اش هی کف کرد
و سپس مویش ریخت
و چه اندازه سرش براق است!
حرفه ام دلاکیست
هدف من پاکیست
مینشیند لب سکو آرام
یک نفر با احساس
و تصور کرده، خوش پر و پاست!
کودکی را دیدم
میدود در پی صابون و لگن
ای نهان در پسِ دَر
خشک آوردم، خشک!
مشتری های عزیز
رخت ها را نکنید
آ بمان بند آمد
نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 15 مهر 1388 ساعت 1:42 AM | نظرات (0)